رسول ماه

استاندارد

خرگوش و ماهاین بدان ماند که خرگوشی بگفت
من رسول ماهم و با ماه جفت

در اين‌ مقاله‌ حكايتي‌ از كليله‌ و دمنه‌ با نام‌ «ملك‌ پيلان‌ و خرگوش‌» از لحاظ‌ اسطوره‌شناسي‌ مورد بررسي‌ و تحليل‌ قرار گرفته‌ است‌، و اين‌ همان‌ حكايتي‌ است‌ كه‌ مولانا نيز در دفتر سوم‌ مثنوي‌ آن‌ را ذكر كرده‌ و با نگاه‌ خاصّ خويش‌، تأؤيلي‌ معنوي‌ از آن‌ به‌ دست‌ داده‌ است‌.

 كليله‌ و دمنه‌  مجموعه‌اي‌ از حكايات‌ كهن‌ هندي‌ است‌. اصل‌ كتاب‌ كه‌  پنجه‌ تنتره‌ نام‌ داشته‌ به‌ زبان‌ سنسكريت‌ در پنج‌ باب‌ در دست‌ است‌. مترجم‌ نخستين‌  كليله‌ و دمنه‌  داستانهاي‌ ديگري‌ را نيز از منابع‌ ديگر هندي‌، مانند  مهابهاراته بر آن‌ افزوده‌ است‌. (تفضلي‌، ص‌ 302، 1376) تحريرهاي‌ مختلفي‌ از اين‌ كتاب‌، به‌ عربي‌ و فارسي‌ وجود دارد. در اين‌ ترجمه‌ها و تحريرها و انشاها ابواب‌ و مطالبي‌ بر كتاب‌ افزوده‌ يا از آن‌ كاسته‌ شده‌ است‌. بنابر كليله‌ و دمنة‌  نصراللّه‌ منشي‌، ده‌ باب‌ از اين‌ اثر داراي‌ اصلي‌ هندي‌ و پنج‌ باب‌ الحاقي‌ ايرانيان‌ است‌.  (همان‌، ص‌ 303)
با توجه به آنچه‌ گذشت‌  كليله‌ و دمنه‌  را بايد پنجره‌اي‌ دانست‌ گشوده‌ بر فرهنگ‌ و اساطير هند، و نيز پلي‌ كه‌ فرهنگ‌ ايراني‌ و هندي‌ باستان‌ را به‌ يكديگر پيوند داده‌ است‌. براي‌ فهم‌ دقيق‌ و تحليل‌ ابواب‌ اين‌ اثر، علاوه‌ بر شيوة‌ رايج‌، يعني‌ افزون‌ بر نكات‌ لغوي‌ و ادبي‌، نيازمند اطلاعاتي‌ از فرهنگ‌ هند، بويژه‌ اسطوره‌شناسي‌ اين‌ ديار هستيم‌. اين‌ نگاه‌، درنهايت‌ ما را در صورت‌ نياز، در شناخت‌ ابواب‌ اصيل‌ و الحاقي‌ نيز ياري‌ خواهد كرد.
در باب‌ هشتم‌  كليله‌ و دمنه‌  زير عنوان‌ «ملك‌ پيلان‌ و خرگوش‌» حكايتي‌ آمده‌ است‌ كه‌ با مقداري‌ اختصار، آن‌ را مرور مي‌كنيم‌:

