من هنوز واژه ای مناسب و گویا برای تسلیت و نیز واژه ای درخور برای سپاس از الطاف دوستان و عزیزان نیافته ام، بویژه آن همه شور عاشقانه و صمیمانه بچه های خوب دانشکده ادبیات که نشان دادند این آخرین درس استاد خویش – قیصر عزیز – را چه زیبا فراگرفته اند ، مرا الکن تر از همیشه به حیرت فروبرده است…در این یکی دو روزه ابیاتی از جناب سید ابوالقاسم حسینی(ژرفا) بیشتر تسلی بخش خاطرم بود که آنها را با کسب اجازه از ایشان به شما تقدیم می کنم:
مهيب بود خبر: پر کشيد قيصر هم
شکست قلب گل و قامت صنوبر هم
از آن همه نشکستم چنين که سخت اين بار
ـ رسيده بود خبرهاي تلخ ديگر هم ـ
به تابناکي يک قطره اشک او نرسد
هزار آينه در آينه برابر هم
ز ياد ناب شهيدان غزل غزل نوشيد
ز نوش بادة او بي قرار، ساغر هم
زبان دل که به دستور عشق گفت و نوشت
چه عاشقانه سروده است بيت آخر هم
کجا ز خاطر اروند ميرود يادش
و نامش از قلم نخلهاي بيسر هم؟
چنان وجود لطيفش ز درد صيقل ديد
که روح پاک و مجرّد نديد و گوهر هم
به سوي “سيّد” و “سلمان” سحر گشود آغوش
مبارک است سفر … رفت اين برادر هم