در حاشیۀ بساط قلندر

استاندارد

این مقاله نقدی است بر کتاب

بساط قلندر

نوشتۀ استاد گرامی خانم دکتر معصومه معدن‌کن

بساط قلندر گزینه و شرح غزلیات خاقانی شروانی است.

 

 

بساط قلندر (برگزیده و شرح غزل‌های خاقانی)، معصومه معدن‌کن، انتشارات آیدین، تبریز 1384، 452 صفحه.

پس از بزم دیرینه‌عروس (شرح پانزده قصیده از دیوان خاقانی)، که به سال 1372 روانۀ بازار کتاب شد، و کتاب سه‌جلدی نگاهی به دنیای خاقانی، که دایرهالمعارف‌گونه‌ای است در باب موضوعات شعر این سخنور بزرگ و در فاصلۀ سال‌های 1375-1387 انتشار یافت، اینک شاهد گسترده شدن بساط قلندر هستیم.

بساط قلندر نمونه‌های دل‌نشینی را از غزل خاقانی، با شرحی عالمانه، به علاقه‌مندان شعر کهن فارسی عرضه داشته است.

با افزوده‌شدن کتاب جام عروس خاوری (که در سال 1387 به همّت مرکز نشر دانشگاهی منتشر شده و شرح شش قصیدۀ خاقانی را در بر دارد) بر فهرست آثار مؤلّف، ایشان را باید یکی از پرکارترین محقّقان در عرصۀ خاقانی‌شناسی شمرد.

بساط قلندر 151 غزل از مجموع 340 غزل مندرج در چاپ شادروان ضیاءالدّین سجّادی را در بر دارد. مؤلّف محترم، در مقدّمه و پیشگفتار، طیّ حدود 60 صفحه، علاوه بر زندگی‌نامه و معرّفی مختصر آثار خاقانی، در باب غزل این سخنور بزرگ قرن ششم مبحث جامع‌الاطرافی مطرح کرده‌اند. به نظر خانم معدن‌کن (ص 11)، غزل‌های اصیل خاقانی معمولاً کوتاه و بین 7، 8 و 9 بیت است و غزل‌های شش‌بیتی نیز در میان آن‌ها کم نیست.

خاقانی شاعری شکوه‌گر است، شکوه‌گر از یار و دیار و روزگار، به‌گونه‌ای‌که حتّی وقتی به شیوۀ دیگر شاعران و عاشقان به توصیف یار یا گله از او می‌پردازد، ناخودآگاه به نقد زمانه و مردم آن رجوع می‌کند و همۀ ستمگری‌ها و غدّاری‌های روزگار را در سیمای یار آشکار می‌بیند. به نوشتۀ مؤلف،

خشم و نارضایتی، ایراد و اعتراض، احساس تنهایی و غربت و انزوا و گریز از مردم جزء احوال همیشگی و خصوصیات ثابت روحی و اخلاقی خاقانی است که در سراسر دیوان هفده‌هزار بیتی او مشاهده می‌شود، حتّی در غزل‌های عاشقانه و قلندرانه. (ص 26)

«نکاتی چند دربارۀ غزل‌های خاقانی» فصل دیگری از مقدّمه است، که مباحثی چون «ردیف»، «یکدستی و هماهنگی»، «تکرار مضمون»، «تکرار واژگان»، «اندیشه‌ورزی» و «معلومات در غزل» را به‌شایستگی توضیح داده است. «صنایع بدیعی» غزلیات خاقانی و «انواع کنایه» و «ترکیب» موضوع بخش‌های بعدی مقدّمه است. مؤلّف گرامی، در بخش اخیر، به این نکته اشاره دارد که

خاقانی بی‌تردید یکی از بزرگ‌ترین شاعران ترکیب‌ساز در ادب فارسی است و سهمی که در توسعۀ زبان فارسی از طریق ساختن ترکیبات نغز و پرمعنی دارد سهمی منحصر‌به‌فرد است. (ص 56)

سپس، نمونه‌هایی از این ترکیبات در صفحات 57 و 58 آمده است. بحث قابل توجّهِ مقدّمه تقسیم‌بندی غزلیات خاقانی به چهار دستۀ عاشقانه، عارفانه، نیمه‌عرفانی، و مغانه و قلندرانه است. به نظر مؤلّف، بیشترین غزلِ این شاعر عاشقانه است و کمترین شمار آن عارفانه. غزل‌های نیمه‌عرفانی نیز شمار قابل توجّهی را شامل می‌شود. مؤلّف، در این بخش (ص 23)، بر این باور مشهور در میان منتقدان صحّه می‌گذارد که «عرفان خاقانی عرفان نظری است و اساساً خاقانی، در عمل، مرد راه عرفان نیست».

