در سفر تشنگی به آب رسیدیم
خسته تر از خستگی به خواب رسیدیم
خسته تر از خستگی به خواب رسیدیم
عشق طلوعی دوباره کرد و من و تو
در شب ظلمت به آفتاب رسیدیم
شعله یک حس ناشناخته گل کرد
تا به تمنا ، به التهاب رسیدیم
آن همه دلبستگی به واژه بدل شد
واژه به واژه به شعر ناب رسیدیم
***
در تب تشویش ، بین ماندن و رفتن
ما به معمای بی جواب رسیدیم
طاقت ماندن نبود و تاب جدایی
چون به دوراهی انتخاب رسیدیم
خسته و سرگشته هر طرف که دویدیم
باز به سرچشمه سراب رسیدیم
***
قصه ما هرچه تلخ ، هرچه که شیرین
زود به پایان این کتاب رسیدیم!