آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه ای و در خواب شدند!
مضمون کلی این رباعی آشکار است ؛ حتی عالمان و فیلسوفان بزرگ نیز از شب تاریک این جهان راه نجاتی نیافتند و سرانجام آنان نیز در خواب شدند و مرگ را به ناگزیر پذیرفتند و تنها افسانه ای از آنان برجای ماند!
اما رباعی را می توان مقداری متفاوت تر معنی کرد و گفت: حتی آنان که بر همه آداب و فضایل احاطه یافتند یا محیط [= اقیانوس ] فضل و ادب شدند , راز و حقیقت این جهان را درک نکردند و سخنانی که در بیان این شب تاریک گفتند تنها مشتی افسانه بود ؛ افسانه هایی که به کار خواباندن کودکان می آمد و شگفت انگیز اینکه این افسانه ها خود آن فاضلان و ادیبان را به خواب فروبرد ؛ چرا که گویا آنان افسانه خود را باور کرده بودند !! این تفسیر , رباعی را علاوه بر مفهوم فلسفی , با نوعی طنز تلخ و گزنده نیز همراه می کند !
آن را که به صحرای علل تاخته اند
بی او همه کارها بپرداخته اند
امروز بهانه ای درانداخته اند
فردا همه آن بود که درساخته اند!
“صحرای علل” این جهان است که همه پدیده های آن در چنبره نظام جبری علت و معلولی قرار دارد و هر گاه علت چیزی حادث شود بی تردید و بی اختیار معلول آن نیز در پی حادث می شود.بر این مبنا سرنوشت آدمی نیز در چهارچوب همین جبر قابل تحلیل است . بنابر این سرنوشت آدمی جز بازیچه جبری کور نخواهد بود. و البته حق با سراینده رباعی است اگر عنصر ” اراده انسان ” را از گردونه علت و معلولها حذف کنیم و آن را کاملا نادیده بگیریم!
در دهر هر آن که نیم نانی دارد
از بهر نشست آشیانی دارد
نه خادم کس بود نه مخدوم کسی
گو شاد بزی که خوش جهانی دارد!
معنی روشن است. کسی که از امکانات رفاهی تکه نانی مختصر دارد و خانه ای …باید به همین مقدار بسنده کند و شادمان باشد.[ بدین ترتیب میزان به اصطلاح” خط فقر” در روزگار شاعر نیز معلوم می شود که عبارت بوده است از داشتن حداقل مصرف روزانه و خانه مسکونی !]
اما مضمون زاهدانه رباعی کمی با روحیه خوش باشانه خیامی جور در نمی آید. شاید برای رفع این اشکال بتوان “نیم نان” در مصرع اول را معادل اصطلاح دیوانی قدما و معادل « نان پاره » نیز معنی کرد که به معنی « زمینی بوده که به افراد واگذار می شده تا از درآمد آن استفاده کنند. این عمل را ” اقطاع ” و “نان پاره ” و بعدها “تیول ” می نامیدند.» البته این برداشت با مضمون رباعیاتی چون :« یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد …» کمی ناسازگار می نماید.
هم دانه امید به خرمن ماند
هم باغ و سرای بی تو و من ماند
سیم و زر خویش از درمی تا به جوی
با دوست بخور گر نه به دشمن ماند!
“درهم” مقیاس سکه نقره و ” جو ” کمترین واحد وزن زر است (یک قسمت از ۷۲ قسمت مثقال و یک شانزدهم دانگ ) یعنی کمترین میزان دارایی. مقصود از “دشمن” هم ، علی الظاهر ، مطلق وارث و مشخصا ” فرزند ” است!!