سرانجام، نوبت به غزل‌های مغانه و قلندرانۀ خاقانی می‌رسد که، با برخورداری از رنگ و چاشنی آشکار اندیشه‌های ملامتی، در میان انواع دیگر غزل‌های خاقانی جلوه‌ای نظرگیر دارد. به نظر خانم معدن‌کن،

این قسم از غزل خاقانی ارتباط واضحی با تحوّلات روحی و فکری شاعر ندارد، بلکه بیشتر مربوط به علاقۀ او به اظهار کمال در فنون و موضوعات مختلف شعری و نیز تأثیر از سنائی شاعر مورد علاقه و ارادت اوست … یقیناً بارقه‌های ناپایدار عرفانی در ایّامی از حیات خاقانی نیز در سرودن این قسم اشعار بی‌تأثیر نبوده است. (ص 24)

مؤلّف گرامی، در اینجا، گویا ادّعا و سخن خود را مجمل و فاقد مستندات لازم دانسته و شرح و بسط آن را از حوصلۀ مقدّمۀ بساط قلندر بیرون یافته‌اند و به‌ناچار خواننده را، در حاشیۀ صفحه، به مقدّمۀ کتاب زیر چاپ خود، جام عروس خاوری، ارجاع داده‌اند.

تعلیقات بساط قلندر پرحجم‌ترین بخش کتاب است و از صفحۀ 193 تا 405 را در بر می‌گیرد. فهرست‌های کتاب، علاوه بر فهرست‌های متعارف، راهنمای تعلیقات را نیز شامل می‌شود.

بساط قلندر از مزیّت «ویرایش و بازخوانی دقیق» جمشید علی‌زاده، که خود از محقّقان این عرصه‌اند، برخوردار بوده و مؤلّف گرامی، در پیش‌گفتار، صمیمانه از زحمات ایشان به‌ویژه در «ستردن نادرستی‌های متن» سپاسگزاری کرده‌اند.

بساط قلندر را، در میان گزیده‌های منتشرشده از متون ادب فارسی، باید اثری مقبول و جدّی و برخوردار از روش تحقیقی به شمار آورد. روزگار ما روزگار گزیده‌پردازی‌هاست. بسیاری از خوانندگان کم‌حوصلۀ شعر و نثر فارسی و حتّی بسیاری از دانشجویان و استادان این رشته ترجیح می‌دهند، به‌جای مراجعه به متون و دیوان‌های پرحجم و دشوار، از رهگذر گزیده‌ها به دنیای شاعران و نویسندگان قدیم قدم بگذارند و از دریچه‌ای که گزیده‌پردازان به روی آن‌ها گشوده‌اند به دنیای آنان بنگرند.

این رویکرد، که به‌مقتضای زمانه ناگزیر می‌نماید، البتّه از برخی عوارض برکنار نیست. یکی از مشکلات این نوع گزیده‌ها، که در بسیاری از آن‌ها دیده می‌شود، سلیقه‌ای‌بودن آن‌هاست _ سلیقه‌ای که، اگر یکسره شخصی نباشد، ترجمان سلیقۀ زمانه و عمدتاً متأثّر از ذوق ادبی پس از مشروطه و نیماست.

