نقدی بر کتاب
گزارش دشواریهای دیوان خاقانی
نوشته دکتر میر جلال الدین کزازی
ص 578 :
من چو مویی و زمن تا به اجل یک سر موی / به سرِ موی زمن دور چرایید همه ؟
نوشته اند : « خاقانی با تشبیه و رسا در نزاری به موی مانند شده است . »
q این بیت از قصیده ای است که خاقانی در رثای فرزند خویش ، رشید ، سروده است . شاعر در این چکامه پر سوز از زبان فرزند نالان خویش سخن می گوید و نزدیکان و یاران را به همدلی و دلسوزی فرا می خواند . بدیهی است که شاعر فرزند بیمار و نالان خود را در بستر مرگ به موی مانند کرده است ، نه خود را .از این قبیل سهوالقلم ها نمونه های دیگری نیز در کتاب یافت می شود . ما از باب نمونه به ذکر همین مورد بسنده کردیم .
ص 587 :
چه باید به شهری نشستن که آنجا / بجز هفت ده روستایی نیابی ؟
همه شهر و ده گـــر براندازی ، الاّ / علف خانه چــــارپایی نیابی
نوشته اند : « هفت ده استعاره آشکار از هفت لایه زمین است ، هفت ده را در معنی زیبا و آراسته نیز می توانیم دانست . ….. علفخانه نیز استعاره ای است از همان گونه از آسمان که در رنگ به علفخانه ماننده آمده است . خاقانی آسمان و زمین را خوار می دارد و بر آن می رود که اگر هر دوان را از میان براندازند ، جز علفخانه ای که ستوران را به کار می توان آمد برجای نخواهد ماند . »
q چون در بیت سخن از روستا و آبادی به میان آمده ،بهتر است که « هفت ده » را « هفت اقلیم زمین » بدانیم ، چون هفت طبقه زمین آبادانی و آبادی نیستند . علفخانه نیز ظاهراً به معنی انبار علوفه یا اصطبل است. خاقانی درابیاتی دیگر گفته است :
کس نیست در ده ارچه علف خانه ای بجاست
کس برعلف چه نُــــزل مهیـــّـا بـــــرافکند؟
کیست در ده جــــــــز علف خــــــانه بدان
کز علف قـــــوت روان خواهم گــــــــزید
] خاقانی ، ص 134 و 170
( 18 ) |
بنابراین بهتر است « علفخانه » را کنایه از زمین و « چارپا » را گاو چرخ بدانیم که به باور قدما زمین را روی شاخ خود نگاه داشت است .
« برانداز کردن » نیز ظاهرا به معنی « از میان برانداختن » و نابود کردن نیست و احتمالاً کنایه از « سنجیدن » و « اندیشه کردن » است . در اقبالنامه آمده است :
برانداختی کردم از رای چست
که این مملکت برکه آید درست
] نظامی ، ص 27 [
معنی کلی بیت : اگر نیک بنگری زمین و هفت اقلیم آن بیش از انبار علوفه گاو چرخ نیست و بهای فراوانی ندارد .خاقانی در موارد متعددی از « هفت ده » به معنی هفت اقلیم و گیتی یاد کرده است .
بـــــــر در این هفت ده قحــــط وفـــــاست
راه شهرستــــــان جـــان خـــواهم گــــزید
کعبه جان ز آن سوی نُه شهر جوی و هفت ده
کاین دو جا را نفس امیر و طمع دهقان دیده اند ] خاقانی ، ص 17 ـ 8۹
ص 588 :
همه شهر یأجوج گیرد ، دگر شب / که سد زنان را بقایی نیابی
نوشته اند : « آری سدی که زنان برآورند و بنیاد نهند ، پایدار و استوار نمی تواند بود . »
q به نظر می رسد که بیت تلمیحی دارد به داستان سد مأرب که در سرزمین سبا قرار داشت و بلقیس ـ ملکه این سرزمین ـ آن را تعمیر کرده بود . این سد در سیل مشهور « عِرم » درهم شکست و ویران شد.
ص 593 :
هر زمان از بیم نارالله زنرگسدان چشم / کوثری بر روی و موی چون سمن بگریستی
نوشته اند : « روی و موی با تشبیه ساده و مجمل ، به سمن مانند شده . مانندگی موی به سمن مایه شگفتی است ، می تواند بود که خاقانی روی را در نغزی و سپیدی به سمن مانند کرده باشد و موی را در رنگ ، به برگهای سبز سمن بُن . بدین سان از سمن گل و برگ آن ، هر دو خواسته شده است . »
q به رغم نظر شارح محترم ، جای شگفتی نیست ، چون خاقانی در این بیت روی و موی عموی کهنسال خویش را در سپیدی به سمن تشبیه کرده است . خاقانی ابیات این قصیده را در رثای عموی فاضل خویش ، کافی الدین عمر سروده و سیمای عالمانه و روشن این پیر فرزانه را درنظر داشته است .
