نزاع بین شهر و روستا و تفاوت نگاه و رای طبقات متوسط شهری با مردم سنتی روستاها و شهرهای کوچک اتفاق تازه ای نیست.در این راستا ، از دیرباز کسانی بوده اند که زندگی ساده و صمیمی روستا و بادیه را بر دنیای پر زرق و برق شهرها و روابط مصنوعی حاکم بر زندگی شهری ترجیح می دادند و در برابر , افرادی هم یافت می شدند که زندگی در فضای امن و از لحاظ فرهنگی گشاده شهرها را بر زیست بسته در تنگنای آبادیها برتری می دادند.
در روزگاران دور حتی در میان شهرنشینان کم نبودند کسانی که دوست داشتند فرزندان خردسالشان نخست سالهایی را در فضای سالم و طبیعی و دست نخورده غیر شهری بگذرانند و هنگامی که در حال و هوای فرهنگ باصفای آبادی به جوانانی برومند بدل شدند، آنها را به شهر و محیط شهرنشینی باز می گرداندند. شاید اگر یزدگرد , به روایت نظامی , فرزند خویش بهرام را در کودکی به یمن و به سرزمین گرم و خشک عرب می فرستد , به دلیل همین فرهنگ و نگاه به مزایای زندگی بدوی باشد . او می خواهد این فرزند در فضای سالم بادیه ببالد و چون فرزندان دیگرش دچار مرگ زودهنگام نشود:
پیش از آن حالتش به سالی بیست
چند فرزند بود و هیچ نزیست
حکم کردند راصدان سپهر
کان خلف را که بود زیباچهر
از عجم سوی تازیان تازند
پرورشگاه در عرب سازند
مگر اقبال آن طرف یابد
هر کس از بقعه ای شرف یابد
نمونه این برتری دادن به فضای بادیه را در ماجرای معروف “میسون” همسر معاویه می توان دید. معاویه این دختر بادیه نشین را که عطر وحشی صحرا در گریبانش می وزید , به همسری گزید و برای او در پایتخت افسانه ای خود قصری باشکوه ترتیب داد و زیباترین و اشرافی ترین امکانات شهرنشینان آن روزگار را برایش فراهم آورد , اما میسون نتوانست فضای شهری را تحمل کند و شعری سرود با این مضمون که من زندگی ساده بادیه را با همه بدویت و خشونتش بر زیستن در این قصر و پوشیدن این جامه های فاخر و… ترجیح می دهم. او پس از طلاق گرفتن از خلیفه , عطای زندگی شاهانه را به لقای شهرنشینی بخشید و به صحرا باز گشت.
فرهنگ اسلامی گویا بیشتر با زندگی شهری تناسب دارد. در قرآن کریم آمده است : “الاعراب اشد کفرا و نفاقا” [=اعراب به کفر و نفاق نزدیکترند] این “اعراب” بخلاف تصور بسیاری , به معنی عربها و قوم عرب نیست , بلکه به معنی “اعرابیان” و بادیه نشینان است.بدین ترتیب , اعراب به واسطه فضای بسته ذهنی و فرهنگ منحط خویش از درک حقیقت دورتر دانسته شده اند.اگر در متون کهن فارسی از اعراب به نکوهش یاد شده باشد , ناظر به همین معنی اعراب و مردم نادان بادیه است.
در روایات اسلامی نیز همچون روایت مشهور : علیکم بالسواد الاعظم” به زندگی در سواد اعظم و شهرهای بزرگ سفارش شده است , چرا که ” ز آب خرد ماهی خرد خیزد ” و انسانهایی که در فضاهای بدوی و بسته بالیده اند , معمولا از آن کرامت و فرهنگ برخوردار نیستند که پرورش یافتگان در محیطهای فرهنگی گسترده , از آن برخوردارند.شاعری با توجه به روایت یادشده رندانه سروده است:
من نه خود می روم اندر پی آن زلف بخم
مصطفی گفت: علیکم بسواد الاعظم !