تصویری که بسیاری از گزیده‌های روزگار ما از شاعران کهن عرضه می‌دارند طبعاً نمی‌تواند شباهت دقیق به آنان داشته باشد و تنها نماهایی را نشان می‌دهد که باب طبع منتقدان این روزگار است. برخی از برگزیده‌پردازان این زمانه، به شیوۀ «مهمان‌خانۀ میهمان‌کش»، به خود اجازه می‌دهند که، هرطور دلشان خواست، متن را شرحه‌شرحه و تقطیع کنند و چنان سر و ته اثر را بزنند که مطابق متر و معیار آنان بشود. این حذف‌ها، از قضا، معمولاً شامل ابیات و بخش‌هایی می‌شود که سبک و سیاق واقعی صاحب‌اثر را نشان می‌دهد و بالطّبع با هنجارهای ادبی این زمانه چه‌بسا سازگار نباشد.

حذف و نادیده‌گرفتن ابیات و عبارات پیچیده و بحث‌انگیز یکی دیگر از ویژگی‌های گزیده‌هایی از این قبیل است، که هم خیال گزیده‌پرداز و شارح را، با پاک‌کردن صورت‌مسئله، راحت می‌کند و هم دانشجوی ادبیات را از تلاش فکری مجتهدانه در فهم معنای متن معاف می‌دارد. این‌قبیل حذف‌ها مخصوصاً در قصیده، که محور عمودی در آن حرف اوّل را می‌زند، کاری خلاف امانت و احتیاط علمی است و در غزل نیز پسندیده نمی‌نماید.

بساط قلندر، چنان‌که گفتیم، از این عوارض مبرّاست. مؤلّف و شارح محترم، به شیوۀ مرضیّه‌ای که در بزم دیرینه‌عروس نیز در پیش گرفته بودند، همۀ ابیات غزل‌های برگزیده را آورده‌اند و جز در یک مورد، که به آن اشاره خواهیم کرد، پاره‌ای را حذف نکرده‌اند.

شیوۀ گزینش در بساط قلندر، به‌رغم بسیاری گزیده‌ها که بر سبیل اتّفاق یا استحسانی صورت می‌گیرد، کاملاً ذوقی و بر اساس سلیقۀ شخصی نیست. مؤلّف گرامی، چنان‌که گفتیم، غزلیات خاقانی را به چهار دسته تقسیم کرده و علی‌القاعده کوشیده‌اند نمونه‌های برتر هر نوع را در مجموعۀ خویش درج کنند. توضیحات ایشان در بخش تعلیقات نیز، در عین ایجاز، دقیق و محقّقانه است و کمتر بیت محتاج شرحی را می‌توان یافت که شارح از ذکر نکته‌ای دربارۀ آن تن زده باشد.

خاقانی از شاعرانی است که گذشت روزگار و تغییرات وسیع فرهنگی شعر و اندیشۀ آنان را از دسترس فهم ما دور کرده و بیش از پیش حکم شاعر خواصّ، آن‌هم طبقۀ خاصّی از نخبگان، را پیدا کرده است. این ویژگی ارزش‌سنجی کار شارحان خاقانی را دشوار ساخته است؛ اینکه شارح محترمی، با همۀ علم و فضل و کمال، در فهم ابیاتی از این شاعرِ به قول دشتی «دیرآشنا» دچار لغزش گردد کاملاً طبیعی است. بنابراین، تعجّب نکنید اگر بگوییم برای داوری دربارۀ آثار شارحان خاقانی نباید یکسره به خطاها و لغزش‌ها چشم دوخت، بلکه باید کامیابی‌های آنان را در شرح مشکلات نیز منظور داشت و در ارزیابی حاصل کوشش آنان دخالت داد.

با این توضیح، به سراغ برخی از نکات تأمّل‌برانگیز و قابل بحث و اشکال در بساط قلندر می‌رویم. این موارد خوشبختانه فراوان نیستند و، چنان‌که مقبول بیفتد، اصلاح آن‌ها را در چاپ‌های بعدی باید مغتنم شمرد.

