بر گرد آستان تو طائر ، فرشته ها
مانند ِسهره های مهاجر ، فرشته ها
هرگز از آستان شما دل نمی کنند
ما زایر توایم و مجاور ، فرشته ها
صف بسته اند یکسره و بوسه می زنند
بر دست و پای این همه زایر ، فرشته ها
گفتی :” فرشته عشق نداند…” بیا ببین
در این حریم ، واله و حایر ، فرشته ها
با بالهای شوق به مقصد رسیده اند
ای حسرت همیشه مسافر! فرشته ها
امشب کنار آینه های حرم شدند
سنگ صبور این دل شاعر ، فرشته ها
– …هر چند ما فرشته نبودیم و نیستیم
ابلیس نیستیم هم آخر ، فرشته ها!
در این رسوب روح چگونه رها شوم
از دست این کدورت خاطر ، فرشته ها؟!