غرایب حافظ (طلوع دادن)

استاندارد

آفتاب فتح را هر دم طلوعی می‌دهد
از کلاه خسروی رخسار مه‌سیمای تو

طلوع دادن حتی در دیوان خواجه نیز تعبیر غریبی است، چرا که خود او بارها عبارت آشنای طلوع کردن را به کار برده است:

خورشید می ز مشرق ساغر طلوع کرد
گر برگ عیش می‌طلبی ترک خواب کن

ز مشرق سر کوه آفتاب طلعت تو
اگر طلوع کند طالعم همایون است

و…

به همین دلیل است که برخی نسخه‌ها به جای طلوعی  فروغی ضبط کرده‌اند تا شاید از گرانی طلوع دادن خود را رهانده باشند.

با این همه طلوع دادن تعبیر بی‌سابقه‌ای در متون نیست و شواهد متعددی از کاربرد آن در آثار فصیحان و زبان‌آوران زبان فارسی می‌توان نشان داد، به عنوان مثال به این نمونه‌ها از سنایی و انوری بنگرید:

خاور اکنون داد خواهد مهر عمرت را طلوع
مشرق اکنون دید خواهد ماه و سالت را مسیر

چمن مگر سرطان شد که شاخ نسترنش
طلوع داد به یک شب هزار شعری را

و خواجو که سخن حافظ طرز او را دارد سروده است:

برگ صبوح ساز و قدح پرشراب کن
خورشید را ز برج صراحی طلوع ده

ضمناَ تناسبی میان دم (دمیدن) و طلوع هست که به هیچ‌وجه آن را میان فروغ و دم نمی‌توان یافت.همین‌جا عرض کنیم که برخی نسخ به جای از کلاه خسروی در مصراع دوم در کلاه و با کلاه آورده‌اند که نباید ضبط‌های اصیلی باشند، چرا که طلوع با حرف اضافه از تناسب دارد نه در و با.

عطر عقل و هندوی زلف

استاندارد

مفروش عطر عقل به هندوی زلف ما
کانجا هزار نافه مشکین به نیم جو

معنی ظاهری بیت حافظ، چنان که استاد خطیب رهبر نوشته اند، اجمالاً معلوم است:

« از بوی خوش خرد با گیسوی سیاه ما مگو و تظاهر به داشتن عقل مکن، چه در پیش موی مشکین هزار نافه مشکین به نیم جو نمی ارزد.»

برای درک دقیق تر بیت باید به این نکته هم توجّه کنیم که از «فروختن عقل» همچون فروختن زهد و عظمت و مستوری و قوت بازو و جلوه و فصاحت و حسن،نوعی تفاخر هم فهمیده می شود؛ مثلاً وقتی حافظ می گوید:

آسمان گو مفروش این عظمت کاندر عشق
خرمن مه به جوی خوشه پروین به دو جو

یعنی به آسمان بگو در برابر آستان پرعظمت عشق به بزرگی خویشتن نبالد و فخر نفروشد،لذا فروختن عطر عقل به هندوی زلف را باید تفاخر به عطر عقل در برابر زلف یار معنی کرد. حافظ بر آن است که تفاخر به عقل و فروختن عطر عقل به هندوی زلف یار از قبیل زیره به کرمان بردن است و بر آن است که در آستانه زلف معطر دوست هزار نافه مشکین نیز بهایی ندارد تا چه رسد به عطر عقل!

در این زمینه باید به رابطه هندو و عطر و هندو و عقل اشاره ای کنیم تا راز تشبیه عقل به عطرنیز که تشبیه تقریباً شگفتی است دانسته شود.امّا در رابطه با نسبت عطر و هندو باید یادآور شویم که هندوستان از دیرباز سرزمین عطر بوده و انواع کافور و عود و مواد خوشبوی آن سرزمین شهرتی عظیم داشته است. نظامی سروده است:

