و با آن قلّه ها و غولهایش
که محبوس است در سلولهایش !
طنزی که در اینجا می آوریم در بخش کامنتهای ما و گویا چند وبلاگ دیگر نوشته شده و چنان که از وجنات آن پیداست باید کار شاعری باشد توانا که هم ذوق دارد و هم دل و جگر سرودن و هم صاحب چیزهایی که داشتنشان برای یک شاعر طنزنویس در روزگار ما ضروری است! لذا با کسب اجازه از محضر ایشان و ضمن نهایت احترام و تواضع به خدمت “جناب حجت الاسلام و المسلمین کروبی” که در این سروده به مطایبه با ایشان سخن گفته شده ، عین سروده ایشان را با اندکی ویرایش در اینجا می آوریم.بدیهی است که مقصود ما فقط بعد ادبی و طنزآمیز این سروده است و ما را عجالتا به ابعاد سیاسی موضوع کاری نیست. امیدواریم بخوانید و لذت ببرید.
در خیرخواهی و طلب انصراف در هنگامة انتخابات برای نجات شیخ مهدی کروبی ، حفظه الله ، و تعریض به دیگر نامزدها و دیدن همه با یک چشم و نکردن حمایت از یکی و نکوبیدن شخص خاصی ، طبق قوانین اساسی ادبی ایران، مصوب شاهنامه و گلستان و مثنوی و قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران با حفظ دیدگاه و نداشتن تعلق خاطر به فراکسیون اقلیت و اکثریت و چپ و راست و به جهت طراوت و شادابی قبل از انتخابات و زدن لبخند ملیح و بی صدای مومنین و مومنات گوید:
من به خوبی های تو ای شیخ دارم اعتراف
حیف باشد در جناح دوستان افتد شکاف
کم کمک از رای دادن می کنی ما را معاف
دور ایمیل است می باید حذر از تلگراف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!
این همه شغل این همه مسند ، چه می خواهی دگر؟
می روی این روزها از خرج خود دائم سفر
گاه هم جای سیاهی لشکرت ما را ببر
حضرت شیخ اجل! بد نیست گاهی انعطاف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!
ساز داری، سازه داری، مرحبا بر شیخنا
تو در و دروازه داری، مرحبا بر شیخنا
گر چه طرح تازه داری، مرحبا بر شیخنا
شد دهان این همه مستضعفان امروز صاف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!
فکر کن از فکر، یک باراک”اوباما” می شود
کار کن از کار کردن کار پیدا می شود
طرح پنجاهیت پس کی قسمت ما می شود؟
انتخابات است و جز یک تن همه باشند اضاف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!
دور دور راستی ها و چپی ها شد رفیق!
دور هیپی ها و دوران رپی ها شد رفیق!
روز هاپوها و دوران هپی ها شد رفیق!
پیچ در پیچ است و سر در گم دریغا این کلاف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!
پیش از این بودی رییس کل بنیاد شهید
مدتی هم سرمربی باش در تیم امید
می توانی بود در هر جا یکی فرد مفید
می توانی بود امیرالحاج در وقت طواف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!
شیخ زیبارویی و بسیار والاییت هست
آن شنیدستم دل بسیار دریاییت هست
راستی یا شیخ ، اعجاز مسیحاییت هست
می روی تبریز و بیرون می شوی از شهر خاف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!
طرح های تازه تر بنما که جان افشان شویم
خوان نعمت را گشا تا بر شما مهمان شویم
چون “مشایی” طرح نو در ده که چون کردان شویم
می توان با تور اصلاحات رفتن سوی قاف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!
ما همه پشت و پناهت، پول ما را کن حساب
جای ما فردا تو خواهی داد در محشر جواب
کور باشم گر نبینم دولتت راتوی خواب
دشمنت گردد الهی غرق در آب مضاف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!
پیش از این خوابیدی و بیدار گشتی در غروب
روز دیگر حد زدی بر خویش با هفتاد چوب
پهن کن سجاده ات را پیش ستارالعیوب
تا نخوابی هفت روز و هفت شب ، کن اعتکاف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!
مرد میدان نیستی با عَمرُو ِ بن ِ عبدَوُد
بیست سالی او شتر خورده ست و تو آش نخود
جنگ احزاب است اینجا! کاش برگردی به خود
جان مولا تیغ اصلاحات را بنما غلاف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!
این جماعت اسب شان را پیش از این زین کرده اند
باغ اگر گل داد اینان میوه گلچین کرده اند
خوب می دانی چه بازی ها که با دین کرده اند
گرچه تو ملایی و دعواست، دعوای لحاف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!
