اين غزل مربوط به دي ماه ۸۳ است و در حال و هواي طوفان سونامي سروده شده با اين همه چون موضوع اصلي آن انسان و رنجهاي هميشه اوست بدين اميد كه حوادث طبيعي از قبيل طوفان و سيل و زلزله هرگز به بلا و مصيبت تبديل نشوند، آن را تقديم حضورتان مي كنم:
طوفانی آمد از دل دریاها
درهم شکست خانه رویاها
طوفان گرفت و صورت شب گم شد
در کام هولناک هیولاها
کوبید طبل مرگ و خروشیدند
شیون کنان گروه هماواها
بر شانه های زلزله لرزیدند
دریا و کوه و ساحل و صحراها
دستی تکیده، بخزیده در طوفان
چشمی به راه مبهم فرداها
دریا همیشه آبی و زیبا نیست
اوج است و موج و وحشت و غوغاها
در جان آدمی هم دریایی ست
دریا تر از تمامی دریاها
انسان حقیقتی ست معمایی
مبهم تر از تمام معماها
طوفان و سیل و زلزله تمثیلی ست
از التهاب آیت آیاها
انسان به رغم هر چه زمین خوردن
می ایستد دوباره بر این پا ها
می ایستد دوباره و می سازد
کاشانه ای به رنگ تمناها