این مبحث را با نکته‌ای توضیحی در باب حاشیۀ صفحۀ 18 کتاب آغاز می‌کنیم؛ در آنجا، ذیل عنوان «خلط غزل‌های دیگران با غزل خاقانی» به غزلی اشاره رفته که به دلیل سبک کاملاً متفاوت می‌باید متعلّق به شاعری از شاعران سبک هندی باشد. در حاشیه آمده است:

طبق تحقیق جمشید علی‌زاده، این غزل بخشی از یک قصیدۀ 86 بیتی میرزا جلال‌الدّین اسیر، شاعر عصر صفوی، است. (¬ ساغری در میان سنگستان، ص نُه، دوازه، سیزده)

پیش از ایشان، استاد دکتر شفیعی کدکنی هم به این نکته در جلسات درس اشاره فرموده‌ بودند، که البتّه چندان عجیب نیست، چون باب توارد واسع است و، علاوه بر مضامین شعر، شامل تحقیقات ادبی هم می‌شود.

ص 48:

š مؤلّف، در شرح بهره‌برداری خاقانی از مضامین و مقولات طبّی، به بیتی اشاره کرده‌اند که به نظر ایشان ناظر به خواصّ پزشکی «مشک و جگر» است:

تا کی جگرم سوزی و در زلف به کار آری

 

نه مشک خَلِق گردد چون با جگر آمیزی؟

این بیت به صنعت عطرسازی، یا دقیق‌تر بگوییم به نوعی تقلّب در تهیّۀ مشک، اشاره دارد. در رباعی زیر نیز، که سرودۀ یکی از معاصران خاقانی است، اشاره‌ای لطیف به همین امر دیده می‌شود:

با من دلِ تو به مهر آموخته نیست

 

یک شمع ِ وفا در دلت افروخته نیست

گفتی کـه سـرِ زلف سیـاهم مشک است

 

مشک است ولی بی‌جگرِ سوخته نیست

(جمال خلیل شروانی، نزهه‌المجالس، ص 278)

از کارهای کولیان قدیم این بوده که مشک را با جگرِ سوخته مخلوط می‌کردند و آن را به‌جای مشک خالص می‌فروختند. به این کار ناک‌دهی می‌گفته‌اند. (¬ مدخل جگر و مشک در امثال و حکم)

ص 196، ذیل:

 از پیِ آن را که شب پردۀ رازِ من است

 

خواهم کز دردِ دل پرده کنم روز را

š شارح درد دل را «شدّتِ بی‌قراری» معنی کرده‌اند. حال آنکه درد دل و بی‌قراری، هر قدر هم شدید باشد، نمی‌تواند پردۀ چیزی شود. در واقع، اشکال از نسخه است و کاتبان دودِ دل را تبدیل به دردِ دل کرده‌اند. ضبط اصیل مصرع دومِ بیت این است: «خواهم کز دودِ دل پرده کنم روز را».

خاقانی تعبیر دودِ دل را در جای دیگر هم به کار برده است:

چرخ که دودِ دلم پلنگ‌تنش کرد

 

  خواب به بختم پلنگوار برافکند (ص 764)

دودِ دل خاقانی، یعنی آه او، معمولاً آسمان را می‌پوشاند:

صبحـدم چـون کِـلّـه بنـدد آهِ دودآسـای مـن

 

 چون شفق در خون نشیند چشمِ شب‌پیمای من

 (ص 320)

ازبس کـه دودِ آه حجـابِ ستـاره شد

 

بر هفت‌بام بست گذرها چو ششدرش (ص 218)

در بیت بعدیِ غزلِ موضوع شرح نیز از آهِ درون‌سوز سخن به میان آمده که همین احتمال را تقویت می‌کند:

لیک ز بیمِ رقیب وز پیِ نفیِ گمان

 

راهِ برون بسته‌ام آهِ درون‌سوز را

جالب اینجاست که خانم معدن‌کن، برای روشن‌تر شدن معنای بیت، توضیحی افزوده‌اند که نشان می‌دهد همین مفهوم در ذهن ایشان نیز به‌نحوی وجود داشته است، به این شرح: «شاعر می‌خواهد با آه‌های تیره و تار خود روز روشن را هم تبدیل به شب سیاه کند …»؛ امّا بهتر بود که با اصلاح نسخه فهم بیت را آسان‌تر می‌کردند، همان‌گونه ‌که در موردی (صفحۀ 217)، به‌رغم همۀ نسخه‌ها و چاپ‌ها، به چنین اجتهادی دست زده‌اند و حق نیز کاملاً به جانب ایشان است.