ص 606 :
گر بر شِعریِ یمن ، یُمن مثال تو رسد / مسخ شود سهیل وار ارنکند مسخّری
( 19 ) |
نوشته اند : « دگردیسی و مسخ سهیل شاید از آن است که برپایه افسانه ای از آن تازیان ، سهیل با جبار به ستیزه برخاست ، در نبرد بر او چیره آمد و پشتش را بشکست . سپس به یمن گریخت . از دو شعری که خواهران او بودند ، یکی در پی وی رفت و یمانی شد و دیگری در شام بماند و شامی نام گرفت . بدین سان ، سهیل به ستاره دیگرگون شد. »
q مؤلّف محترم ، این افسانه را از کتاب واژه های کیهانی در شعر فارسی نقل فرموده اند ، اما روایت دیگری در این باب هست که در مأخذ اصیل تری مثل لسان العرب آمده است : « سهیل در راه یمن عشّار و باجگیری ستمگر بود و خداوند او را به کیفر ستمکاریش ، به صورت ستاره ای مسخ کرد . »
] یاحقی ، ص 262 [
ص 633 :
به هفتاد آب و خاک ، آری ، ز هر ظلمت بشویم دل/ که هفتادش حُجب پیش است و هرهفتاد ظلمــانی
نوشته اند : « در بیت چشمزدی به سخن پیامبر آورده شده است :« ان لله سبعین الف حجابٍ من نورٍ و ظلمهٍ..»
q تلمیح بیت به روایت مذکور خالی از غرابت نیست ، چرا که در روایت پیامبر (ص) سخن از هفتاد هزار حجاب نورانی و ظلمانی است و در بیت فقط از هفتاد حجاب یاد شده است ! گفتنی است در روایات مختلف ، شماره این حجابهای نورانی و ظلمانی به صور مختلف بین هفتاد ، هفتاد و هفت ، هفتصد و هفتاد هزار و … نقل شده که ارزش عددی در هیچ یک لحاظ نشده و همگی به معنی « عدد کثیر » است . شاید نزدیک ترین روایت به مضمون سخن خاقانی این روایت باشد : « لله دون العرشِ سبعون حجاباً لو دنونا مِن احِدها لَاَحرقتنا سَبُحات وجه ربنا »
] فروزان فر، ص 50 [
ص 635 :
فلک هم مرکبی تند است ، کژ جولان که چون کشتی / عنـــان بــر پــاردم دارد ز روی تنگ میـــدانی
نوشته اند :« می انگارم که خواستِ خاقانی از یکسان شمردن عنان و پاردم در کشتی ، آن است که در بسیاری از کشتی ها ، دوسوی ، یکسان است و آن چنان است که گویی عنان و پاردم بـــا هم یکی شده اند . »
q خاقانی ، گیتی را به مرکوبی کژ رفتار مانند کرده که چون کشتی عنان و پاردم وی یکسان است و چون عرصه ای فراخ ندارد ، به گرد خود می چرخد . در بیتی دیگر نیز قریب به همین مضمون آمده است :
شد چو کشتی به کژی کار فلک
که عنـــانش محل پــاردم است
]خاقانی ، ص 750 [
عنان از آنجا که به دهانه و سر مرکوب مرتبط است ، نماد ارزشمندی و عزّت است، اما پاردم در پشت حیوان جای دارد و پستی و حقارت را می رساند . خاقانی در بیتی به مقایسه خود و یکی از رقیبانش پرداخته و خود را بر مرکب هنر ، در محل عنان و رقیب را از لحاظ پستی و کم بهائی درموضع پاردم دانسته است :
لاف از هنر میار که بر مرکب هنر
جای عنان منم ، محل پاردم تویی
( 20 ) |
] خاقانی ، ص 931 [
مرکوب گیتی ، کج رفتار و وارونه کار است و شگفت نیست که محل عنان و پاردم را جا به جا کرده و خسان را به جای عزیزان و گرامیان بنشاند ، اما خواست خاقانی از یکسان شمردن عنان و پاردم کشتی، علاوه بر آنچه مؤلّف محترم فرموده اند ، می تواند این نکته باشد که عنان کشتی، یعنی آنچه باعث هدایت و تغییر مسیر کشتی می شود ، باله ای است که معمولاً در پشت این وسیله نقلیه قرار دارد و در واقع کار عنان را می کند. ناخدا به کمک سکّان ، این باله را حرکت می دهد و با تغییر حالت آن در آب ، خطّ سیر کشتی تنظیم می گردد . به نظر می رسد در کشتی های ساده بادبانی که در روزگار خاقانی وجود داشته ، همین شیوه معمول بوده است .
ص 703 :
شمع که در عنان شب ، زرده بُش سیاه بود / از لگد بُراقِ جم ، مرد ، بقای صبحدم !
نوشته اند : « براق جم استعاره آشکار از خورشید است . خورشید از آن روی که در فرمان جم بود ، براق او انگاشته آمده است. »
q خاقانی در این بیت خاموش شدن شمع را به لگد اسب جمشید نسبت داده است . مراد ازجمشید دراین بیت ، همان گونه که جناب کزّازی در ذیل بیت 89 از چامه 39 شرح داده اند ، سلیمان (ع) است . زیرا این دو شخصیت از دیر باز با یکدیگر درآمیخته اند و یکی شمرده شده اند . نکته تأمل انگیز در گزارش مؤلّف محترم ، تفسیری است که از مرکوب سلیمان ارائه کرده اند . بهتر و ساده تر آن است که « براق جم » را استعاره از « باد » بدانیم ، نه خورشید ، زیرا باد در تسخیر سلیمان بود و تخت و کشتی های تجاری وی را به هرجا که می خواست می برد . خاقانی نیز ترجیح می دهد که « بارگیر » و مرکوب سلیمان باد صبا باشد :
زبان ثناگر درگاه مصطفی خوشتر
که بارگیر سلیمان نکوتر است صبا ]خاقانی ، ص 9[
دنباله نقد کتاب را در پست ارسال شده به تاریخ11 دی ماه 1385 مطالعه بفرمایید .