رخ تُرُش داری که من خوبم ، شکر شیرین کنی
چون تُرُش باشی به تو شیرین روان خواهم فشاند
نکته قابل توضیح ، تعبیر “شکر شیرین کردن” است که باید آن را “بازار گرمی کردن” و “خود شیرینی کردن” معنا کرد.سعدی می گوید:
هنر بیار و زبان آوری مکن سعدی!
چه حاجت است که گوید شکر که شیرینم!
این رباعی از نزهه المجالس نیز همین تعبیر قدیمی را در بر دارد:
ناچیده گلی زان دو رخ نسرینی
دامن ز وصال ما چرا می چینی؟!
تو خود شکری ز فرق سر تا به قدم
از بهر چه می کنی شکر شیرینی؟!
***
خاقانی ام نه واللَّه سیمرغ نیست هستم
پس نیست هست گیتی یکسان چرا ندارم؟
“نیست هست”به معنی “امر موهوم و پیدای ناپیدا” چندین بار در دیوان خاقانی به کار رفته است. به عنوان مثال:
ای دو لبت نیست هست ، هستِ مرا کرده نیست
هرچه ز جان هست بیش با لبت از نیست کم
***
چون صبح ، خوش بخندید آن نیست هست مرجان
من هستِ نیست گشته چون سایه در جمالش
نظیر این تعبیر را در شعر مولانا نیز می توان نشان داد:
می رسید از دور مانند هلال
نیست بود و هست مانند خیال
***
در غیب هست عودی کاین عشق از اوست دودی
یک هست نیست رنگی ، کز اوست هر وجودی