ص 218، ذیل:

بردار پرده از رخ و از دیده‌های ما

 

 نوری که عاریه‌ست به خورشید وافرست

معنی کرده‌اند: «… می‌گوید: پرده از رخسار خود بردار تا چشم ما به دیدار تو روشن شود و نور خیره‌کنندۀ جمال تو دیدۀ ما را کور کند … خورشید ایهامی به چهرۀ دوست دارد».

š شرح با ذوق جور درنمی‌آید. «از دیده‌های ما» در مصرع اوّل به مصرع دوم ملحق است. ظاهراً شاعر می‌خواهد بگوید نور خورشید عاریه است که باید به او بازفرستاد و به‌جای آن نورِ خورشیدِ رخِ تو را نشاند.

ص 277، ذیل:

گر هیچ شبی وصلِ دلارام توان یافت

 

 ناکام ِ جهان هم ز جهان کام توان یافت

ناکام جهان را معنی کرده‌اند: «کام‌نگرفته از عالم».

š ناکام، در اینجا، به معنی «ناخواست» است (¬ برهان قاطع، ذیل همین واژه). این تعبیر در متون فارسی فراوان به کار رفته است؛ مثلاًً در دیوان خاقانی (ص 762) آمده است:

دل جام‌جام زهرِ غمان هر زمان کشد

 

ناکام جان نگر که چه در کامِ جان کشد

«ناکام و کام» هم در دیوان خاقانی (ص 854) به معنی «خواه‌ناخواه» به کار رفته است:

جهانِ پیر به ناکام و کام بندۀ اوست

 

که بکرِ بختِ جوان جفتِ کامِ او زیبد

به نظر نگارنده، در بیت موضوع شرح، «ناکام جهان» به معنی «به‌رغم خواستِ جهان» است.

ص 228، ذیل:

 می خور که جهان حریف‌جوی است

 

 آفاق ز سبزه تازه‌روی است

شارح حریف‌جوی را «هماوردطلب و جویندۀ هم‌زور» معنی کرده است.

š چون غزل «بهاریّه» است و فضایی کاملاً لطیف و غیرحماسی دارد، حریف را در فضای آن باید «هم‌پیاله» و «ندیم شراب» معنی کرد. حریف به این معنی به‌فراوانی در شعر خاقانی و ادبیات فارسی آمده است.

ص 252، ذیل:

 گر کُشت مرا غمزۀ غمّازش زنهار

 

 تا خونم از آن غمزۀ غمّاز نخواهند

نوشته‌اند: «تا» شبه جمله است: مبادا، زنهار.

š ظاهراً زنهار (صوت) را باید شبه جمله شمرد که به جملۀ بعدی با حرف ربطِ «تا» ترکیب شده است.

ص 254، ذیل:

 پردۀ نو ساخت عشق، زخمۀ نو درفزود

 

 

 کرد به من آنچه کرد، برد ز من آنچه بود

زخمه‌فزودن را «زدن و جراحت واردکردن» معنی کرده‌اند.

š با توجّه به سیاق عبارت، زخمه‌فزودن باید به معنی «آهنگِ تازه سرکردن» و نظایر آن باشد. خاقانی در غزلی دیگر می‌گوید:

باز از کرشمه زخمۀ نو درفزوده‌ای

 

دردِ نُوم به دردِ کهـن بـرفـزوده‌ای (ص 673)

ص 270، ذیل:

رخ تُرُش داری که من خوبم شکر شیرین کنی

 

 چون تُرُش باشی به تو شیرین‌روان خواهم فشاند

š شارح همۀ اجزای بیت را با دقّت معنی‌کرده‌اند، به‌جز شکر شیرین‌ کردن را که قابل تأمّل‌ترین بخش بیت است. اجمالاً، شکر شیرین کردن، آن‌گونه که دکتر محمّدامین‌ ریاحی در تعلیقات نزهه‌المجالس (ص 635) توضیح داده‌اند، به معنی «بازارگرمی‌کردن، خودشیرینی‌کردن» و امثال آن است. سعدی می‌گوید:

