خوشش باید بود

استاندارد

با دل خون شده چون نافه خوشش باید بود
هر که مشهور جهان گشت به مشکین نفسی

این بیت حافظ معنی روشنی دارد:

آن که به صاحب نفسی و دم خوش شهره آفاق گشت باید مانند نافه با دل خونین بسازد و خوش نفس و شیرین سخن باشد.(شرح استاد خطیب رهبر)

تا اینجا بیت بیت بی اشکالی است اما اگر اندکی دقت کنیم متوجه می شویم که شین دوم در کلمه “خوشش” بلاتکلیف می نماید و ممکن است حشو به نظر برسد. واقعا اگر خواجه می فرمود:”خوش باید بود” چه اتفاقی می افتاد؟هم معنی روشن و بی عیب بود و هم فصیح تر و بی حشو و زایدتر هم به نظر می آمد و کسی نمی توانست حافظ را به بی مبالاتی در کاربرد ضمایر متهم کند.

بنابر این باز هم در سخن حافظ شیرین سخن که تصور می کردیم با ما خیلی رو راست است و ساده و صمیمی سخن می گوید با یک تعبیر نامانوس با عنوان” کسی را خوش بودن” روبه رو هستیم.

آیا این تعبیر در زبان فارسی سابقه استعمال دارد؟ با کمی دقت متوجه می شویم که در سخن خود حافظ حداقل یک بار دیگر این تعبیر به کار رفته است. آن هم در این بیت:

خوشش باد آن نسیم صبحگاهی
که درد شب نشینان را دوا کرد

یعنی الهی که آن نسیم صبحگاهی که با وزیدنش درد شب نشینان را دوا کرد خشنود و خرم باشد!

در اینجا هم حافظ می توانست “خوش باد” بگوید اما نگفت و به جای آن همان تعبیر “خوشش باد” یا دقیق تر بگوییم “او را خوش باد”را به کار برد.پس قطعا حافظ هیچ کدام از این دو عبارت را از سر ناآگاهی به موازین لغت یا استیصال و در تنگنای وزن و قافیه به کار نبرده و این کاربرد نیز همچون دیگر تعبیرات او دقیق و طبق موازین لغت و فصاحت است. اساسا حافظ از آن شاعرانی نیست که با وزن و قافیه و قالب مشکلی داشته باشد.

در شعر مولوی نیز این شاهد می تواند نمونه ای از همین ساخت “او را خوش بودن” باشد:

زبون آن کشش باشد کسی کان ره خوشش باشد
روانش پرچشش باشد زهی جان و روان ای دل

به نظر می رسد این تعبیر که در متون ادبی تقریبا فراموش شده هنوز در زبان محاوره وجود دارد. مردم خیلی وقتها که به هم می رسند در احوال پرسی می گویند: “خوشت هست؟” و گاهی به طعنه می گویند: “خوشم باشد!” یا می گویند: “بگذارید خوشش باشد” و “خوششان باشد” و….

امیدواریم در سال نو خوشتان باشد!

غلط دادن

استاندارد

چو گل گر خرده ای داری خدا را صرف عشرت کن
که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی

“غلط”معمولا با کردن و بودن و احیانا افتادن به کار رفته است و “غلط دادن” -با آنکه در دیوان حافظ هم آمده- باز هم غریب است.لغت نامه دهخدا با اشاره به همین بیت غلط دادن را معنی کرده:”به غلط افکندن به اشتباه انداختن فریفتن و گمراه کردن” که درست است اما باید پرسید که حافظ این تعبیر را از کجا آورده است؟ آیا این تعبیر در متون فارسی سابقه ای هم دارد یا فقط اصطلاحی بوده از از آن مردم شیراز؟ و اگر این تعبیر در متون فارسی نیامده آیا می تواند برساخته خود خواجه باشد؟

در پاسخ باید گفت غلط دادن پیش از حافظ در غزلیات مولوی هم آمده است. از جمله:

امروز مکن جانا آن شیوه که دی کردی
ما را غلطی دادی از خانه برون جستی

لعلی تو به سان سنگ خارا
تا چند غلط دهی تو ما را

به نظر می رسد با توجه به این بیتها معنی دقیق این اصطلاح غریب همان فریب دادن و گول زدن است.

مجمر و دامن

استاندارد
تا چو مجمر نفسی دامن جانان گیرم
دل نهادیم بر آتش ز پی خوش نفسی

یکی از کارهای جالب پیشینیان خوش سلیقه ما این بوده که دامان خود را با مواد خوشبو و عطر مجمر معطر می کرده اند تا با عبور خویش فضا را پر از رایحه و طراوت کنند . حافظ علاوه بر بیت فوق در این بیت نیز از عطف یا عطر دامن معشوق در شگفت است که صبا چگونه خاک را از گذر او تبدیل به مشک نمی کند:

با همه عطف دامنت دارم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کند

این شیوه استفاده از عطر و عود گویا مخصوص خانمها بوده .شاید به همین علت در تاریخ نامه طبری می خوانیم:

این عود را زیر دامن گیر و دوک همی ریس!

سعدی با توجه به عودی که در زیر دامن می سوزانده اند سروده است:

عود است زیر دامن یا گل در آستینت
یا مشک در گریبان بنمای تا چه داری

اما این مضمون را حافظ گویا از سلمان ساوجی گرفته است که  بیش از دیگر شاعران در سروده هایش دامن و مجمر را به صورت مراعات نظیر به کار برده است.به عنوان مثال:

چون مجمر از درون نفس گرم می‌زنم
بر بوی آنکه لطف تو دامن بگسترد

دامنت خواهم گرفت امشب چو مجمر ور به من
بر فشانی آستین من جان بر افشانم چو شمع

چو مجمر گر برآرم زین درون آتشین دودی
ز روی مرحمت باید بر آن دامن بگستردن

زهیچ سینه به عهد تو بر نیامده دودی
که دامن تو بگیرد مگر زسینه مجمر

مرا برخاست دود از سر چو مجمر
تو دامن بر سر دودم مگستر

سوختم در آتشش چون عود و زانم بیم نیست
بیم آن دارم که دود من بگیرد دامنش

و وحشی بافقی نیز سروده است:

خلق او هست غنچه‌ای که از او
زیر دامان نهاد مجمر  گل

صایب نیز به شیوه ای که یادآور سخن تاریخ نامه طبری است با عود و دامن مضمون پردازی کرده است:

اگر مردی مرو در پرده ناموس چون زنها
که دود عود از خامی گریزد زیر دامنها