بارها
از خودم سوال کرده ام
مرد رنجهای سال سی
این چنین چرا
پشت کرده است بر بساط ما
رنجدیده
گوییا به دور دستهای دور
می کند نگاه ؟!
مرده ریگ او
در گروههای فارسی
حفظ می شود
یا تباه ؟!
بارها
از خودم سوال کرده ام
مرد رنجهای سال سی
این چنین چرا
پشت کرده است بر بساط ما
رنجدیده
گوییا به دور دستهای دور
می کند نگاه ؟!
مرده ریگ او
در گروههای فارسی
حفظ می شود
یا تباه ؟!
در اغانی ابوالفرج اصفهانی آمده است:
نغمه های معبد که “شهرهای معبد” یا “دژهای معبد” نامیده شده است:
“معبد” چون از مردی شنید که قتیبـة بن مسلم هفت دژ یا هفت شهر خراسان را فتح کرده است که در آنها هفت دژ وجود داشته که بالارفتن از آنها دشوار و راههای آنها صعب العبور بوده و کسی هرگز بدانها دست نیافته است, چنین گفت:
به خدای سوگند که من هفت نغمه ساخته ام که ساختن هر یک از آنها از گشودن آن دژها دشوار تر است!!
این جناب معبد بن وهب که صاحب اغانی سخن او را نقل کرده است , یکی از نوابغ موسیقی و خنیاگران مشهور در قرن دوم هجری است. شهرت او در حدی بوده که او را “امام خنیاگران مدینه ” می شناخته اند. او موسیقی را در نزد استادانی چون “نشیط فارسی” آموخته است و این نکته ارتباط او را با موسیقی ایران زمین نشان می دهد.
نکته جالب توجه در سخن معبد , اهمیت فوق العاده ای است که او برای آفرینش هنری قائل است , به گونه ای که ساخت یک قطعه موسیقی را بسی برتر و دشوارتر از فتح هفت شهر یا هفت دژ استوار و دست نایافتنی می داند! آیا هنرمندان و اصحاب فرهنگ در روزگار ما چنین جدیت و اهمیت و ارزشی برای عنصر فرهنگ قائل اند و در آفرینش هنری چنان رنجی را بر خود هموار می سازند؟!
عمر همگان در عمل نیک گذشت
یا در پی زندگانی شیک گذشت
در جامعه باطل اباطیل منم
عمرم همه در صف و ترافیک گذشت !!
………………………………………………………………………..
* “باطل اباطیل جامعه بن داود گوید:….”[کتاب جامعه ، تورات ]
مباد از صمیمیت و عشق خالی
همیشه پر از سوء تعبیر باشی
بپوسی در آن موج افسردگیها
و بازیچهّ دست تقدیر باشی
و یا چون گُلی در کف باد هرزه
دچار تباهی و تحقیر باشی
زمان می رود چون قطاری قدیمی
مبادا گرفتار تاخیر باشی
تو باید تو باید که گُردآفریدی
بر اوج بلند اساطیر باشی
فرود آی بر پیکرم ، دوست دارم
تو را ، گرچه چون زخم شمشیر باشی !
بیگانه نیستند تمام غریبه ها
گاهی محبت است مرام غریبه ها
وقتی که بی طمع به تو لبخند می زنند
موج صداقت است سلام غریبه ها
گاهی کسی که با دل آدم غریبه نیست
بُر می خورد میان تمام غریبه ها…
با این همه هزار هزار آهوی غریب
افتاده اند خسته به دام غریبه ها
بو می کشند ردّ تو را سایه هایشان
تیز است مثل گرگ مشام غریبه ها
با آنکه وحشی است ولی گاه می شود
آهوی بی پناه تو رام غریبه ها
معنای سیب سرخ به دست چُلاق چیست؟
یعنی به نام دوست ، به کام غریبه ها!
کاری تر است زخم ، اگر سر برآورد
شمشیر دوستان ز نیام غریبه ها!
با ما شما غریبه نبودید و نیستید
این گونه تلخ نیست کلام غریبه ها!!
کتاب شیرازیات اثری است که بر بنیان 75 غزل حافظ شیرازی , در سال 2005 م و به همت کانون نویسندگان لبنان منتشر شده است. مترجم یا دقیق تر است بگوییم بازسراینده اشعار حافظ به زبان عربی , شاعر نامدار این روزگار در دنیای عرب , محمد علی شمس الدین است.شمس الدین پیش از شیرازیات یازده مجموعه شعر را در کارنامه خویش ثبت کرده است.او در این اثر کوشیده است جوهره معنای غزلیات حافظ را در قالبی امروزین در پیکره کلمات بریزد.
محمد علی شمس الدین شاعری است ژرف نگر و با علایق عارفانه که علاوه بر توجه به فرهنگ اسلامی , نگاه به نمادهای عارفانه برگرفته از آثار عارفان ایرانی و بزرگانی چون مولانا , سهروردی و عطار در آثار او جایگاه ویژه ای دارد.بازسرایی غزلیات حافظ به زبان عربی مرهون آشنایی شمس الدین با زبان فارسی و پنج سال تامل در دیوان آسمانی لسان الغیب شیرازی است.
پیش از این ، برخی از شاعران بزرگ و نوگرای عرب ، همچون عبدالوهاب البیّاتی به حافظ ارادت و توجه جدی نشان داده اند ، آثاری نیز در ترجمه غزلیات حافظ به عربی منتشر شده است, اما شمس الدین ضمن نقد پاره ای از آنها کار خود را با گوته و دیوان شرقی – غربی او قابل مقایسه می داند. این شاعر لبنانی علت توجه خود به حافظ را در شرایط فعلی شباهت روزگار ما و دوران پر آشوب این شاعر قرن هشتم می داند. به عقیده او حافظ سخنگوی روح تمدن اسلامی در روزگار سلطه مغولان است , در این زمانه نیز ما شاهد سیطره تمدن مهاجمی هستیم که فرهنگ مسلمانان را به هیچ می گیرد و آن را به کمک عناوینی چون تروریسم محکوم و سرکوب می کند , در حالی که دیوان حافظ به تنهایی حجت موجهی است که انسانی بودن و آزادی خواهانه بودن این تمدن و فرهنگ را ثابت می کند و بر بسیاری از اتهامات دنیای غرب خط بطلان می کشد!
به نظر می رسد که سیاستگزاران فرهنگی و علاقه مندان به شعر و شخصیت حافظ می باید آثاری از این دست را جدی تر بگیرند!
از خاطره ات گدازه ای می ماند
افسوس ِ همیشه تازه ای می ماند
چون صاعقه می روی و از هستی من
خاکستری از جنازه ای ….!
تو از عشیرهّ اشکی ، من از قبیلهّ آهم
تو از طوایف باران ، من از تبار گیاهم
تو آبشار بلوری ، تو آفتاب حضوری
طلوع روشن نوری در آسمان پگاهم
به جستجوی نگاهت هزار دشت عطش را
گذشته اند پریشان ، قبیله های نگاهم
قلندران تبسم نشسته اند چه غمگین
کنار خیمهّ سبز نگاههای تو با هم
کدام وادی شب را در آرزوت گذشتم
که دستهات گلی را نکاشت بر سر راهم
مهر ۶۹