هنـر بیـار و زبـان‌آوری مکـن سعـدی

 

چه حاجت است که گوید شکر که شیرینم

این رباعیِ نزهه‌المجالس هم همین معنا را به ذهن متبادر می‌کند:

نـاچیـده گـلی زان دو رخِ نسـرینی

 

دامـن ز وصـالِ مـا چـرا می‌چینی

تو خود شکری ز فرقِ سر تا به قدم

 

از بهـرِ چـه می‌کنی شکـرشیـرینی

 (جمال خلیل شروانی، ص 254)

ص 280، ذیل:

دُرِّ خوشاب را لبت سخت خوش آب می‌دهد

 

 نرگسِ مست را خطت خوب سراب می‌دهد

شارح محترم، طیّ حدود یک صفحه، از جمله با بیان مطالبی در پیدایش سراب در طبیعت، سراب‌دادن را، که تعبیر غریبی است، «فریب‌دادن» معنی کرده و نوشته است: «… خط دل‌فریب و جادوی تو نرگس مست را هم فریب می‌دهد».

š غزلِ حاوی این بیت تنها در نسخۀ «ل» مرحوم سجّادی آمده است. به احتمال قوی، ضبط درست «خواب شراب» به‌جای «خوب سراب» است.

واژۀ مست، در همان مصراع و در بیت بعدی، و رابطۀ خواب و مستی و شراب تقویت‌کنندۀ این احتمال است.

ص 287، سطر 6:

 توضیح داده‌اند که چهار بیت پایانی از غزل شمارۀ 75 را، چون «صرفاً مدح ممدوح و موضوعی خارج از غزل دارد»، حذف کرده‌اند.

š این حذف خلاف روش عالمانۀ شارح محترم است. ای‌کاش همۀ ابیات ذکر می‌شد تا معلوم شود که شاعر در مواردی مضمون تغزّلی را به مدیحه ختم می‌کرده و دست‌کم برای حذف چند سطر نیازمند به افزودن چند سطر توضیح نمی‌شدند.

ص 303، ذیل:

 این است که از برای یک امر

 

 در چارسویِ امید و بیمم

نوشته‌اند: «یک امر اشاره به حکم و مشیّت خداوند در تحمّل بار امانت دارد». سپس به آیۀ امانت (احزاب: 72) اشاره کرده‌اند.

š مناسب‌تر بود به آیۀ «وَ ما اَمرُنا اِلاّ واحِدَه» (قمر: 50) استناد می‌کردند تا تطابق بیشتری با تلمیح بیت داشته باشد.

ص 312، ذیل:

خاقانی‌ام نه والله سیمرغِ نیست هستم

 

 پس هست نیستِ* گیتی یکسان چرا ندارم

 

مرقوم داشته‌اند: سیمرغِ نیست: سیمرغ نادیدنی و بی‌نشان.

š ظاهراً شارح محترم در قرائت بیت دچار مشکل بوده‌اند. ترکیب مورد نظر خاقانی سیمرغِ نیست‌هست است نه سیمرغِ نیست. توضیح اینکه نیست‌هست چندین‌بار در اشعار خاقانی به معنی «امر مرهوم و پیدای ناپیدا» ذکر شده (¬ دیوان، ص 227، 260، 635، 681 و 804) از جمله:

چون صبح خوش بخندید آن نیست‌هست مرجان

 

من هستِ نیست گشتـه چـون سایه در جمـالش

 (ص 227)

ای دو لبت نیست‌هست هست مرا کرده نیست

 

هرچـه ز جـان هست بیش بـا لبت از نیست کم

 (ص 260)

نظیر این تعبیر را در شعر مولانا نیز می‌توان نشان داد:

می‌رسیـد از دور مـاننـدِ هـلال

 

نیست بود و هست بر شکلِ خیال

 (مثنوی، دفتر اوّل، بیت 70)

در غیب هست عودی کاین عشق از اوست دودی

 

یک هست‌نیست شکلی کـز اوست هـر وجـودی

 (دیوان کبیر، ج 1، ص 139)

شارح محترم، در صفحۀ 382، همین تعبیر را در غزل دیگری به‌درستی معنی کرده‌اند و معلوم است که در اینجا ناخواسته دچار سهو شده‌اند.