اقتصادی درهم و برهم ، خدا کاری کند
کارها کیلویی و درهم ، خدا کاری کند
هست فردای همه مبهم ، خدا کاری کند
ذوق ابریشم نداری، بوریایت را بباف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!
خواب دیدم پایتختت می شود مریخ و ماه
می کشی مانند نادر جانب زهره سپاه
خواب دیدم رفته ای در پادگان باغ شاه
کرده ای سرهنگ ها را مثل سربازان معاف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!
کار کن تا کس نگوید که فلانی تنبل است
جای شیرینی و شکّر در ستادت حنظل است
ریش تو در بین دیگر نامزدها اول است
پس چرا شد ریش مردان ستادت صاف صاف؟!
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف!
من خدا داند ز خیل خیرخواهان توام
فکر کن من هم یکی از جمع یاران توام
نیستم دلسوز نان، دلسوز ایمان توام
تو اگر خواهی طناب دار من را هم بباف
شیخ اصلاحات جان مادرت الانصراف !
“شیخ عبدالحی ناسوتی”
من از این یقینهای ناپایدار
در انبوه تشکیکها خسته ام
از این خط کشیهای بی حد و مرز
از این گونه تفکیکها خسته ام
از این بوقها ، زردها ، سرخها
من از این ترافیکها خسته ام
تکاپوی آبی دریا کجاست؟
از این آب باریکها خسته ام
ز بس پُست کردم برای خودم
از این کارت تبریکها خسته ام!
پرسه در عرصه کلمات
(پنجاه و پنج مقاله و یادداشت در زمینه ادبیات)
غرفه انتشارات سخن
۲۲۴ صفحه
۳۹۰۰ تومان
هنوز اول عشق است
مجموعه شعر (چاپ دوم)
غرفه انتشارات تکا
۱۷۱ صفحه
۱۷۵۰ تومان
ضمنا کتاب تاریخ و تطور علوم بلاغت در غرفه انتشارات سمت در دسترس است.
در آستانه ۱۷ اردیبهشت که سالروز درگذشت استاد مهرداد اوستا ست ، یادی می کنم از او و کتاب تیرانایش که به سال 1381 گزیده ای از آن , به انتخاب و ویرایش من منتشر شد. شاید این نوشته بهانه ای باشد برای اینکه این صفحه از نام و یاد گرامی او خالی نباشد. روان مینویش شادمان !
در سال 1370 , پس از درگذشت مرحوم اوستا ویرایش برخی از آثار او را به عهده من نهادند. پس از مدتی کتابهای پالیزبان و از امروز تا هرگز و حماسه آرش او ویرایش و منتشر شد .در میان آثار برجای مانده از آثار استاد ، کتابی بود با نام غریب تیرانا . تیرانا کتابی ضخیم بود با نثری شکوهمند و خواندنی. در نسخه ای از این کتاب که در اختیارم بود ، مولف با خط خویش تغییراتی داده بود ، گاه عبارتی را حذف یا در گوشه کتاب افزوده بود.این قراین نشان می داد که نویسنده قصد داشته که چاپ بعدی کتاب را با ویرایشی متفاوت عرضه کند.
ویرایش و آماده سازی کتاب چند ماهی زمان برد و انتظار می رفت که مانند آثار پیشین , به زودی منتشر شود , اما به دلایلی که بر من آشکار نیست , تا سالها بعد طلسم فراموشی تیرانا همچنان ناگشوده ماند و نه سال پس از آن بود که گزیده ای از این کتاب منتشر شد!
تیرانا نخستین بار در سالهاىنخست دهه پنجاه منتشر شده بود تا مقدمهاى بر مجموعه شعر استاد با نام شراب خانگى ترس محتسب خورده باشد. تیرانا نثر شاعرانه ای است که به شعر منثور پهلو می زند . نام و نثر این کتاب، بی آنکه قصد مقایسه ای در بین باشد ، از جهتی یادآور رکسانای احمد شاملوست و گویا اوستا با نوشتن آن می خواسته تسلط خود را بر نثر شاعرانه و شعر منثور به رخ مدعیان بکشد!
این اثر محصول طوفانهای ذهنی نویسندهای است با تخیلی شگفت! مولف بی آن که آداب و ترتیبی جسته باشد، اندیشهها و احساسات خود را در زمینههای مختلف، از فلسفه و ادبیات گرفته تا مسائل اجتماعی و… بر کاغذ آورده است. نثر تیرانا غالبا تحت تاثیر متون کهن فارسی بویژه تاریخ بیهقی است.
