اتاق انتظار

استاندارد

ایستاده ایم
در برابر دری شگفت…

تا کنون چه بی شمار
از دری که بسته است
تا فراتر از هراس،
سرزمین عطرهای ناشناس
رفته اند
در ، ولی هنوز
آن چنان که بوده
– ناگشوده-
مانده است!

×××

مثل ناگهان
جان ما
شبیه غنچه ای
گشوده می شود
و مرگ چون نسیم
از آستان جان ما
عبور می کند!

×××

زندگی
جز همین درآمدن
جز همین گذار
جز درنگ ساده ای
در اتاق انتظار
نیست!!

برای شفای مادر

استاندارد

مادر  گاهی نشسته است همین جا برابرم
گاهی چو اشک می رود از دیدهّ ترم

آن چشمهای قهوه ای گرم و مهربان
یک لحظه نیست محو شود از برابرم

غم هست ، رنج هست ولی غمگسار نیست
امشب کجاست شانهّ رنجور ما درم

کو هُرم روشن نفست تا شود مذاب
این کوه یخ که سرزده از عمق خاطرم

باید چقدر کودک و کوچک شوم عزیز!
تا مثل کودکی بکشی باز در برم

ای شاخه گلی که سبک می روی بر آب
بنگر چگونه در دل طوفان شناورم ،

دارالشفاست دامن زهرای مهربان
باید به دست حضرت زهرات بسپرم !

المقنـع !

استاندارد

ماه از کدامین چاه نخشب
برآمده ای
در این شب
تا کدامین ستاره سوخته
یا چشم ِ  بر دوخته  را
به صبحی دروغین
 بشارت دهی !؟

بر بام سیمیا و سِحر
ماه را می مانی
سرد و
ساکت و
سنگی…
تنها
نقابی چهره ات را
قاب کرده است !

با واژ ه های هرزه ولگرد
بیهوده است
هیمه به شبتاب بردنت
ره در حصار عصمت مهتاب بردنت…!

قصه ما….

استاندارد

ماجرای عشق ما یک اتفاق ساده نیست
قصه این عشقهای پیش پا افتاده نیست

عشق ما با التهابی از جنون آمیخته ست
چون هوسناکی مشتی مردم واداده نیست

با جنون و التهاب عاشقی مانند من
بی گمان معشوق بودن آن چنان هم ساده نیست !

در تلاطم های اقیانوس پر طوفان عشق
پای واپس می کشد موجی که طوفان زاده نیست

گامهایم با تو هر دم در شروعی تازه اند
پیش رو جز وسعت بی انتهای جاده نیست

بی گمان چون تو زنی عاشق نمی آید به دست
در شکیبایی زنی همچون تو فوق العاده نیست

عطر زلفت در تن گلهای وحشی ریخته ست
ناز چشمت در نگاه آهوان ماده نیست

با تو باید تا افقهای رهاتر پر کشید
آه ، بال من برای پرزدن آماده نیست….