زنار بستن زنبور !

استاندارد

این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت
عسلی دوزد و زنار ببندد زنبور

“عسلی” یا “غیار” پارچه زرد رنگی بوده که یهودیان در گذشته دور بر جامه خود می دوختند تا از مسلمانان متمایز باشند.معنی “زنار” نیز به معنی کمربند مذهبی مسیحیان است. در بیت بین عسلی و زنبور و حلاوت تناسب وجود دارد و این تناسب بر زیبایی بیت افزوده است.ظاهرا بستن زنار و دوختن غیار نشانه نوعی تواضع و فرودستی نیز بوده و جایگاه اجتماعی اهل کتاب را در جوامع مسلمانان نشان می داده است.وجود حلقه های زرد رنگ بر بدن برخی زنبورها نکته ای است که بین زنار و غیار با زنبور رابطه قوی تری برقرار می کند. بر این اساس مفهوم بیت به زبان ساده این است: ای معشوق , جای شگفتی نیست که زنبور عسل از فرط شیرینی و زیبایی که تو داری , در برابر تو زنار ببندد و بر جامه اش عسلی بدوزد و مانند اهل کتاب به فرودستی خود در برابر تو اقرار نماید.بر اساس این معنی ، در واقع حلقه های رنگین بر بدن زنبور زنار و غیار ارادت و بندگی او در برابر محبوب ماهروست!

معنی یاد شده که در شروح غزلیات سعدی آمده , معنای درست و قابل دفاعی است , اما شاید با کمی دقت معانی دیگری نیز به ذهن برسد , مثلا :

اگر “زنار بستن” را به معنی “پرستش” بگیریم. مقصود بیت این می شود: جای شگفتی نیست که با وجود این همه زیبایی و حلاوتی که در توست , زنبور  عسل که مظهر شیرینی است , کمر پرستش تو را به میان ببندد. اوحدی مراغه ای نزدیک به همین مضمون را در سخن خویش آورده است :

زان خرمگسان دور که ما نوش لبت را
زنار فروبسته چو زنبور , پرستیم

اما اگر معنای “زنار بستن” و “غیار دوختن” را , چنان که در کتابهای لغت آمده “کافر شدن ” بدانیم ,( عکس “زنار گشودن” که به معنی “مسلمان شدن” است ), آن وقت معنای ظریف تری به ذهن متبادر می شود. برای توضیح بیشتر , این نکته را باید افزود که زنبورها دو گونه اند: زنبور عسل و زنبور سرخ که به” زنبور کافر” نیز معروف است! زنبوران کافر از زنبورهای عسل درشت ترند و رنگی متفاوت دارند. این زنبورها بخلاف زنبور عسل که به شیرینی و حلاوت معروف است به نیش جانگزایشان شهره اند . خاقانی با اشاره به این دو قسم زنبور سروده است :

خانه زنبور شهدآلوده رفت از صحن خوان
چون ز غمزه ی ساقیان زنبور کافر ساختند

و خود سعدی با اشاره به همین نوع زنبور می گوید:

زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمی دهی نیش مزن!

با این مقدمات معنای ظریف تر و قابل استنباط از بیت سعدی را این گونه می توان خلاصه کرد:ای معشوق تو آن چنان شیرین و با حلاوتی که زنبور عسل در برابر تو زنار می بندد و غیار می دوزد و تبدیل به زنبور کافر می شود و چون زنبوران کافر از شهد و نوش خالی می گردد. در واقع شیرینی زنبور عسل در برابر حلاوت تو به شمار نمی آید و خود زنبور عسل در قیاس با تو حکم زنبور کافر را پیدا کرده است! با توجه به مباحث ذکر شده مفهوم این بیت سعدی نیز روشن می شود:

آنک عسلی دوخته دارد مگس نحل
شهد لب شیرین تو زنبور میان را !

و نیز آشکار می شود که نسخه محمد علی فروغی : ” آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل…” از بیت مزبور  دقیق نیست و صورت درست همان است که  ذکر کردیم و در برخی نسخه های دیگر آمده است.

کاشکی اسکندری.. !؟

استاندارد

نادری پیدا نخواهد شد امید !
کاشکی اسکندری پیدا شود!

