تکرار مضمون یک موضوع تقریباً عادی در میان شاعران و ادیبان است.همیشه هم پای سرقت ادبی و انتحال در بین نیست. خیلی وقت ها وجود یک حس و حال و هوا و نوعی تجربه مشترک باعث می شود شاعری در روزگار ما همان مضمونی را در سخن خویش بیاورد که شاعری دیگر قرن ها پیش پرداخته است.مثلاً به این مضمون که در سخن خاقانی(قرن ششم) آمده توجه بفرمایید:
آنچه بایست ندادند به من
و آنچه دادند نبایست مرا
و همین نکته به شیوه ای دیگر در این عبارت از شمس قیس (قرن هفتم)آمده است:
یکی از فضلا و امراء کلام را پرسیدند که چرا شعر نمی گویی؟ گفت: از بهر آنکه چنان که می خواهم که آید نمی آید و چنان که می آید نمی خواهم!
و همین مضمون با پرداختی دلنشین این گونه در سروده ای از استاد شفیعی کدکنی آمده است:
هیچ می دانی چرا چون موج
در گریز از خویشتن پیوسته می کاهم؟
زان که بر این پرده تاریک
این خاموشی نزدیک
آنچه می خواهم نمی بینم
و آنچه می بینم نمی خواهم!
این سه مورد عجالتاً از حافظه ناقص ذکر شد.احتمال می دهم در آثار دیگر شاعران، مخصوصاً هندی سرایان هم نظیر این مضمون را بتوان یافت.