ص 322، ذیل:

 صبرم به عیارِ او هیچ است و دو جو کمتر

 

من هم جوِ زرّینم کز نار نیندیشم

در معنیِ جو زریّن نوشته‌اند: «جو طلایی‌رنگ که در آتش برشته شده».

š جوِ زرّین، به قرینۀ مضمون بیت منقول و ابیات صفحۀ 679 دیوان خاقانی، به معنی «پاره و تکّۀ زر» است:

جوِ زرّین شدی به آتشِ عشق

 

سـرخ شو گر در این ترازویی

ورنه رسوا شوی به سنگِ سیاه

 

از سپیدی رسد سیه‌رویی

بر محکّ بلال چهره زرت

 

بـولهـب‌روی بـِهْ ز نیکـویـی

آنچه با عیار و زر و آتش و محک و ترازو تناسب و ارتباط دارد معنایی است که ذکر کردیم، نه «جوِ برشته»؛ به‌ویژه آنکه جو واحد وزن و سنجش زر است.

ص 327، ذیل:

 واپسین یارِ منی در عشق تو

 

 روزِ برنایی به پیشین آورم

نوشته‌اند: پیشین: منسوب به پیش، به معنی «قبل، سابق …». لغت‌نامۀ دهخدا بیت حاضر از غزل خاقانی را ذیل معنی «ماقبل، سابق» آورده است، امّا به نظر می‌رسد مراد خاقانی در اینجا «به پیش» و «به جلو» باشد و منظور شاعر این است که با این عشق و یار واپسین، روزگار جوانی خود را به جلو و زمان حال می‌آورم و دوباره جوان می‌شوم.

š تا آنجا که به کلمۀ پیشین مربوط می‌شود، معنای پیشنهادی شارح و آنچه از لغت‌نامه نقل کرده‌اند راهگشا نیست. پیشین، به قرینۀ روز، به معنی «ظهر، نیمروز وگرمگاه روز» است (¬ سجّادی، ج 1، ص 235). امّا به پیشین رفتنِ روز به معنی «سپری‌شدن و به نقطۀ زوال رسیدن روز» است، که از تأمّل در این ابیات خاقانی (ص 780) نیز فهمیده می‌شود:

رفت روزِ مـن بـه پیشین ای‌دریغ

 

کـار بـرنـامـد بـه آییـن ای‌دریـغ

سینه چون صبحِ پسین خواهم درید

 

کافتاب آمـد بـه پیشین ای‌دریـغ

سخن از «دوباره جوان شدن» هنگامی منطقی است که یقین داشته باشیم این غزل مربوط به سال‌های پیری شاعر است. چنین یقینی از هیچ‌کدام از ابیات غزل موضوع بحث حاصل نمی‌شود، لذا بهتر است بیت را این‌طور معنا کنیم: «تو واپسین یار من هستی (و جز تو کسی را به یاری نخواهم گرفت) و، در این عشق، روزگار جوانی خود را سپری خواهم کرد».

ص 354، ذیل:

زان نرگسِ جادونسب دردِ مرا بگشاده تب

 

خوابِ مرا هر نیم‌شب بسته به آب انداخته

به نظر شارح محترم، گشودن تب به معنی «از بین بردن تب» است و «معشوق با نگاه افسونگر و اعجازآمیز خود تب عاشق را تسکین داده …».

š قضیّه کاملاً به‌عکس است. توضیح اینکه تب‌بستن و تب‌گشادن دو اصطلاح متضادّند که بارها در اشعار خاقانی به کار رفته‌اند و با معنی‌کردنِ یکی مفهوم دیگری روشن می‌شود. با اندک تأمّلی در کاربردهای متعدّد این دو اصطلاح، به‌خوبی آشکار می‌گردد که تب‌بستن به معنی «از بین بردن تب» و تب‌گشودن به معنی «ایجاد تب» است، به‌عنوان مثال:

آه کامروز تبم تیز و زبان کُند شده‌ست

 

تب ببندید و زبانم بگشایید همه

 (ص 407)

شاعر تقاضا کرده که تب او را تسکین دهند، نه اینکه او را دچار تب کنند. تب‌بستن جادویی بوده که با گره‌زدن ریسمان انجام می‌شده است. شاعر، در بیت موضوع بحث، از چشم جادوگر یار گله دارد که چرا تب او را، به‌جای بستن، گشوده است.

