شب زیتونی چشمان عاشق را روایت کن
مرا درگیر آن آیینه های بی نهایت کن
به رغم ابرهایی که گذشتند و نباریدند
برای ساقه های تشنه باران را روایت کن
کسی از خوابهای کودکان پروانه می دزدد
بیا پروانه ها را در دل شبها حمایت کن
به تیغ بی دریغ و دشنه های تشنه خو کردی
به درد بی علاج عشق هم یک چند عادت کن
نمک گر در بساط زخم و بیداری نمی یابی
به شور اشکهای دیده سامان جراحت کن
بگو در روزهای آتش و طوفان چه می بینی
یک امشب از صبوری دست بردار و شکایت کن
همانند درختان صبور رسته در صحرا
در اوج تشنه کامی سبز باش و استقامت کن!