«…در این عهد هیچ صنعت ، مستخف تر[=خوارتر] و هیچ حِرفت[=پیشه] مبتذل تر از شعر و شاعری نیست، برای آنکه هر پیشه که از آن کهتر نباشد و هر صناعت که از آن پیرآموزتر[=ساده تر] نبوَِد، تا مرد مدتی بر مزاولت[=ممارست] آن مداومت نمی نماید و در آن مهارتی ، که استادانِ آن صنعت بپسندند، حاصل نمی کند، به دعوی آن بیرون نمی آید و کرده و ساخته خویش به من یزیدِ عرض نمی برد[=آن را در معرض ارزیابی قرار نمی دهد] الاّ شعر، که هرکس که سخن موزون از ناموزون شناخت و قصیده ای چند ، کژمژ یاد گرفت و از دو سه دیوان چند قصیده در مطالعه آورد ، به شاعری سربرمی آورد و خود را به مجردٍ نظمی عاری از تهذیبِ الفاظ و تقریبِ معانی ، شاعر می پندارد!
و چون جاهلی شیفته خویش و معتقدِ شعر خویش شد ، به هیچ وجه او را از آن اعتقاد باز نتوان آورد و عیب شعر او با او تقریر نتوان کرد و حاصل ارشاد و نصیحت او جز آن نباشد که از گوینده برنجد و سخن او را بهانه بخل و نشان حسد او شمارد و روا باشد که از آن غصه [به] بیهوده گفتن درآید و هجو نیز آغاز نهد!…
اما اگر کسی خواهد که در درجه شعر به فنّ کمال رسد و سخن چنان آراید که پسندِ ارباب طبع باشد، باید که جهد کند تا نظم و نثر او به الفاظ پاکیزه و معانی لطیف آراسته آید … چه معنی بی عبارت هیچ طراوت ندارد و عبارت بی معنی به هیچ نشاید!….
و نیز بباید دانست که نقد شعر ….به شعرِ ِ نیک گفتن تعلق ندارد[=وابسته نیست] و بسیار شاعر باشد که شعر نیکو گوید و نقد شعر ، چنان که باید ، نتواند و بسیار ناقد شعر باشد که شعر نیکو نتواند گفت! و یکی از فضلا و امراء کلام را پرسیدند که چرا شعر نمی گویی؟ گفت: از بهر آنکه چنان که می خواهم که آید نمی آید و چنان که می آید نمی خواهم!
و بیشتر شاعران برآن باشند که نقد شعر ، شاعران مُجید[=نیکو سخن] توانند کرد و جز ایشان را نرسد که در ردّ و عیب آن سخن گویند، و این غلط است، از بهر آنکه مَثل ِ شاعر در نظم سخن ، همچون استاد نسّاج است که جامه های متقوّم[=گران بها] بافد و نقوش مختلف و شاخ و برگهای لطیف …در آن پدید آرد ،اما قیمت آن جز سمساران و بزّازان …نتوانند کرد…و شعر فرزندِ شاعر است، چون بیتی چند گفت ، هرچگونه که آمد، اگر چه داند که کمتر از ابیات دیگر افتاده است ، از خویشتن نیابد[=دلش نمی آید] که گفته و پرداخته خویش را باطل کند و بزرگان گفته اند: …”مرد… به بند عقل و شعر و فرزند خویش مبتلا باشد” اما ناقد را دل نسوزد بر شعر دیگران که نه او خاطر سوزانیده است در نظم و ترتیب الفاظ و معانی آن ، پس هرچه نیکو باشد ، اختیار کند و هر چه رکیک[=سست] باشد بگذارد ، چه شاعر در نظم خویش طالب خوش آمد باشد و ناقد جوینده به آمد! »
[شمسِ قیس رازی ، المعجم فی معاییر اشعار العجم ( تالیف درحدود ۶۳۵ ق ) ص ۳۹۰- ۳۹۶]