وقتی اخوان در آخر شاهنامه “نادر یا اسکندر” را می سرود , مدتی بود که پس از کودتای 28 مرداد موجها خوابیده و طبل طوفان از نوا و آبها از آسیاب افتاده بود , دارها را برچیده و خونها را شسته بودند  و در “مزارآباد شهر بی تپش” وای جغدی هم به گوش نمی رسید. مدعیان تحول و انقلاب با آن شعارهای تند , پس از شکست نهضت ملی یا به سکوت رسیده بودند یا به بیگانه پناه برده بودند و صدایشان احیانا از رادیوهای شوروی و اروپای شرقی به گوش می رسید. بسیاری نیز که موفق به فرار نشده بودند ,  به پادویی استبداد سرگرم بودند و مشتهای آسمان کوبشان که در تظاهرات پیش از کودتا به هوا حواله می شد به  قول اخوان به “کاسه  پست گدایی ها” مبدل شده بود! در چنین شرایط تلخی ناله “امید” از اعماق زندان کودتا نا امیدانه به گوش می رسد که “باز می گویند فردای دگر / صبر کن تا دیگری پیدا شود” اما او نومید تر از آن است که به فریبی تازه دل خوش کند و از پشت میله های زندان می نالد که نادری پیدا نخواهد شد…کاشکی اسکندری – یعنی فاتحی بیگانه – پیدا شود!”

پیش از اخوان گفته اند حافظ نیز بر اثر شرایط تلخ زمانه و اوضاع از هم پاشیده شیراز در زمان برخی حاکمان بی رحم و بی تدبیر فارس , به مرحله ای از استیصال رسیده بود که زبان به ستایش امیر تیمور گشود و در پیشواز او  و سربازان خونریزش سرود  :

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

البته این سخن و ادعا در مورد حافظ پذیرفته نیست , چرا که از تیمور در آن روزگار نه نسیم “جوی مولیان ” که بوی خون به مشام می رسید!

اما سخن مرحوم اخوان را نیز با آن عرق ملی و میهنی که در او سراغ داریم , باید حمل بر نوعی مبالغه کرد و از سر آزردگی خاطر بسیار دانست, چون او هرگز نمی پذیرفت که این “کهن بوم و بر” به هر بهانه لگدکوب سپاه اسکندرهای بیگانه شود و کسانی که از دیرباز در فرهنگ ما “گجسته” و ملعون و دیوانه نامیده شده اند بر این سرزمین تاختن آورند.او مثل هر روشنفکر مردمی می دانست که تسلیم در برابر بیگانه جز به نکبت و تباهی بیشتر نمی انجامد و نتایجی به بار می آورد که امروزه در دیار همسایه  پیش چشم ماست : میلیونها کشته و زخمی و آواره و یتیم و ملتهایی تحقیر شده و زخمهایی تاریخی…

اخوان که حتی حضور نادرها – دیکتاتورهای ملی و داخلی – را نیز نمی پذیرفت , چگونه می توانست حضور بیگانگان گجسته را تحمل کند؟! به همین علت- و در کنار آن , شاید تحت تاثیر ادبیات چپ در آن روزگار – بود که اخوان در برخی نسخه ها و ویرایشها از شعرش ، “نادر” را تبدیل به “کاوه” کرده بود تا حتی باجی به نادر نداده باشد! البته “کاوه ای پیدا نخواهد شد امید!” از لحاظ شعری زیبایی “نادری پیدا نخواهد شد..” را نداشت , چرا که میان کاوه و اسکندر از لحاظ تاریخی و ادبی تقابلی نیست!

ما به دریا نبردیم راهی…

استاندارد
بغضها بسته راه نفسها
از نفس مانده اند این جرسها

بسته ره کینه بر مهربانی
عشقها گم شده در هوسها

اسبها خسته تر از سواران
مردها مانده تر از فرسها

ما به دریا نبردیم راهی
خوش به احوال کفها و خسها

فرض کن جای آهن بسازند
از طلا میله های قفسها ،

نغمهّ مرغ تنها غمین است
چون برآرد به حسرت نفسها

خنده دار است وقتی برآرند
بال سیمرغ و شاهین ، مگسها ،

پیشوای رهایی بخوانند
خویش را گزمه ها و عسسها !