ص 357، ذیل:

 در صبوح آن راحِ ریحانی بخواه

 

 دانۀ مرغانِ روحانی بخواه

شارح گرامی مرغان روحانی را کنایه از «فرشتگان» و دانه و غذای آن‌ها را «شراب صبوحی»، که مجازاً مراد از آن «عشق الهی» است، دانسته است.

š برای درک دقیق‌تر معنی بیت باید به این نکته توجّه داشت که بر اساس یک باورِ قدیمی غذای فرشتگان بوی خوش است. خاقانی می‌گوید:

بِل تا پری ز خوانِ بشر خواهد استخوان

 

تو چون فرشته بوی شنو استخوان مخواه

(ص 376)

با توجّه به این نکتۀ ناگفته است که خاقانی راحِ ریحان (شراب عطرآگین) را، که غذای مرغان روحانی (فرشتگان) است، درخواست کرده است.

ص 392، ذیل:

منم زین دلِ پُرنیاز اندر آتش

 

تو آبی به لطف ای نگارِ نیازی

توانی که بامن خلافِ طبیعت

 

 درآمیزی و کشتنِ من نسازی

شارح محترم خلاف طبیعت را «برخلاف طبیعت دنیا که به فکر کشتن من است» معنی فرموده‌اند.

š طبیعت، در اینجا، با توجّه به ذکر عناصری چون آب و آتش، اصطلاحی از طبیعیات و فلسفۀ قدیم است و آن را باید «خاصیّت ذاتی» معنا کرد. شاعر می‌گوید: «من با دل پُرشرر خویش در آتشم و تو چون آبی که طبع و خاصیّتی لطیف دارد. طبیعت من (آتش) با طبیعت تو (آب) سازگار نیست؛ امّا تو می‌توانی، به‌رغم این ناسازگاری در طبع، با من سازگاری کنی».

ص 398، ذیل:

گرچه سپیدکاریَست از همه روی کارِ تو

 

لیک قیامت است هم چشمِ تو در سیه‌گری

سپیدکاری را شارح «روشنی‌بخشیدن؛ سرفرازی و افتخار» معنی کرده‌اند.

š سپیدکاری، چنان‌که از سیاق عبارت نیز برمی‌آید، در سخن خاقانی مفهوم منفی (سیاه‌کار و بدباطن) دارد. در منشآت خاقانی (ص 64) آمده است:

… و بخت سپیدکار که زنّارِ جفا بر میان دارد زنّاری سیاه بر لاشۀ سست‌کفل افگنده و روزگارِ باغدر عنان درکشیده … .*

ص 404، ذیل:

تیرقدی کمان‌کشی زهره‌رخیّ و مَهوشی

 

 جانت فدا که بس خوشی جان و جهانِ کیستی

جان و جهان را معنی فرموده‌اند: «کنایه از تمامی هستی».

š جان و جهان کنایه از معشوق و دلبر است. در جای دیگری از دیوان خاقانی (ص 589) آمده است:

چه کنم هرچه کنم دل کند آنک

 

دل از آن جـانِ جهـان نشکیبـد

حسب تحقیق دکتر محمّدامین ریاحی،

این تعبیر در متن‌های کهن به همین صورت (با واو) به‌کثرت به کار رفته و اگر جایی جانِ جهان (با حذف واو) نوشته شده باشد، به این سبب است که کاتبان قدیم نیازی به کتابتِ و عطف، که صدای ضمّه دارد، نمی‌دیده‌اند … . (تعلیقات نزهه‌المجالس، ص 631-632)

 

 


 

* «هست نیستِ» «هست نیسِ» خوانده می‌شود.

* برای توضیحات بیشتر  ¬ تعلیقات محمّد روشن بر منشآت خاقانی، ص 447-449.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *