خوشه های بمب
بر حریر خواب کودکان
سقوط می کنند
فصل
فصل مرگهای نورسیده است
موسم درو رسیده است…
کیست تکیه گاه کودکان خسته
جز عروسکی شکسته
آن زمان که بمبها
شهر را کویر لوت می کنند؟!
رستخیز دیگری ست
آسمان سیاه،
شالی از غبار ، گرد ماه
مادران چه ساده مرگ را
ناگزیر می شوند
کودکان
در هراس ناشناس مرگ
پیر می شوند…
آه آه از این نگاههای رهگذر
آههای بی اثر…
واژه های شرمگین
سکوت می کنند!