یکی گفت هندوستان بهتر است
که خاکش همه عود و گِل عنبر است

امّا هندوستان از قدیم سرزمین حکمت و خرد و اسرار و عجایب نیز شمرده می شده و کسانی چون برزویه طبیب برای کسب دانش و آوردن کتاب های نفیس-از قبیل کلیله و دمنه– با زحمت بسیار به آنجا سفر می کرده اند.سعدی در گلستان از طایفه ای از حکمای هندوستان سخن گفته که در باب بزرجمهر سخن می گفته اند و مولوی سروده است:

عمر و ذکا و زیرکی داد به هندوان اگر
حسن و جمال و دلبری داد به شاهد ختن

بر اساس بیت مولوی هندوان، در برابر ختنیان و چینیان که مظهر جمال ظاهر و صورت اند نماد معنی و خرد و زیرکی شمرده می شوند و همین معنی ،اگر تاویلی تر بنگریم، در بیت حافظ نیز نمود یافته است.حافظ ، به صورتی لطیف و ظریف، عطر زلف یار را با نافه مشکین که خاستگاه چینی دارد (نافه مشک ختن معروف ترین نافه است و حافظ سروده است : یارب آن آهوی مشکین به ختن بازرسان!) مقایسه کرده و عطر زلف هندوی یار را که در مفهوم تاویلی با عالم معنی برابر است از مشک چین که مظهر صورت است هزاربار برتر دانسته است. بر این اساس در شعر حافظ هندوستان به نمایندگی زلف نماد عالم معنی و چین به نمایندگی نافه مشک نماد عالم صورت و عقل ظاهری است. خاقانی نیز در این بیت هند را مظهر عالم معنی و چین را نماد عالم صورت شمرده است:

من همی در هند معنی راست همچون آدمم
وین خران در چین صورت کوژ چون مردم گیا

با این مقدّمات معنی دقیق بیت از این قرار است: به عطر عقل ظاهری و صوری در برابر زلف هندوی یار فخر مفروش چرا که هندوی زلف به اعتبار استناد عطر و معرفت به هندوستان –یعنی عالم معنی-بسی والاتر و فراتر از عطر عقل ظاهری است و هزار نافه مشک با عطر خوش زلف یار برابری نتواند کرد!

غرایب حافظ(روی دیدن)

استاندارد

عابدان آفتاب از دلبر ما غافلند
ای ملامت گو خدا را رو مبین، آن رو ببین

مرحوم قزوینی در حاشیه این بیت  به نقل از برهان قاطع و فرهنگ جهانگیری نوشته اند:

“روی دیدن” کنایه  از جانبداری کردن و طرف گیری کردن از کسی باشد. امیرخسرو گوید:

جور رویش به هرکه می گویم
روی آن دلربای می بیند

و کاتبی گوید:

آن که گوید روی او خورشید را ماند به نور
روشنم گردید کو خورشید را رو دیده است

طبعاً حق با مصحّح دانشمند دیوان خواجه است. روی دیدن و رودیدگی گونه ای ملاحظه کاری است که در میان ما جماعت ایرانی فراوان دیده می شود که وقتی روی کسی را می بینیم در حضور او دچار رودربایستی می شویم و حق را به او می دهیم! امّا اگر کسی در سخن و شواهد مرحوم قزوینی به واسطه دورافتاده بودن و غرابت معنی کمترین تردیدی داشته باشد خوب است به این شاهد که ما از جهانگیرنامه – از متون منثور قرن دهم- نقل می کنیم توجّه کند:

به جهت احتیاط که مبادا بعضی از اهل اردو به تعدّی و ستم در خانه …آن ها فرود آیند…و قاضی و میرعدل به جهت رودیدگی مداهنه نمایند…

بنابر آنچه گذشت معنی بیت حافظ چنان که مرحوم قزوینی نوشته اند از این قرار است:

ای ملامت  گو از بهر خدا جانبداری مکن؛ یعنی جانبداری آفتاب را منما و آن رو ببین، یعنی روی دلبر ما را ببین تا بدانی که هزار مرتبه از آفتاب بهتر است.

البتّه ناگفته نگذاریم که نسخه بدل دیگر بیت؛ یعنی: “ای ملامت گو خدا را رو مبین و رو ببین” بسیار شیواتر از ضبط غنی- قزوینی است.