سخنان سعدی، علی رغم سادگی و روانی ، گاه از چنان ظرافتی برخوردار است که بزرگان در برابر آن سپر می افکنند یا در فهم آن دچار لغزش می شوند. وقتی بزرگان این چنین سرنوشتی داشته باشند تکلیف دیگران از پیش معلوم است!در این میان مدعیانی نیز پیدا می شوند که به واسطهّ قلّت تدبّر و سخن ناشناسی، با سعدی دست و گریبان می شوند و هر چه دلشان خواست نثار او می کنند!
به عنوان مثال، برخی از این مدعیان ، عبارت” دروغی مصلحت آمیز به که راستی فتنه انگیز” را علت تباهی خلق و خوی ما ایرانیان دانسته و دروغگوییهای ما را به گردن آموزشهای سعدی گذاشته اند! و کسانی نیز یافت می شوند که عبارت “هرکه از مال وقف چیزی بدزدد قطعش لازم نیاید” را مروج حرامیگری و دزدی از مال وقف می پندارند!شماری نیز سخنان سعدی را در وصف باده و ساده عله العلل رواج فسق و فجور و منکرات و انحرافات اخلاقی جور واجور می شمارند! و….
در میان فهرست اتهامات سعدی ، یکی هم طرفداری از سرمایه داران و توانگران و به عبارتی ” مرفهان بی درد ” است! از اشکالات بزرگی که توده ایهای قدیم بر سعدی می گرفتند یکی همین طرفداری از سرمایه داری و پشت کردن به “پرولتاریا” بود! بزرگترین دلیل این جماعت ،مضمون سخنان سعدی در قصّّّه “جدال سعدی با مدعی” است که در باب هفتم گلستان آمده است. این دیدگاه البته اختصاصی به توده ایها ندارد و دیگران، از جمله یکی از مبلّغان پرشور جامعه باز پوپری در ایران، نیز در این اندیشه با جماعت یاد شده همداستان هستند. [اسم طرف را نخواهید که ما از غلیان احساسات مریدان و هواداران غیور ایشان سخت در هراسیم!] حسب نظر معظم له ” سعدی در طرفداری از توانگران ، چون مواردی دیگر، پیرو اندیشه های امام محمد غزالی است و…”که ما در این ادعا نیز ایشان را مصیب نمی دانیم و جای این بحث در اینجا نیست.
سعدی در قصه مذکور ، چنان که می دانید ، سخن از نادرویش زبان آوری به میان می آورد که در محفلی ذمّ توانگران آغاز کرده بود و علیه آنان حرف می زد. سعدی که خود را “پرورده نعمت بزرگان ” می داند ، بر آشفته می شود و با فصاحت و بلاغت به ادعاهای او پاسخ می دهد و در برابر معایبی که طرف مقابل برای ثروتمندان می شمارد ، نقاط ضعف فقیران را شرح می دهد ودر نهایت توانگری را برتر از درویشی می شمارد. سرانجام کار بالا می گیرد و بحث از مرحله گفتمان به فحشمان و مشتمان و کوفتمان و برخورد فیزیکی می رسد! صحنه ای که سعدی در اینجا ترسیم کرده اوج طنز است:
عاقبه الامر دلیلش نماند، ذلیلش کردم. دست تعدی دراز کرد و بیهده گفتن آغاز…دشنامم داد، سقطش گفتم، گریبانم درید، زنخدانش گرفتم.
او در من و من در او فتاده خلق از پی ما دوان و خندان
انگشت تعجب جهانی از گفت و شنید ما به دندان
القصه کار به محکمه و قاضی می کشد . قاضی که آدم فهمیده ای است ،سخن دو طرف را به دقت می شنود و پس از تامل می گوید: هیچ یک بر حق نیستید. واقعیت آن است که ” هر جا که گل است خار است وبا خمر خمار است و بر سر گنج مار است و …” پس هر توانگری نکوهیده و هر درویشی ستوده نیست و بالعکس ، و در هر جماعتی خوب و بد وجود دارند. و بدینگونه دعوا به پایان می رسد و ماجرا با عذرخواهی طرفین ختم به خیر می شود.
“جدال سعدی با مدعی ” یک مقامه تمام عیار و در اوج فصاحت و بلاغت است. شخصیت پردازی نویسنده نیز از لحاظ فن قصه نویسی قابل تامل به نظر می رسد. با اندک دقتی در مضمون قصه واضح می شود که شخصیت “سعدی” در داستان ، به هیچ وجه خود واقعی نویسنده نیست، بلکه قصه گو این شخصیت را برای پروردن قصه خلق کرده و مانند شخصیت “درویش” وارد کشاکش داستان کرده است. در واقع سخنگوی واقعی نویسنده و “سعدی واقعی” شخصیت “قاضی” است که در پایان وارد می شود و ماجرا را فیصله می دهد!بنابر این سخنان “سعدی قصه” در طرفداری از اعیان و اشراف را نباید به پای سعدی داستان پرداز گذاشت.
متاسفانه برخی، از جمله آن استاد معظم که اسمش را نمی خواهیم ببریم،[اصرار نفرمایید!] از این نکته ساده غفلت ورزیده و از درک سخن سعدی که از قضا بسیار ساده است درمانده اند. جالب اینجاست که برخی از این افراد ، ادعای شرح مقاصد کتاب سترگ مثنوی را هم دارند وبا این مایه از درک متن و فهم عبارت، معلوم نیست که چه بازیها و شعبده ها با کتاب مولانا خواهند فرمود! سخن نهائی از آن سعدی است که فرمود:
نبیند مدعی جز خویشتن را
که دارد پرده پندار در پیش….!