مولوی بر اساس همین نگاه سروده است:
ده مرو ده مرد را احمق کند
عقل را بی نور و بی رونق کند
قول پیغمبر شنو ای مجتبی
گور عقل آمد وطن در روستا
هر که در رُستا بوَد روزی و شام
تا به ماهی عقل او نبوَد تمام
وانکه ماهی باشد اندر روستا
روزگاری باشدش جهل و عمی
البته در نگاه ژرف و تاویلی مولوی “سواد اعظم” که در روایات بدان سفارش شده ، فراتر از آنچه گذشت ، “شیخ کامل واصل” است و “ده ” که از آن در زبان روایات یادشده نهی شده عبارت است از مدعیان تصوف و عرفان :
ده چه باشد ؟ شیخ واصل ناشده
دست در تقلید و حجت درزده
نظیر همین شهرگرایی در سخن ناصر خسرو نیز دیده می شود :
هر چه جز از شهر ، بیابان شمر
بی بر و بی آب و خراب و یباب
روی به شهر آر که این است روی
تا نفریبدت ز غولان خطاب
البته با کمی دقت در می یابیم که در نگاه تاویلی او نیز مراد از مدینه و شهر ، علاوه بر آنچه گذشت ، همانا ” مدینة علم النبی” , یعنی علی علیه السلام است:
گرت خوش آید سخن من کنون
ره ز بیابان به سوی شهر تاب
شهر علوم آن که در ِ او علی ست
مسکن مسکین و مآب مثاب
در برابر این نگاه شهرگرا, دیدگاهی قرار دارد که به دلایل فرهنگی از فضای ناسالم و غیراخلاقی شهرها گریزان است و شهر را که پر از کرشمه و خوبی است و خوبان از شش جهت راه را بر اهل دل بسته اند , لغزشگاه زاهدان و عابدان می شمارد. سعدی حکایت عابدی را آورده است که در غاری بیرون از شهر به زهد و پاکدامنی پناه گرفته بود و چون علت این کار را از او می خواهند پاسخی شگفت می دهد. روایت سعدی از این قرار است:
بدیدم عابدی در کوهساری
قناعت کرده از دنیا به غاری
چرا گفتم به شهر اندر نیایی
که باری بند از دل برگشایی
بگفت آنجا پریرویان نغزند
چو گِل بسیار شد پیلان بلغزند!
صائب سواد شهرها را “سرمه خاموشی” می داند و در گریز از شهر و سفر کردن است که خود را آسوده و رها می یابد:
سرمه خاموشی من از سواد شهرهاست
چون جرس گلبانگ عشرت در سفر باشد مرا
***
صائب ! سواد شهر مرا خون ِ مرده کرد
این دل رمیده را به بیابان که می برد؟!
در دنیای مدرن و معاصر , نزاع شهر و روستا از منظری دیگری ادامه یافته است. به عنوان نمونه ، فروغ که شاعری شهری اما منتقد مناسبتهای مدرن شهری است سوکمندانه از مرگ زبان گنجشکان و عناصر اصیل طبیعت در فضای های صنعتی و شهری می گوید:
زبان گنجشکان یعنی : بهار . برگ . بهار
زبان گنجشکان یعنی : نسیم . عطر . نسیم
زبان گنجشکان در کارخانه می میرد
در روزگار ما “بازگشت به روستا” از مضامین رایج در ادبیات مدرن است و شاعران فراوانی را می توان یافت که در جستجوی اصالتها و صمیمیتها و در گریز از فضای پر دود و دم تمدن ماشینی ما را به گریز از شهر فرامی خوانند.دامان این بحث را با ابیاتی از علی معلم دامغانی فراهم می آوریم:
سخت دلتنگم، دلتنگم، دلتنگ از شهر
بار كن تا بگریزیم به فرسنگ از شهر
بار كن، بار كن، این دخمه طراران است
بار كن، گر همه برف است ، اگر باران است
بار كن دیو نیَم، طاقت دیوارم نیست
ماهی گول نیم، تاب خشنسارم نیست
من بیابانیام، این بیشه مرا راحت نیست
بار كن، عرصه جولان من این ساحت نیست
كم ِ خود گیر به خیل و رمه برمیگردیم
بار کن جان برادر ! همه برمیگردیم…