“معاصر” یا به قول بعضی از سره گویان : “هم روزگار” از تعابیری است که در محافل ادبی و رسانه ها و… در بسیاری مواقع با هاله ای مبهم از احترام و عظمت به کار می رود. گویا بسیاری از مردم عادی یا حتی خواص , فارغ از هم روزگاری , چیزی از ستایش و بزرگداشت از آن فهم می کنند.فراوان می بینیم و می شنویم که در برنامه های رادیو و تلویزیون می گویند :” در خدمت یکی از شاعران و نویسندگان معاصر هستیم و از این شاعر و نویسنده گرامی و معاصر خواهش می کنیم…” و بعد آن شاعر و نویسنده معاصر بادی به غبغب می اندازد و …!
یکی از دوستان اهل ادب می گفت همسایه ای داریم که از طبقات متوسط جامعه است و علی القاعده باید اهل مطالعه و فرهنگ باشد , این همسایه گرامی یکی از این روزها وقتی مرا دید با حالتی که نوعی اعجاب و شگفتی در آن موج می زد, جلو آمد و گفت : ” تبریک میگم که شما از شاعران و نویسندگان معاصر هستید…نمی دانید خانم من از روزی که فهمیده یکی از همسایه های ما از شاعران و نویسندگان معاصر هستند چقدر خوشحال است…ما پیش فامیل خیلی پز شما رو میدیم…ما میدونستیم که شما شاعر و نویسنده اید , اما خبر نداشتیم که از شاعران و نویسندگان معاصر هم هستید..”
دوست من می گوید , با تعجب و شیطنت پرسیدم:” حالا شما از کجا فهمیدید که من معاصرم و هم عصر رودکی و منوچهری نیستم؟!”
همسایه ما با همان اعجاب و احترام زاید الوصف جواب داد :” اون شب توی برنامه تلویزیون دیدیم که به شما شاعر و نویسنده معاصر می گویند!”
راستی “معاصر بودن” چیست؟چگونه می توان فیلسوف یا نویسنده یا شاعری معاصر بود و از مزایای[!] این عنوان بهره مند شد؟ آیا زیستن در یک دوره زمانی خاص که به جبر و تقدیر مربوط است و ما در انتخاب آن دستی نداریم , می تواند در ایجاد این ویژگی نقشی داشته باشد؟ فیلسوفان و نویسندگان شاعرانی از اهل روزگار را می شناسیم که در قرن بیست و یکم هنوز در کوچه های غبارگرفته – مثلا – قرن نهم و دهم هجری یا در فضای مه گرفته قرن نوزدهم و اوایل سده بیستم نفس می کشند.
از مصادیق چنین کسانی می توان به اندیشه ورزانی اشاره کرد که هنوز با گذشت سالها از سقوط نظریه مارکسیسم و فروپاشی شوروی با نگاه طبقاتی و عینک مارکسیستی دنیا و اقتصاد و فرهنگ و ادبیات را تحلیل می کنند و هیچ یادمان نمی رود یکی از اجله شاعران معاصر را که همین چند سال پیش , با همان ادبیات مارکسیستی دهه های چهل و پنجاه و پیش از آن , فردوسی را به خاطر خیانت به “رنجبران” و دشمنی با ضحاک ماردوش که از نظر این شاعر معاصر یک شخصیت مردمی بوده و “فئودالیسم حاکم” از او چهره ای منفور ساخته به باد دشنام گرفته بود!! البته کسانی هم هستند که گویا زیادی معاصر و امروزی هستند و با سلیقه روز زندگی می کنند و نفس می کشند!
آیا صاحبان ذهنهایی را که در دوره خاصی از تفکر بشر متوقف شده می توان معاصر دانست یا کسانی را که هر روز به مقتضای مد زمانه سخنی می گویند و به رنگ زمانه در می آیند ، یا معاصر بودن تعریفی دیگر دارد؟
تاریخچه تفکر ما در سالهای پس از مشروطه , متاسفانه , جلوه گاه هیاهوی روشنفکران و فرهنگ مدارانی است که عمدتا جزو یکی از دو فرقه یادشده هستند : یا در گذشته سیر می کنند و هر چه جز دیروز را نفی می کنند ، یا با تغییر مد زمانه “هر روز به شکلی بت عیار در آمد / دل برد و نهان شد ” توصیف گویایی از حال و روز آنهاست!
