یا بهاری زرد
یا دریاچه ای تبخیر
یا کوهی به زیر بارش برف زمستان ، پیر
یا…
جای شگفتی نیستشگفت آنجاست
یک دریای طوفانی بی پایاب
خاکستر شود روزی…
***
چه کردی با دلم ای آذرخش واپسین
ای شعلهّ موذی!؟
***
چه کردی با دلم ای آذرخش واپسین
ای شعلهّ موذی!؟
کاشکی آسان شود با رفتن من مشکلت
گوشه ای پهلو بگیرد قایق بی ساحلت
آه ای دل هیچ بار این گونه سنگینی نداشت
بار این رنج گران بر شانه های کاهلت
تو تمام هستیت را ریختی در پای عشق
در نظر اما نیامد هستی ناقابلت
اشکهایت را کسی از پشت لبخندت ندید
بی خبر بودند و غافل از غم ناغافلت
ماندن و افسردن و در خویشتن تنها شدن
حاصلی جز این ندارد ماندن بی حاصلت
خنجری بر پشت احساس تو می آمد فرو
بوسه وقتی می زدی بر دستهای قاتلت
آه ، ای روح مذبذب ، رومی زنگی نسب
از کدامین آب و خاک آغشته اند آب و گلت !؟
شک شبیه عنکبوتی بر یقینت خیمه زد
تا به جایی که یقین کردی به شک باطلت
گرمی دست تو میزان دمای عشق بود
سرد شد وقتی که دستان تو ، فهمیدم دلت…
دل که آیینه شاهی ست غباری دارد
از خدا می طلبم صحبت روشن رایی
در این بیت حافظ کنار هم نشستن “آیینه” و “روشن” و “شاه ” و “رای” , در کنار عوامل دیگر , باعث زیبایی خاص آن شده است. اما رابطه روشنی و آینه معلوم است و “رای” نیز در مفهوم ایهامی خویش با شاه تناسب دارد. رای در هندی به معنی شاه است و از همین ریشه است کلمه “راجه”. اما نکته شاید مبهم تعبیر ” آیینه شاهی” است. این تعبیر از کجا وارد زبان حافظ شده؟ بهاء الدین خرمشاهی نظیر این تعبیر را در این رباعی مشهور نشان داده و به احتمال زیاد آن را مقتبس از این رباعی دانسته است :
ای نسخه نامه الهی که تویی
وی آینه جمال شاهی که تویی
بیرون ز تو نیست آنچه در عالم هست
از خود بطلب هر آنچه خواهی که تویی
می توان شواهد دیگری هم نشان داد که احیانا آیینه و شاه در کنار هم آمده اند. مثلا در این بیت نظامی :
تا قدمش بر سر گنجینه بود
صورت شاهیش در آیینه بود
عطار نیز در منطق الطیر از پادشاهی خوبرو سخن می گوید که کسی تاب نگریستن در زیبایی او را ندارد و هر که در جمال او می نگرد جان می سپارد و او آیینه ای می سازد تا مردم جمال او را در آینه تماشا کنند! داستان اسکندر و آیینه نیز با شهرتی که دارد می تواند بین سلطنت و آینه رابطه برقرار کند , اما همه آنچه گذشت رقم مجاز دارد و رابطه ای مجازی را بین آینه و پادشاهی برقرار می کند.
البته باید توجه داشت که تفاوت جدی میان تعبیر “آینه شاهی” و “آیینه ای که جمال شاهی در آن منعکس شده” وجود دارد.آیینه ای که جمال شاه در آن جلوه کرده می تواند یک آیینه معمولی باشد، اما آیینه شاهی به حسب مفهوم آیینه ای است شاهانه و دارای ویژگی های خاص!بنابر این نمی توان تعبیر حافظ را با آنچه در ابیات و اشعار یاد شده یکی دانست! به نظر می رسد علاوه بر آنچه گذشت , در گذشته این سرزمین نکته و واقعیتی فراموش شده وجود داشته که در این شعر حافظ به عنوان یکی از آشنایان با راز و رمز فرهنگ این دیار جلوه کرده است.
اما حقیقت فراموش شده شاید این نکته باشد که در کتاب خاص الخاص ابومنصور ثعالبی (متوفی ۴۲۹ ه ق) آمده است. او می نویسد:
” و اهدی الی المعتز فی یوم نیروز مرآة خسروانیة فی غایة الحسن.” به معتز در نوروز آینه ای خسروانی هدیه دادند که در نهایت زیبایی بود.”
از سخن ثعالبی می توان استنباط کرد که در گذشته دور آینه هایی بسیار زیبا وجود داشته که به آنها “آینه خسروانی” می گفته اند و از آداب نوروز آن بوده که چنین آینه ای را به پادشاهان تقدیم می کرده اند و ثعالبی در واقع تداوم این سنت درباری ایرانی را در دربار خلفای بنی عباس گزارش کرده است.
با این فرض , پیشینه تعبیر “آیینه شاهی” در حافظ روشن می شود. این تعبیر علی القاعده می باید بازمانده آیینه خسروانی و بیانگر خاطره تاریخی یکی از سنتهای کهن ایرانی در نوروز باشد. البته حافظ آینه شاهی را نه در مفهوم درباری که در زمینه عرفانی آن به کار گرفته است!
گل کرده است پیچک خشک حیاط و باز
عطر اقاقیاست که بر چینه * ریخته
درعشق ، پای مرد فرو می شود زبس
باران عشق در شب دوشینه ریخته
در هر خرابه خرمن زرین آفتاب
گنجینه هاست بر سر گنجینه ریخته…
اینها همه به یمن حضور تو است و عشق
در کوچه ها وگرنه غم و کینه ریخته !
*چینه : دیوار