«در ولايتي‌ از ولايات‌ پيلان‌، امساك‌ بارانها اتفاِق افتاد؛ چنان‌ كه‌ چشمه‌ها تمام‌ خشك‌ ايستاد و پيلان‌ از رنج‌ تشنگي‌ پيش‌ ملك‌ خويش‌ بناليدند. ملك‌ مثال‌ داد تا به‌ طلب‌ آب‌ به‌ هر جانب‌ برفتند… آخر چشمه‌اي‌ يافتند كه‌ آن‌ را قمر خواندندي‌ و زَهِ قوي‌ و آب‌ بي‌ پايان‌ داشت‌. ملك‌ پيلان‌ با جملگي‌ حَشَم‌ و اتباع‌ به‌ آب‌ خوردن‌ به‌ سوي‌ آن‌ چشمه‌ رفت‌، و آن‌ زمين‌ خرگوشان‌ بود و لابدّ خرگوش‌ را از آسيب‌ پيل‌ زحمتي‌ باشد… در جمله‌ بسيار از ايشان‌ ماليده‌ و كوفته‌ گشتند. و ديگر روز جمله‌ پيش‌ ملك‌ خويش‌ رفتند… ملك‌ گفت‌: هر كه‌ در ميان‌ شما كياستي‌ و دهائي‌ دارد، بايد كه‌ حاضر شود تا مشاورتي‌ فرماييم‌… يكي‌ از دُهات‌ ايشان‌، پيروز نام‌ پيش‌ رفت‌…. و گفت‌: اگر بيند ملك‌ مرا به‌ رسالت‌ فرستد. ملك‌ گفت‌:… به‌ مباركي‌ ببايد رفت‌… پس‌ پيروز بدان‌ وقت‌ كه‌ ماه‌ نور چهرة‌ خويش‌ بر آفاِق عالم‌ گسترده‌ بود… روان‌ گشت‌. چون‌ به‌ جايگاه‌ پيلان‌ رسيد… ملك‌ پيلان‌ را آواز داد از بلندي‌ و گفت‌: من‌ فرستادة‌ ماهم‌… پيل‌ پرسيد كه‌ رسالت‌ چيست‌؟ گفت‌: ماه‌ مي‌گويد:… تو بدانچه‌ بر ديگر چهارپايان‌ خود را راجح‌ مي‌شناسي‌، در غرور عظيم‌ افتاده‌اي‌… و كار بدانجا رسيد كه‌ قصد چشمه‌اي‌ كردي‌ كه‌ به‌ نام‌ من‌ معروف‌ است‌ و لشكر را بدان‌ موضع‌ بردي‌ و آب‌ آن‌ تيره‌ گردانيد. بدين‌ رسالت‌ تو را تنبيه‌ واجب‌ داشتم‌. اگر به خويشتن‌ نزديك‌ نشستي‌ و از اين‌ اقدام‌ اعراض‌ نمود، فَبها و نِعمَت‌، والا بيايم‌ و چشمهات‌ بركنم‌ و هر چه‌ زارترت‌ بكشم‌ و اگر در اين‌ پيغام‌ به شك‌ مي‌باشي‌، اين‌ ساعت‌ بيا كه‌ من‌ در چشمه‌ حاضرم‌. ملك‌ پيلان‌… سوي‌ چشمه‌ رفت‌ و روشنايي‌ ماه‌ در آب‌ بديد. مرو را گفت‌: قدري‌ آب‌ به‌ خرطوم‌ بگير…. چون‌ آسيب‌ خرطوم‌ به‌ آب‌ رسيد، حركتي‌ در آب‌ پيدا آمد و پيل‌ را چنان‌ نمود كه‌ ماه‌ همي‌ بجنبد، بترسيد و پيروز را گفت‌: مگر ملك‌ بدانچه‌ من‌ خرطوم‌ در آب‌ كردم‌ از جاي‌ بشد؟ گفت‌: آري‌. زودتر خدمت‌ كن‌! فرمانبرداري‌ نمود و ازو فراپذيرفت‌ كه‌ بيش‌ آنجا نيايد و پيلان‌ را نگذارد.»  (ابوالمعالي‌ نصراللّه‌ منشي‌، ص‌ 202ـ205، 1367)

همين‌ حكايت‌ را مولانا در دفتر سوم‌  مثنوي (ابيات‌ 2737ـ2753) آورده‌ و به‌ كمك‌ آن‌، ماجراي‌ جدال‌ كافران‌ قوم‌ سبا را با پيامبران‌ بيان‌ كرده‌ است‌. يكي‌ از مجادلات‌ بي‌ باوران‌ اين‌ است‌ كه‌ مي‌بايد ميان‌ فرستاده‌ و فرستنده‌ تجانس‌ وجود داشته‌ باشد، بنابراين‌ آفريدة‌ خاك‌ نمي‌تواند فرستادة‌ خالق‌ افلاك‌ باشد:

هر رسول شاه باید جفت او
آب و گل کو خالق افلاک کو؟!