تیرانا به یک معنی، حسب حال مهرداد اوستا و شرح اندیشهها، دغدغهها و دلمشغولیهای اوست. بخشهایی از کتاب که به شرح سوانح زندگانی مولف میپردازد، بسیار خواندنی است. در لابه لای این صفحات میبینیم که فقر و تنگدستی در کنار عشق و شوری بی پایان به دانستن و بیشتر دانستن، چگونه کودکی به نام “محمدرضا رحمانی” را از کوران حوادثی عجیب و خواندنی می گذراند ، جان او را صیقل میدهد و او را سرانجام به “مهرداد اوستا” تبدیل میکند.
زندگینامه اوستا، حدیث نفس او به تنهایی نیست ، بلکه سرگذشت سرگشتگیها، تکاپوها و افتادنها و برخاستنهای یک نسل از اهالی فرهنگ این سرزمین است؛ نسلی که از پس سالهای جنگ جهانی بالید و در کوران حوادث روزگار، از جمله کشمکشهای دوران ملی شدن نفت و پس از آن قد راست کرد.
این نسل، نزاع تاریخی سنت و مدرنیته را با گوشت و پوست خویش لمس میکرد و میکوشید از رهگذر اندیشهها و مکتبهای گاه متناقض از مارکسیسم و ناسیونالیسم و ایسمهای دیگر گرفته تا عرفان و تصوف ، روش زندگی کردن در دنیای امروز را بیاموزد و به روشنایی فردا نقب بزند. اوستا خود برخی از این مکتبها و شیوه ها را در دورههای مختلف زندگانی خویش آزمود و سرانجام روح او در کرانههای ایمان و معنویت آرام گرفت.
“تیرانا” در این کتاب، مخاطبی است آشنا که نویسنده سرگذشت دل مجروح خویش را با او بازمیگوید. او یک شخصیت مبهم و اثیری است که در سراسر کتاب، در چهرههای مختلف و گاه متضاد حضور مییابد و در جاهایی کسی نیست جز خود مولف یا گوشهای از سایه روشنهای روح دردمند او.
هنگام مطالعه تیرانا، جادوی کلمات خیالانگیز و دانستههای فراوان نویسنده درباره ادبیات، فلسفه، تاریخ، اسطوره شناسی و… خواننده را به فضاهایی شگفت انگیز و متفاوت میبرد. جریان سیال تخیل و اندیشه اوستا، رودخانهای است که تلاطمهای آن، روح را به گردابهای ژرف احساسات متفاوت پرتاب میکند.
اوستا در بخشهای مختلف کتاب، از بسیاری از نام آوران شعر و ادب و… از کسانی که با آنان به نحوی حشر و نشر داشته یاد می کند و این یادکرد معمولا با داوری هایی همراه است. کلام او درباره ادیبان و شاعران معاصرش ، به حکم بصیرتی که او در سخنوری و نقد ادبی داشت ، قابل تامل و اعتنا و در پاره ای موارد منحصر به فرد است.
اوستا در تیرانا ستایشگر بزرگ طبیعت و زیباییهای آن است. او دل آزرده از دود و دم زندگانی امروز، آدمها را به بازگشت به طبیعت میخواند. او بهترین درودهایش را نثار فرزندان طبیعت میکند؛ همانان که همچون چادرنشینان، شبانان و ماهیگیران و… با زبان طبیعت آشنا هستند و آن را درمییابند. اوستا خود به زبان طبیعت سخن میگوید و از این روست که نظم و ترتیب متداول بر نوشتههای او حاکم نیست:
پس اگر میبینی که مرا در بیان احساس هیچ نظمی نیست، مرا با تو به همان زبانی سخن است که نگاه تو را با من… بدان زبان که نژادهترین و زیباترین زبانهاست ، به زبان آفرینش، زبان برآمدن خورشید به شبگیر و فرونشستن آن در امواج اقیانوس، زبان خاموش و گویای همه فرزندان طبیعت…
از نکات قابل توجه در نثر تیرانا , ترکیب سازیهای بدیعی است که محصول ذهن و زبان خلاق اوستا و چیره دستی او در حوزه کلمات است.گزیده تیرانا را می توان نوعی “تهذیب” و ” تحریر” و “تلخیص” دانست که در ادبیات گذشته ما سابقه فراوان دارد. باید اقرار کنم که فراهم آوردن گزیده ای منسجم از کتابی که ذاتا , به دلیل ویژگی سبکی خود نظم و ترتیب خاصی را برنمی تابد , کار آسانی نبوده است. صاحب این قلم ضمن حفظ ارتباطات درون متنی , تلاش کرده است زیباترین و عمیق ترین بخشهای کتاب تیرانا را در متن برگزیده خود بیاورد و نمونه ای از نثر فاخر فارسی را فراروی خواننده قرار دهد.
