تصمیم
به تو دل بستم و تصمیم خودم را گرفتم
از که باید عذر بخواهم؟!
هیچ سلطه ای در عشق
بالاتر از سلطهّ من نیست
حرف ، حرف من و انتخاب ، انتخاب من است!
اینها احساسات من اند
پس لطفا در امور دریا و دریانورد مداخله نکن!
از چه پروا کنم…از چه؟!
من اقیانوسم… و تو
یکی از رودخانه هایم…
من رنگ دریاهایم را خود برمی گزینم
و در عشق مستبد و سلطه جویم
در هر عشقی رایحه ای از استعمار به مشام می رسد!
پس در برابر خواست و مشیّت من تسلیم باش
و همان گونه که کودکان به پیشواز باران می روند
از بارانهایم استقبال کن…
چشمانت به تنهایی مایهّ حقانیت من اند…
اگر مرا وطنی باشد، چهره ات وطنم
و اگر خانه ای ، عشق تو خانهّ من است…
بی هیچ پیش شرطی دوست دارمت
و در وجود تو زندگی و مرگم را نفس می کشم
من کاملا آگاهانه مرتکب تو شدم
اگر تو ننگی باشی
خوشا چنین ننگی!
از چه پروا کنم…و از که ؟!
من آنم که روزگار بر طنین تارهایم به خواب رفته است
و کلیدهای شعر
پیش از شاعرانی چون بشّار بن بُرد و مهیار دیلمی
در دستان من قرار دارد
من شعر را به صورت نانی گرم
و میوه درختان درآوردم
و از آن گاه که در دریای زنان سفر در پیش گرفتم
دیگر خبری از من باز نیامد !…
چون طوفان بر تاریخ گذشتم
و با کلماتم هزار خلیفه را سرنگون ساختم
و هزار حصار را شکافتم
عزیزکم!
کشتی ما راه سفر در پیش گرفته است
چونان کبوتری در کنارم بمان
دیگر گریه و اندوه سودی برایت ندارد
به تو دل بستم و تصمیم خودم را گرفتم!
ترجمه القرار ( بامقداری تلخیص)