پس‌ رسالت‌ شما، چونان‌ رسالت‌ خرگوش‌  كليله‌ و دمنه‌  از جانب‌ ماه‌، فريبي‌ بيش‌ نيست‌:

این بدان ماند که خرگوشی بگفت
من رسول ماهم و با ماه جفت

  روايت‌ مولانا، با اندك‌ تصرّفي‌ در داستان‌ همراه‌ است‌ كه‌ در  شرح‌ مثنوي‌  (شهيدي‌ ج‌ 7، ص‌ 413، 1378)  بدان‌ اشارت‌ رفته‌ است‌، مولانا در ابيات‌ 2806 به‌ بعد دفتر سوم‌ پاسخ‌ تمثيل‌ كافران‌ را از زبان‌ رسولان‌ داده‌ است‌:

رسول ماهسرّ آن خرگوش دان دیو فضول
که به پیش نفس تو آمد رسول
تا که نفس گول را محروم کرد
زآب حیوانی که از وی خضر خورد
باژگونه کرده ای معنیش را
کفر گفتی مستعد شو  نیش را
اضطراب ماه گفتی و زلال
که بترسانید پیلان را شغال
قصه خرگوش و پیل آری و آب
خشیت پیلان ز مه در اضطراب
آن چه ماند آخر ای کوران خام
با مهی که شد زبونش خاص و عام…

  پس‌ رسول‌ ناراستكار، همانا ديو فضول‌ است‌ كه‌ تباهي‌ و سياهي‌ را به‌ جان‌ كافران‌ الهام‌ مي‌كند و كافران‌ معني‌ تمثيل‌ را واژگونه‌ فهميده‌اند. چنان‌ كه‌ خواهيم‌ ديد، تاويل‌ مولوي‌ از قصّة‌ خرگوش‌ با تلقي‌ بخشي‌ از اساطير كهن‌ همخواني‌ دارد.

تحليل‌ حكايت‌ ملك‌ پيلان‌ و خرگوش‌
 در تحليل‌ حكايت‌ مورد بحث‌، به‌ ابهامات‌ و سؤالاتي‌ بايد پاسخ‌ داده‌ شود؛ مثل‌ اينكه‌ رابطة‌ چشمه‌ با قمر چيست‌؟ چرا خرگوش‌ خود را رسول‌ ماه‌ مي‌نامد؟ و چرا فيل‌ از تصوير ماه‌ مي‌هراسد؟ براي‌ پاسخ‌ دادن‌ به‌ اين‌ پرسشها بايد به‌ رابطة‌ ماه‌ و آب‌ و ارتباط‌ ماه‌ و خرگوش‌ و مثلث‌ ماه‌، آب‌ و خرگوش‌ در اساطير توجّه‌ كنيم‌.
 اين‌ رابطة‌ سه‌ ضلعي‌ در سراسر حكايت‌  كليله‌ و دمنه‌  به‌ صورت‌ درهم‌ تنيده‌ و نيرومندي‌ وجود دارد و بدون‌ فهم‌ اين‌ رابطه‌ پرسش‌هاي‌ ياد شده‌ بي‌ پاسخ‌ مي‌مانند.

ماه‌ ـ آب‌
 در اساطير كهن‌ رابطة‌ ژرفي‌ ميان‌ ماه‌ و آب‌ ديده‌ مي‌شود. در اين‌ اسطوره‌ها ماه‌ نگاهبان‌ آب‌ است‌. در بابل‌، خداي‌ ماه‌ را سين‌  Sin  مي‌ناميدند كه‌  نگاهبان‌ آب‌ شمرده‌ مي‌شد. در اساطير ايران‌ باستان‌ اردويسورناهيد در جايگاه‌ آسماني‌ خويش‌ يك‌ الهة‌ قمري‌ محسوب‌ مي‌شود. «او به‌ عنوان‌ الهة‌ آبها پيوسته‌ در نزد ايرانيان‌ مقدس‌ بوده‌ است‌… او زني‌ نيرومند، سپيد، زيبا و خوش‌ اندام‌ است‌ كه‌ در ميان‌ ستارگان‌ به‌ سر مي‌برد…  (بهار، ص‌ 80، 1376)  بنابر اساطير ايراني‌ كه‌ ريشه‌ در اساطير كهن‌تري‌ دارد، نطفة‌ گاو در ماه‌ نگهداري‌ مي‌شده‌ است‌ و گاو با آب‌ رابطة‌ ناگسستني‌ داشته‌ است‌(قرشي‌، ص‌ 208، 1380)