در ادامه مباحث پیشین در این بخش نیز به نکاتی می پردازیم که ممکن است جزئی و ساده باشند ، اما از نظر شارحان دیروز و امروز خاقانی به دور مانده اند یا احیانا خاقانی پژوهان در بیان آن به لغزشهایی دچار آمده اند.
11. هر سو از جوی جوی رقعه شطرنج بود
بیدق زرین نمود غنچه ز روی تراب (ص 42)
“بیدق” به معنی پیاده با “رقعه” و “شطرنج” تناسب دارد و این نکته ای بدیهی است , اما نکته قابل توضیح رابطه بیدق [= پیاده ] با غنچه است. در گیاه شناسی قدیم گلهایی را که دارای ساقه بودند “گل پیاده” و گلهایی را که بر شاخه درخت می روییدند “گل سوار” می نامیدند. معنی بیت این است : جدولها و جویبارها باغ را به صورت رقعه و صفحه شطرنج آراسته بودند و غنچه گل پیاده از روی خاک بر آن رقعه مانند پیاده شطرنج رخ می نمود. ذهن سیال شاعر از گل پیاده به یاد بیدق شطرنج افتاده و به کمک آن تصویر سازی کرده است.
12. چو خاتمم به دروغی به دست چپ مفکن
که دست مال توام , پایبند مال و نصاب (ص 52)
“به دست چپ افکندن” کنایه از خوار کردن است.شاعر از ممدوح خویش می خواهد او را پس از آنکه همواره مورد توجه و نوازش بوده ، به دروغی که دشمنان در حق او می گویند خوار نکند و همچون انگشتری از دست راست که نماد عزت و اقتدار است به دست چپ نیفکند. خاقانی در موضعی دیگر از دیوان خود نظیر همین اصطلاح را آورده است :
بیشی هر دو عالم بر دست چپ نهد
و آنگه به دست راست بر آن بیش , کم زند
این اصطلاح “به دست چپ افکندن ” را نباید با اصطلاح مشابه آن یعنی : ” به دست چپ شمردن ” که اصطلاحی است در حساب عقد انامل یکی دانست. اما آنچه در اینجا در پی بیان آن بودیم این نکته است که خاقانی مضمون بیت خود را گویا از این سخن ابن میّاده (متوفی 149 ه ق) گرفته است:
الم تک فی یمنی یدیک جعلتنی
فلا تجعلن بعدها فی شمالکا
[مگر مرا در دست راست خویش قرار نداده بودی و به من عظمت نبخشیده بودی؟ مرا پس از آن توجه و عنایت در دست چپ خویش قرار مده و خوار مساز ! ]
13. چرخ آمده کعبتین بی نقش
کس نقش وفا از آن ندیده ست (ص 69)
مرحوم سجادی کعبتین بی نقش را ” کعبتین تهی از نقش و بی تاثیر در بازی یا نقش مخالف میل شخص در بازی ” معنی کرده است , اما گویا بی نقش بودن کعبتین و تاس فلک به باور قدما در مورد فلک اشاره دارد که آن را بسیط و به اصطلاح ” غیر قابل خرق و التیام ” می دانستند.حافظ نیز به ساده و بسیط بودن گنبد آسمان در عین پرنقشی آن اشارت دارد :
چیست این سقف بلند ساده بسیار نقش
زین معما هیچ دانا در جهان آگاه نیست
14. مصطفی حاضر و حسّان عجم مدح سرای
پیش سیمرغ خمش طوطی گویا بینند (ص 99)
“سیمرغ خمش” چنان که شارحان خاقانی گفته اند پیامبر اکرم(ص) است که در مرقد خویش خموشی گزیده است و “طوطی گویا” خاقانی که در محضر او انشای قصیده می کند. مرحوم زرین کوب در کتاب دیدار با کعبه جان که از نوشته های ایشان در مورد شعر و شخصیت خاقانی فراهم آمده , در قرائت و تفسیر این بیت دچار مشکل شده و مرقوم داشته اند:
” خودستایی مضحک. در حالی که بر مرقد مصطفی شعر می سراید , خود را حسّان العجم می خواند از اینکه حسّان , شاعر پیامبر در خاک خفته است و خاموش , ادعای برتری برای خود دارد و می گوید : آنجا که سیمرغ (خاقانی) سخن می گوید , طوطی ناچار باید خاموشی گزیند. نظیر این دعاوی بی پایه در کلام خاقانی باز هم هست.”
متاسفانه نظیر این داوریها و کم لطفی ها در کلام استاد زرین کوب و شماری از همروزگاران ما در مورد خاقانی باز هم هست!