مترسک

استاندارد
پناهی ز خورشید سوزان نداری
گریزی هم از باد و باران نداری

تو در چار راه فصول ایستاده
بهار و خزان و زمستان نداری

کلاه حصیری تو خنده دار است
ولی شِکوه از چشم گریان نداری

به تن پاره پیراهنی داری اما
همین بس که گردی به دامان نداری

کلاغان چرا می هراسند از تو
تو که هیچ کاری به ایشان نداری

برو عاقلی کن، رها کن جنون را
اگر طاقت سنگ طفلان نداری

به یمن تو این مزرعه سبز مانده ست
نصیبی تو هرچند از آن نداری!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *