واژه هایی چون “درد” و “رنج” بی آنکه از طراوت و سرزندگی شعر او بکاهند , از کلمات پربسامد در شعر قیصر امین پور هستند.زندگی امین پور , بویژه در سالهای پایانی , آمیخته با دردی توانسوز بود. او درد را در سالهای واپسین خویش , لحظه به لحظه و در بستر ریاضتی شگفت , زندگی کرد . او خود سروده است:
من
سالهای سال مردم
تا اینکه یک دم زندگی کردم
تو می توانی
یک ذره
یک مثقال
مثل من بمیری ؟ (دستور زبان عشق , ص 30)
دردهای امین پور از جنس دردها و دغدغه های بسیاری شاعران دیگر نبود. دردهای او “چامه” و “چکامه” نبودند که قیصر آنها را چون دیگران ” به رشته سخن” در آورد. دردهای او “نهفتنی و نگفتنی” بودند , یعنی از جنس سخن و واژه نبودند که بتوان آنها را به سادگی گفت و سرود. او حرفهای آن شاعران دیگر را سطحی تر از آن می دید که خود لب به سرودن آنها بگشاید:
این دردها به درد دل من نمی خورند
این حرفها به درد سرودن نمی خورند
شیواست واژه های رخ و زلف و خط و خال
اما به شیوه غزل من نمی خورند…
غم می خورند شاعرکان مثل آب و نان
اما دریغ جز غم خوردن نمی خورند ! (گلها همه آفتابگردانند , ص 90)
درد قیصر، در معنی متعالی خویش، دردی ازلی بود , دردی مرده ریگ نیاکان وی که همگی پرورده رنج و درد بودند و فرهنگ این سرزمین را پی نهاده اند:
هفتاد پشت ما از نسل غم بودند
ارث پدر ما را اندوه مادرزاد (گلها همه آفتابگردانند , ص 120)
قوم و خویش من همه از قبیله غم اند
عشق خواهر من است , درد هم برادرم ( دستور زبان عشق , ص 38)
و این درد سرنوشت او و “نام دیگر” اوست:
اولین قلم
حرف درد را
در دلم نوشته است
دست سرنوشت
خون درد را
با گلم سرشته است
پس چگونه سرنوشت ناگزیر خویش را رها کنم؟…
درد حرف نیست
درد نام دیگر من است
من چگونه خویش را صدا کنم؟ ( آینه های ناگهان , ص15- 16)
قیصر شاعری آرمانگرا بود و بخشی مهم از دغدغه های او به دردهای اجتماعی و رنجهای هم نسلان او مربوط می شد :
اگر داغ دل بود ما دیده ایم
اگر خون دل بود ما خورده ایم (همان , ص 101)
او زخم خورده چپ و راست سیاسی و اجتماعی بود و از هر طرف در معرض آسیب جریانهای مختلف قرار داشت.از جمله , هم ظاهر بینان و خشک اندیشان از او دل خوشی نداشتند و هم , بی آنکه هرگز از مزایای انتساب به جریان شعر انقلاب , چون برخی دیگر, کیسه ای دوخته یا منفعتی برده باشد.در معرض تهمتهای مدعیان روشنفکری قرار داشت. جرم او در این میانه تنها این بود که خودش بود و مستقل فکر می کرد:
جز همین زخم خوردن از چپ و راست
زین طَرفها چه طرف بربستم
جرمم این بود من خودم بودم
جرمم این است من خودم هستم (گلها همه آفتابگردانند , ص 132)
او در حالی که “الفبای درد از لبش می تراود“(همان ,ص 104) در هجوم این همه درد , همواره به “عشق” پناه می برد و فکر می کند که “عاقبت هجوم ناگهان عشق / فتح می کند / پایتخت درد را “ (آینه های ناگهان , ص 20) و همه جا , حتی در میان انبوه کاغذها و پوشه مدارک اداری و غیر اداری و… به دنبال ” یادداشتهای درد جاودانگی” است که هم نام یک کتاب است و هم به درد ازلی انسان ایهام و اشارت دارد:
پس کجاست؟
چند بار
خرت و پرتهای کیف بادکرده را
زیر و رو کنم:
پوشه مدارک اداری و گزارش اضافه کار و کسر کار
کارتهای اعتبار…
صورت خرید خواربار
صورت خرید جنسهای خانگی…
پس کجاست
یادداشتهای درد جاودانگی؟ ( گلها همه آفتابگردانند , ص 51-52)
او همواره دردهای انسانی و اجتماعیش را فریاد زد :
نعره زدم عاشقان گرسنه مرگند
درد مرا قوت لایموت گرفتند! (آینه های ناگهان , ص 76)
اما حاشا که هرگز از درد جسمانی خویش که هر روز و هر لحظه وجود او را چون شمع ذوب می کرد ننالید و از آن دم نزد:
درد تو به جان خریدم و دم نزدم
درمان تو را ندیدم و دم نزدم
از حرمت درد تو ننالیدم هیچ
آهسته لبی گزیدم و دم نزدم (دستور زبان عشق , ص 84)
اما دردهای اجتماعی قیصر، اگر چه مثل مردم زمانه محصور در دغدغه های رایج نان و آب و…نبود , اما درد مردم زمانه بود. دردی ژرف و مقدس..او نمی خواست و نمی توانست در سطح بلغزد و دردهای اجتماعی را جار بکشد و شعارگونه تکرار کند. او مثل هر روشنفکر اصیلی از دردها و دغدغه های عامیانه برکنار بود , اما عمیقا درد مردمی را که “چین پوستینشان ” و “رنگ روی آستینشان” و “نامهایشان” و “جلد کهنه شناسنامه هایشان” درد می کرد , از نزدیک می فهمید , ولی در عین حال ،دردهای او فراتر و ژرف تر از این همه بود:
دردهای من
گرچه مثل دردهای مردم زمانه نیست
درد مردم زمانه است….
من ولی تمام استخوان بودنم
لحظه های ساده سرودنم
درد می کند…
دردهای پوستی کجا؟
درد دوستی کجا؟( آینه های ناگهان , ص 14- 15)
سید نوشته بود:
دنیا
بدون طاهره
ناپاک است…