 همين‌ رابطة‌ استوار ميان‌ ماه‌ و آب‌ را در اساطير هندي‌ به‌ خوبي‌ مي‌توان‌ مشاهده‌ كرد. در  ريگ‌ ودا  «سوما» نامي‌ است‌ كه‌ بر شراب‌ مقدس‌ هنديان‌، خداي‌ ماه‌ و آب‌ حيات‌ اطلاِق مي‌شود. همچنين‌ «سومنات‌» مشهور به‌ معني‌ «معبد ماه‌» بوده‌ است‌، همين‌ ترتيب‌  «سوماسوت‌» نام‌ فرزند خداي‌ ماه‌، لقب‌ بودا و لقب‌ رودخانة‌ مقدس‌ نَرمَدا محسوب‌ مي‌شود. در اسطوره‌اي‌ از رودزيا آمده‌ است‌: خدا ماه‌ را آفريد. ماه‌ مرد بود و در آغاز در ژرفاي‌ دريا مي‌زيست‌.» (همان‌، ص‌ 62)

 ماه‌ ـ خرگوش‌
در مورد رابطة‌ ماه‌ و خرگوش‌ در اساطير چين‌ آمده‌ است‌: در سينة‌ ماه‌، در افسانه‌هاي‌ بسيار كهن‌، خرگوش‌ يا غوكي‌ آشيان‌ گزيده‌ و در افسانه‌هاي‌ دورة‌ «هان‌» اين‌ دو با هم‌ در ماه‌ مسكن‌ دارند. در پشت‌ قاب‌ آينه‌اي‌ بازمانده‌ از روزگار هان‌ تصوير خرگوشي‌ ديده‌ مي‌شود كه‌ در ماه‌ مشغول‌ تهية‌ اكسير جاودانگي‌ است‌. (كريستي‌، ص‌91ـ92، 1373)
 در مورد رابطة‌ ماه‌ و خرگوش‌ بايد افزود: اساطيري‌ وجود دارند كه‌ از پيغامي‌ سخن‌ مي‌گويند كه‌ ماه‌ آن‌ را به‌ عهدة‌ خرگوش‌ نهاده‌ تا به‌ مردم‌ برساند. در اين‌ پيغام‌ آمده‌ است‌: «همان‌ گونه‌ كه‌ من‌ مي‌ميرم‌ و باز مي‌گردم‌، شما نيز مي‌ميريد و بار ديگر به‌ زندگي‌ باز مي‌گرديد.»  امّا به‌ سبب‌ جهل‌ يا بد طينتي‌، اين‌ پيام‌ آن‌ گونه‌ كه‌ ماه‌ خواسته‌، به‌ مردم‌ نمي‌رسد، بلكه‌ به‌ صورت‌ وارونه‌ و بدين‌ گونه‌ ابلاغ‌ مي‌شود كه‌ آدمي‌، به‌ عكس‌ ماه‌، دوباره‌ زنده‌ نمي‌شود. اين‌ اسطوره‌ را در افريقا، استراليا، جزاير فيجي‌ و نقاط‌ ديگرمي‌يابيم‌.»
(صدقه، ص ۱۳۷، ۱۹۸۹)
بنابراين‌ رابطة‌ ماه‌ و خرگوش‌ و رسالت‌ خرگوش‌ از جانب‌ ماه‌ در اساطير اقوام‌ متعدد ثابت‌ مي‌شود. اين‌ اسطوره‌ بي‌ گمان‌ در فرهنگ‌ باستاني‌ مردم‌ هند نيز وجود داشته‌ و از طريق‌  كليله‌ و دمنه‌  به‌ ادبيات‌ ايران‌، و  مثنوي‌  راه‌ يافته‌ است‌. ریشه پیدایش این اسطوره می تواند تصویر موهوم خرگوشی  باشد که در چهره ماه -طبق عکس مقاله – قابل رویت است.
خرگوش‌  كليله‌ و دمنه‌  «پيروز»  نام‌ دارد و اين‌ نام‌ مي‌بايد ترجمة‌ كلمه‌اي‌ با همين‌ مفهوم‌ ( = كامياب‌ ـ خجسته‌)  باشد كه‌ نشان‌ مي‌دهد اسطوره‌ تلقي‌ مثبتي‌ از اين‌ موجود داشته‌ است‌. در متن‌  كليله‌ و دمنه‌  نيز چنان‌ كه‌ مي‌بينيم‌ خرگوش‌ در اين‌ ماجرا و چند حكايت‌ ديگر، نماد هوشمندي‌ و زيركي‌ است‌. اين‌ موجود و در ابيات‌ 2824 دفتر سوم‌  مثنوي‌  به‌ بعد، جنبة‌ منفي‌ و اهريمني‌ به‌ خود مي‌گيرد و اين‌ تأويل‌ چنان‌ گذشت‌، با روايت‌ اسطوره‌اي‌ كه‌ او را در گزاردن‌ رسالت‌ خويش‌ امين‌ نشناخته‌، همخواني‌ و سازگاري‌ دارد. 

