ستاره سوخته ای در شب سیاه شدم
سموم و صاعقه بگذشت و من تباه شدم
ز چشمزخم زمان، در وبال طالع خویش
دچار شومی نفرین مهر و ماه شدم
نگاه کردم و دیدم… ولی نمی دیدم
و ناگهان همه تن بهت یک نگاه شدم
طلسم بغض مرا دستهای اشک گشود
زپا فتادم و لبریز سوز و آه شدم…
دعای خیر تو یک عمر تکیه گاهم بود
تو پرکشیدی و من سخت بی پناه شدم
مرا دوباره در آغوش خود بگیر پدر!
سرم به سنگ بلا خورد و سر به راه شدم