آدمهایی که یک روز مستبد بودند و روزی مشروطه چی ! روزی کشکول و منتشای درویشی به دست داشتند و یک روز دنیاگرا و دهری و هرهری مذهب گشتند! روزی علم “صلیب شکسته” هیتلر را هوا کردند و روزی پرچم “داس و چکش” به دوش کشیدند ! روزی سبیلهای پرپشت مارکسیت لنینیستی گذاشتند و جوانهای مردم را در دفاع از کمونیسم به جلو گلوله فرستادند و روزی همه گذشته را – انگار هرگز اتفاق نیفتاده – به فراموشی و انکار سپردند و از سقوط ایدئولوژیها و سکولاریسم سخن گفتند! دیروز طرفدار “دیکتاتوری پرولتاریا” بودند و امروز هوادار دموکراسی اند! روزی به مقتضای مد زمانه از اگزیستانسیالیسم و بسی ایسم دیگر دم زدند. روزی ناسیونالیست دو آتشه و یا سلطنت طلب شدند و روزی غرب ستیز و …یا با تغییر مسیر بادها و بی آنکه چیزی از مدرنیسم دستگیرشان شده باشد یکباره با شعبده ای شگرف ادعای پست مدرن بودن کردند و…!!
به بیان دیگر , از مشروطه به این سو ، دو گروه از اصحاب فرهنگ در جامعه ما حضوری پر سر و صدا داشته اند . یک دسته کسانی هستند که چون عقب ماندگان ذهنی در گذشته متوقف شده اند و سخن و اندیشه آنان هیچ ربطی به زمانه ندارد ، تا جایی که کسانی چون حافظ و مولوی و خیام را ، با آن اندیشه های عمیق انسانی ، معاصرتر از این به اصطلاح معاصران می توان دانست ، چرا که مردم این زمانه با شعر حافظ و خیام و مولوی بهتر رابطه برقرار می کنند تا اندیشه و آثار اینان !
و در سوی دیگر جماعتی هستند پر شمارتر که ترجیح می دهند نان اندیشه خود را به نرخ روز- و ترجیجا دلار ! – بخورند. برخی از اینها اگر صداقتی دارند از آن جمله متفکرانی هستند که “با صدای بلند فکر می کنند ” و آنچه را از اینجا و آنجا به گوششان می رسد – نسنجیده و ناپحته – بر زبان می آورند و هر روز چون کشتی بی لنگر “کج و مژ” می شوند و ذهنیت جامعه را با خود به سوی گردابها و بحرانهای فکری می برند , و در این غوغا چه اندک و مظلومند متفکران اصیلی که فارغ از هیاهوی این دو گروه ، جسارت و توان اندیشیدن درست و شیوه مند دارند!
بنابر آنچه گذشت , فارغ از آنکه معاصر بودن صفت افتخار باشد یا نه , نه آن گذشته گرایان رسوب کرده در فضای سنت را می توان معاصر دانست و نه این کسان را که عنان اندیشه به کف روزگار وانهاده اند و منتظرند تا چیزی در آن سوی عالم مطرح شود تا اینان روایت و قرائتی کمابیش سطحی و وطنی از آن بر زبان بیاورند و زیر علم آن سینه بزنند!
معاصران واقعی کسانی هستند که روح این زمانه و مقتضیات آن را شناخته و درک کرده باشند , و در عین حال ، نه در برابر آن عقب نشینی کنند و به فضای خلسه آور دیروزهای دور از دسترس پناه ببرند و نه آن چنان در برابر روزگار تسلیم باشند که هر بادی وزد پیشش روان باشند و به مقتضای مد زمانه هر روز پشتک و وارویی تازه بزنند!