ما معمولاملاحت و زیبایی را به صورت مترادف به کار می بریم. می گوییم فلانی زیباست همان طور که می گوییم ملاحت دارد، در آثار اهل فن نیز قلمرو حسن و ملاحت غالبا یکی است، اما در کاربرد قدما این تعبیرات ، هر یک بار معنایی خود را دارند.حافظ می گوید:
حسنت به اتفاق ملاحت جهان گرفت آری به اتفاق جهان می توان گرفت
اگر حسن همان ملاحت بود ، اتفاق این دو معنی نداشت ، چون قابل تصور نیست چیزی با خودش اتفاق داشته باشد! به نظر زیباشناسان کهن ما ملاحت امری ذوقی و “لطیفه ای نهانی” است:
لطیفه ای ست نهانی که عشق از او خیزد که نام آن نه لب لعل و خط زنگاری ست!
حافظ گاه از ملاحت به “آن” و از حسن به “این” تعبیر می کند. اشاره نزدیک “این” به زیبایی های متعارف و در دسترس ، و اشاره دور “آن” به جمالهای دور از دسترس و کمیاب و لطیفه های نهانی نظر دارد:
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل این کسی گفت که در علم نظر بینا بود!
به نظر حافظ که از” حسن شناسان” و متخصصان “علم نظر” بوده است ، ملاحت ، چیزی است فراتر از زیباییهای استاندارد و معمولی که با نوعی غرابت همراه است. البته کسانی هستند که هر دو ویژگی را دارند:
اینکه می گویند آن بهتر ز حسن یار ما این دارد و آن نیز هم!
تفاوت دیگر این دو مقوله آن است که حسن و زیبایی ، به خلاف ملاحت،مثل زهد و علم و فصاحت و…قابل فروش است:
اگر چه حسن فروشان به جلوه آمده اند کسی به حسن و ملاحت به یار ما نرسد
زیبایی را گاه با شعبده آرایش و تیغ جراحی هم می توان به کف آورد، امادر نظر عارفان ملاحت یک امر درونی و مستلزم یک ویژگی معنوی است که باید آن را در “شمایل” معشوق و خصال روحانی یار سراغ گرفت. باز هم از حافظ بخوانیم :
شاهد آن نیست که مویی و میانی دارد بنده طلعت آن باش که آنی دارد
این بحث ادامه دارد….