ور چو پروانه دهد دست فراغ بالی
جز بدان عارض شمعی نبود پروازم
در این بیت حافظ عارض شمعی را معمولا چهره درخشان و برافروخته چون شمع معنی می کنند که شاید پربی راه هم نباشد و اشکالی هم که دارد این است که شمع همیشه هم روشن نیست و شمع خاموش و مرده نیز در متون کم نیامده است!
به گمان نویسنده این سطرها با تتبع در متون می توان به معنی دیگری رسید که اگر از معنی رایج شارحان حافظ درست تر نباشد دست کم می تواند در کنار آن به عنوان یک پیشنهاد دقیق و با مفهوم و قابل قبول مطرح شود.
در نفایس الفنون نوشته شمس الدین آملی از عالمان قرنهای هفتم و هشتم آمده است:
مرواریدی …باشد که به رنگ موم باشد میان سبزی و زردی و آن را شمعی گویند.
و در عرایس الجواهر از ابوالقاسم کاشانی که مربوط به همان روزگار است و در زمینه جواهرشناسی نوشته شده آمده است:
آنچ میان سبزی و زردی باشد و غیرشفاف و در او گرفتگی باشد آن را شمعی خوانند.
رنگ شمعی که نوعی رنگ سبز بوده در متون بعد از حافظ و اشعار دوره هندی هم فراوان به کار رفته و در فرهنگهای این دوره نیز معنی شده است.
سالک یزدی -از شاعران این روزگار سروده است:
عاشق کسی بود که برآید به رنگ دوست
شمعی لباس در بر پروانه من است
بنابر آنچه از شواهد متون -از پیش از حافظ تا پس از آو- دانسته می شود شمعی رنگی بوده است نزدیک به سبز و مراد حافظ از عارض شمعی می توانسته چهره سبزه و گندمگون معشوق باشد که از قضا در میان خوبرویان شیرازی فراوان یافت می شده است!