عبید زاکانی در کتاب شریف اخلاق الاشراف مساله مهمی را بررسی کرده است که همانا تفاوت دریافت نسلهای مختلف از مفاهیم اخلاقی است. او در این رساله نخست فضائل گوناگون اخلاقی را بر می شمارد و از آنها با عنوان ” مذهب منسوخ” و ” به غایت مجوّف و مکرر! ” یاد می کند و بعد تلقی بزرگان زمانه خود را از آن فضائل به عنوان ” مذهب مختار ” مورد اشاره قرار می دهد. مقصود عبید آن است که نشان بدهد آنچه روزی فضیلت تلقی می شده امروز چگونه رنگ باخته و احیانا رذیلت پنداشته می شود.یکی از فضائلی که عبید در اخلاق الاشراف به آن اشاره کرده ” شجاعت ” و به قول امروزیها “جسارت” است. او می نویسد:
و حکما شجاع کسی را گفته اند که در او نجدت و همّت بلند و سکون نفس و ثبات و تحمّل و تواضع و حمیّت و رقّت باشد. آن کس را که بدین خصلت موصوف بود ، ثنا گفته اند و بدین واسطه در میان خلق سرافراز بوده و این عادت را قطعا عار نداشته اند …و گفته اند که
سر مایه مرد مردانگی ست دلیریّ و رادیّ و فرزانگی ست
عبید سپس به سیره عملی بزرگان زمانه خویش اشاره می کند که شجاعت را مایه بی خردی می شمرده اند و نامردی و مخنّث بودن را بر آن برتری می داده اند و حکایات با مزّه ای هم در باره آنان نقل می کند و سرانجام رندانه می نویسد:
ای یاران ، معاش و سنّت این بزرگان غنیمت دانید . مسکین پدران ما که عمری در ضلالت به سر بردند و فهم ایشان بدین معانی منتقل نگشت!
حالا به قول آقای عمران صلاحی حکایت ماست! در این روزگار ، گویا در مواردی جسارت و دلیری حتی از زمان عبید هم نازل تر شده و خلایق با تخفیف ویژه ای که در این باب قائل شده اند ، احیانا کسانی را جسور می دانند که قدیم ترها شایسته چنین لقبی شمرده نمی شدند و ما با همین چشمهای خودمان دیده بودیم که سرشان را می انداختند پایین و احساس سرشکستگی هم می کردند!
به عنوان مثال راه دوری نروید و به بعضی از همین وبلاگهای محترم فارسی نگاهی بیندازید:
– تازه از راه رسیده ای از سر بی خبری از معنای کلمات و بدون منظوری خاص ، واژه ای را در شعرش به غلط به کار می برد، یا دانسته و ندانسته قاعده ای را نادیده می گیرد، یکباره سیل کامنتها جاری می شوند و همگی ” جسارت ” او را ستایش می کنند، جوری که امر بر خود طرف هم مشتبه می شود !
– وبلاگ نویس مونثی (که گاه خلافش ثابت می شود و همه می فهمند سبیلهایی داشته به هیات دسته موتور یاماها!) بر می دارد و احساسات زنانه خاصی را بروز می دهد . ناگهان چند کامیون کامنت بر شعر او نوشته می شود و او را با فروغ و سیمین مقایسه می کنند و طبق معمول ” جسارت” بی نظیرش را می ستایند!
حالا اگر در این آشفته بازار، آشفته ای درگیر با عقده های فروخورده گوناگون و در تنگنای غریزه گرفتار ، پیدا شود و چند واژه به اصطلاح ممنوعه و “تابو”! در شعر خویش بیاورد که دیگر می شود مجسمه “جسارت”! …و از این قبیل موارد که شما بیشتر از من دیده اید و من جسارت ذکر خیلی هایش را ندارم!
***
در دنیایی که سکس و همجنس بازی و خشونت و …از در و دیوار رسانه هایش می بارد و مسخره کردن مفاهیم معتبر گذشته “مذهب مختار” ، و خلاف آن ” تابو” تلقی می شود ، طبیعی است که شجاعت و جسارت هم تغییر معنی بدهند ، بنابر این تعجب نکنید اگر برخی ، چنان که دیدیم ، “شنا کردن در مسیر جریان زمانه” را هم ” جسارت ” و دلیری بدانند! در اوضاع و احوالی از این دست ، به نظر عبید ، دو اتفاق می تواند رخ داده باشد:
۱. مفاهیم گذشته ” اندراس پذیرفته ” باشند .
۲. مزاج خلایق آن قدر ” لطیف “! شده باشد که چنین مواردی را هم مصداق جسارت و دلیری بدانند!
بنده جسارتا احتمال دوم را قوی تر می دانم تا شما چه بفرمایید!