 ماه‌ ـ مرگ‌
 تصوير اسطوره‌اي‌ ماه‌، به‌ عنوان‌ يكي‌ از كهن‌ترين‌ اشكال‌ اسطوره‌اي‌ بشر، با مرگ‌ در آميخته‌ است‌. به‌ نظر مي‌رسد همين‌ در آميختگي‌ است‌ كه‌ هراس‌ فيل‌ از تموّج‌ آب‌ چشمة‌ قمر را توجيه‌ مي‌كند و او را به‌ گريز ناچار مي‌سازد.  در واقع‌ فيل‌  كليله‌ و دمنه‌  نه‌ از رقص‌ ماه‌ در چشمه‌ كه‌  از تصوير دهشتناك‌ خداي‌ مرگ‌ در هراس‌ شده‌ است‌. مردمان‌ باستاني‌ هند بر آن‌ بوده‌اند كه‌ مردگانشان‌ در انتظار بازگشت‌ به‌ زندگي‌ جديد در ماه‌ به‌ استراحت‌ مشغول‌اند. بابليان‌ و آشوريان‌ و فنيقي‌ها و مردمان‌ آناتولي‌ و روميان‌ نيز ماه‌ را استراحتگاه‌ مردگان‌ مي‌پنداشته‌اند. (صدقه‌، ص‌ 136 و 137)  در ارداويرافنامه‌  نيز آمده‌ است‌:

روان‌ مردگان‌ پاكدين‌، نخست‌ به‌ كرة‌ ستارگان‌ مي‌روند و پس‌ از آن‌ به‌ فلك‌ ماه‌ نقل‌ مكان‌ مي‌كنند، و در واپسين‌ گام‌ به‌ فروغ‌ بي‌ پايان‌ اهورامزدا مي‌پيوندند. (به‌ نقل‌ از پورداود ج‌ 2، ص‌ 170، 1356)
و سرانجام‌ اينكه‌ ماه‌ در گردش‌ شبانة‌ خويش‌، كه‌ به‌ سوي‌ محاِق مي‌رود، نماد مرگ‌ است‌ و سرنوشت‌ محتوم‌ آدمي‌ را در آينة‌ خويش‌ مي‌نماياند و با حضور دوبارة‌ خويش‌ تولّد دوباره‌ و رستاخيز را به‌يادمي‌آورد.
منابع:
۱.ابوالمعالي‌ نصراللّه‌ منشي‌، كليله‌ و دمنه‌، چاپ‌ مجتبي‌ مينوي‌ طهراني‌، تهران‌، امير كبير، چاپ‌ هشتم‌، 1367. ۲. بهار، مهرداد، پژوهشي‌ در اساطير ايران‌، تهران‌، انتشارات‌ آگاه‌، چاپ‌ دوم‌، 1376.
۳. 
پورداود، ابراهيم‌، يشتها، به‌ كوشش‌ دكتر بهرام‌ فره‌وشي‌، تهران‌، انتشارات‌ دانشگاه‌ تهران‌، 1356.۴.تفضلي‌، احمد، تاريخ‌ ادبيات‌ ايران‌ پيش‌ از اسلام‌، به‌ كوشش‌ دكتر ژاله‌ آموزگار، تهران‌، سخن‌، 1376.
 ۵. شهيدي‌، سيد جعفر، شرح‌ مثنوي‌، تهران‌، شركت‌ انتشارات‌ علمي‌ و فرهنگي‌، جلد هفتم‌، 1378.
۶.
صدقه‌، جان‌، رموز و طقوس‌؛ دراسات‌ في‌ الميثولوجيا القديمه‌، لندن‌، رياض‌ الريّس‌ للكتب‌ و النشر، 1989م‌.
۷.قرشي‌، امان‌ اللّه‌، آب‌ و كوه‌ در اساطير هندو ايراني‌، تهران‌، هرمس‌ و مركز بين‌ المللي‌ گفتگوي‌ تمدنها، 1380.
۸. كريستي‌، آنتوني‌، اساطير چين‌، ترجمة‌ باجلان‌ فرّخي‌، تهران‌، اساطير، 1373.
۹. مولانا جلال‌ الدين‌ محمد بلخي‌، مثنوي‌ معنوي‌، چاپ‌ نيكلسن‌، تهران‌، امير كبير، چاپ‌ نهم‌، 1362.

پاسخ دهید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *