سلام ِ صبح ِ تو لبریز مهربانی بود
شبیه عشق پر از شور زندگانی بو
شبیه عشق پر از شور زندگانی بو
دنه حاجتی به تمنا ، نه “دوستت دارم”
سلام ِ ساده رساتر از این معانی بود
سلام ِ ساده رساتر از این معانی بود
پر از طراوت حسی که مثل لحظه عشق
اگرچه رنگ گذر داشت ، جاودانی بود
شبیه بارش رگبار تند پاییزی
تمام عشق همین حس ناگهانی بود
…
غروب بود و حضور مکدّر اشیا
سلام تو ُپر ِتردید و بدگمانی بود
خراش داد صدای تو زخم روحم را
که مثل اشک تو و بغض من نهانی بود
…
شبی به آخر خط می رسیم و می بینیم
که آن خراش همان خط و آن نشانی بود
تو می رسی به نگاهی ، خدا نکرده ، سیاه
و حسرتی که چرا آنچه بود فانی بود ،
و من کنار ردیف سترون کلمات
به شاعری که شبی ناگهان روانی…شد !