چیستند آخر این نیست سانان
کیستند آخر این هیچ کسها ؟!

گریه باید به حال عدالت
با وجود چنین دادرسها !

در باره عهدنامه سلمان فارسی و پاسخ به یک شبهه

استاندارد

سلمان فارسی یکی از بحث انگیزترین شخصیتهای تاریخ اسلام و ایران است. برخی از مستشرقان تا پای انکار هویت تاریخی او پیش رفته اند. اما حضور او در منابع تاریخی و دینی مسلمانان ، از شیعه و سنی ،به گونه ای است که او را به شخصیتی مورد اجماع و احترام همه فرق اسلامی مبدل کرده است.  در مورد او فراوان می توان سخن گفت و نوشت. من بخشی از این بحثها را در کتاب پارسای پارسی آورده ام.

یکی از مباحث جنجالی پیرامون سلمان فارسی ، وجود یک عهدنامه بسیار قدیمی است که در منابع مختلف به آن اشاره رفته است.در این عهدنامه یا امان نامه ، پیامبر اسلام (ص) امتیازاتی را ، از جمله معافی از مالیات و برخورداری از سهمیه ای از بیت المال و… برای نوادگان سلمان فارسی در نظر گرفته تا پس از فتح ایران به آنان اختصاص یابد.

در سالهای اخیر برخی مدعیان ، این نکته را از طریق رسانه های بیگانه مطرح کرده اند و می کنند که گویا سلمان به واسطه گرفتن چنین  امتیازاتی به نفع نوادگان و اعقاب خودش ، به تاریخ ایران خیانت کرده و پای اعراب را به کشور خودش باز کرده است! بعضی متعصبان نیز سخن از این می گویند که سلمان به واسطه رسیدن به حکومت تیسفون با عربها همدست شد و…اما کسانی که منابع تاریخی را خوانده اند و از زندگی زاهدانه سلمان و رفتار او در روزگار امارت بر مداین – که با پیش از این امارت هیچ تفاوتی نداشته است – خبر دارند، می دانند که نگاه سلمان به حکومت ، چون اعم و اغلب حاکمان تاریخ، از منظر غنیمت و منفعت مادی نبوده است. آگاهان به تاریخ بر این سخنان تنها می توانند لبخند بزنند و متاسف باشند که تعصب و خامی گاهی چگونه انصاف و دقت علمی را به مسلخ  می برد!

در مورد عهدنامه مورد نظر  , من در  پارسای پارسی ( صفحات 145 تا 157) به تفصیل سخن گفته ام و با دلایل متعدد نشان داده ام که اساسا چنین عهدنامه یا امان نامه ای در صدر اسلام نوشته نشده و یقینا ساختگی است و کسانی برای رسیدن به اهداف خاصی آن را در قرون بعدی از روی اسناد مشابه جعل کرده اند.بر این اساس گزافه های مدعیان که معمولا با ادبیاتی دشنام آلود و عوامانه نیز بیان می شود هیچ وزنی از صحت ندارد.

در اینجا برای استفاده کسانی که کتاب پارسای پارسی را در دسترس ندارند ، لینک بخش مربوط به فصل مورد نظر آن را در پایان این مطلب قرار می دهم. این مقاله چند سال پیش در یکی از مجلات علمی منتشر شده و البته با آنچه در کتاب آمده  از لحاظ اجمال و تفصیل تفاوتهایی دارد.

 پارسای پارسی

         متن مقاله عهدنامه سلمان فارسی

از زخمها و تبرها…

استاندارد
چون زخم درختها دهان باز کند
از خاطرهّ تلخ تبر خواهد گفت
*

یک شاخهّ ناخلف اگر بتواند
تبدیل به دستهّ تبر خواهد شد

*

با آنکه به هم شکست انبوه درخت
از دست تبر نبود اندوه درخت

*

شاید که بت بزرگ باشد ، نه خلیل
آن کس که به شانه اش تبر می بینی!

*

بر پیکر یک درخت زخمی خواندم:
از دوست هر آنچه می رسد نیکو نیست !

*

هرچند هزارها شکایت دارد
جنگل به تبر ، به زخم عادت دارد !