یکی از شیرین ترین و لازم ترین کارها در شرح سخن حافظ کشف روابط ابیات با یکدیگر و سیر غزل در محور عمودی آن است. متاسّفانه و معمولاً شارحان حافظ آن چنان در توضیح مفردات و ترکیبات ابیات فرو می روند که کلّیّت غزل از کف می رود و خواننده نمی تواند تصوری، هرچند به اجمال از آنچه در مجموع غزل مورد نظر شاعر بوده به دست آورد.
دلیل دیگر کم توجهی شارحان به محور عمودی ابیات و ارتباط بیت ها با یکدیگر پیچیدگی این رابطه است. برخی از شارحان ترجیح داده اند و می دهند که این رابطه را در محور عمودی ابیات یا بخشی از آن اساساً انکار کنند و با پاک کردن صورت مسئله خود را از سنگینی توضیح این رابطه تودرتو و رازآمیز سبکبار کنند.
اینکه در نسخه های مختلف ترتیب ابیات متفاوت ضبط شده نیز بر دشواری کار می افزاید و توضیح رابطه عمودی بیت ها را گاه ناممکن می کند.
بر آنیم که علی رغم مشکل بودن کار، رابطه سنجیده ای در میان ابیات خواجه وجود دارد و با تشخیص کدها و نکته ها و کلیدواژه های هر غزل می توان در جهت کشف این رابطه تلاش کرد. می گویم “تلاش” زیرا خود واقفم که ادعای فهم رابطه ابیات در غزل های لسان الغیب کاری است نه در حوصله دانش ما و هر کس و شاید خواجه افسون کار شیراز بیشترین شعبده را در همین عرصه از سخن خویش به کار بسته باشد.
ذیلاً کوشیده ایم روابط ابیات در دومین غزل از دیوان حافظ را بر اساس ضبط دفتر دگرسانی های استاد دکتر سلیم نیساری توضیح دهیم. نخست متن غزل:
صلاح کار کجا و من خراب کجا
ببین تفاوت ره کز کجاست تا به کجا
چه نسبت است به رندی صلاح و تقوا را
سماع وعظ کجا نغمه رباب کجا
دلم ز صومعه بگرفت و خرقه سالوس
کجاست دیر مغان و شراب ناب کجا
بشد که یاد خوشش باد روزگار وصال
خود آن کرشمه کجا رفت و آن عتاب کجا
ز روی دوست دل دشمنان چه دریابد
چراغ مرده کجا شمع آفتاب کجا
مبین به سیب زنخدان که چاه در راه است
کجا همیروی ای دل بدین شتاب کجا
چو کحل بینش ما خاک آستان شماست
کجا رویم بفرما از این جناب کجا
قرار و خواب ز حافظ طمع مدار ای دوست
قرار چیست صبوری کدام و خواب کجا
کلّیّت غزل مبتنی بر تعارض مفاهیم شکل گرفته است؛ تعارض صلاح ، به معنی تقوا با خرابی به معنی مستی و تردامنی و تضاد رندی با تقوا و سماع وعظ با نغمه رباب و تقابل صومعه و خرقه سالوس از یک سو و دیر مغان و شراب ناب از سوی دیگر و تضاد دوست و دشمن و چراغ مرده و شمع آفتاب و تقابل سیب زنخدان و چاه زنخدان و راه و چاه و….
جالب اینجاست که حتی در تعبیر “سماع وعظ” نیز که خود یک سوی این تعارض ها قرار دارد تعارض مفهومی وجود دارد و سماع که یادآور رقص و سماع است با وعظ ایهام تضاد دارد و این می تواند از شیرینکاری های حافظ باشد!
واو ها در ابیات نخست بیش از آنکه عاطفه باشند و تعابیر را به هم بپیوندند دلالت بر دوری و فاصله دارند. شاعر پس از بیان دوری این مفاهیم از یکدیگر در بیت سوم دلگیری خود را از یک سوی این تقابل که همانا زهد و پرهیز ریایی است اعلام می کند و به دنبال دیر مغان و شراب ناب که مظهر خلوص و یکرنگی است برمی آید. طبعاً دلگیری بر مفاهیمی مترتب است که انسان دچار آن هاست و برعکس شوق و شور در پیوند با مسائلی است که انسان از آن ها محروم شده باشد. حافظ خود را به واسطه عمل خویشتن یا مدعیان زهد درگیر و آلوده زهد ریایی می بیند و سمت دیگر ماجرا را که میکده و شراب ناب است آرزو می کند.
مضمون بیت چهارم در امتداد دوری از آنچه باید و نیست به تقابل وصال و هجران می رسد. “خوشش باد” برخلاف اکثر جمله های معترضه حشو نیست و اوج تحسر شاعر را از سپری شدن روزگار وصال و برآمدن روزگاری طولانی بر آن می رساند. ما وقتی می گوییم یاد ایّامی خوش باد که زمانی نسبتاً طولانی بر آن روزگار برآمده باشد. مصراع دوم به این نکته لطیف اشاره دارد که در حال وصل هم کرشمه جمالی معشوق خواستنی است و هم عتاب جلالی او!
بیت پنجم در امتداد بیت قبل حکایت حال عاشقی است که از دیدار معشوق خویش دور مانده و اینک دشمنان و رقیبانند که از وصال یار او بهره مندند. او به خود دلداری می دهد که رقیبان کورباطن هرگز نمی توانند به حقیقت از جمال یار بهره مند شوند و آنان را به چراغ مرده و روی یار را به شمع آفتاب مانند می کند. بدیهی است که با طلوع آفتاب چراغ چاره ای جز خاموشی و مردن نداشته باشد. یعنی مدّعیان نه تنها از خورشید جمال یار بهره نمی برند که به خسران و خاموشی نیز مبتلایند.
بیت بعدی هشداری است به دل خویشتن که سرنوشت رقیبان کورباطن ممکن است برای خود او نیز رقم بخورد و چاه زنخدان یار و جلوه های شیرین عشق و جمال به گونه ای است که رهزن سالک تواند بود. چرا که همان گونه که در جایی دیگر گفته” هزار یوسف مصری فتاده در چه ماست” و تکلیف دیگران با این حساب معلوم است! این دشمنان مرده دل که در بیت به آنان اشاره شده می توانند همان زاهدان ریایی و ارباب صومعه باشند.
بیت ماقبل آخر حکایت همان عاشق است که از دیدار یار رانده شده و به محفل او راهی ندارد اما حاضر نیست از آستان معشوق دل بکند و از آن فاصله بگیرد؛ چرا که خاک آستان یار سرمه چشم است و خاکساری در برابر آستان او باعث روشنایی دیده می شود و مانع از آن می آید که عاشق سالک به سرنوشت شوم رقیبان و دشمنان کورباطن دچار آید. بین دو مصراع رابطه علّی وجود دارد. وقتی خاک آستان معشوق موجب بینایی است بدون آن به کجا می توان رفت؟! و اگر بروی همان حکایت چاه است و راه که گذشت. بیت پایانی نیز شرح همان شور و اشتیاق وصال است که موضوع ابیات اخیر غزل را صورت بسته است.