یکی از کارهای جالب شاعران قصیدهسرا این بوده که گاهی قصیدهای را که به کسی تقدیم کرده بودند از او پس میگرفتند و احیانا آن را به نام ممدوح دیگری میکردند، البته این کار در جایی اتفاق میافتاد که ممدوح نخست صله کافی نمیداد.
این شیوه تا روزگار ما هم ادامه دارد و ما میشناسیم شاعرانی را که در گذشته به یک شخصیت سیاسی ارادتی داشتند، به گونهای که شعری در ستایش او سروده بودند، اما تحول خطوط سیاسی ممدوح و شاعر، باعث شده که شاعر از کار خودش پشیمان شود و شعر خودش را پس بگیرد!
این عادت شاعرانه به قدری شیوع داشته که وارد ضربالمثلها هم شده. مرحوم دهخدا در ذیل ضربالمثل “خرک سیاه بر در است” حکایت بامزهای آورده که صورت هجوآمیزتری از آن را عوفی هم در جوامعالحکایات نقل کرده است.
خلاصه حکایت از این قرار است که روزی امیر خلف سجزی که با لباس مبدل به شکار رفته بود دربین راه با معروفی شاعر برخورد کرد. معروفی که امیر را نمیشناخت، گفت من مردی شاعرم و اینک به نزد امیرخلف میروم که شنیدهام مردی کریم است، آنگاه قصیده خود را خواند. امیر از او پرسید: در برابر این شعر چه انتظاری از او داری؟
گفت: هزار دینار.
گفت: اگر ندهد؟
گفت: پانصد دینار.
گفت: اگر ندهد؟
گفت: صد دینار.
گفت: اگر ندهد؟
گفت: آن گاه تخلص شعر به نام خرک سیاه خود کنم!
امیر بخندید و برفت. چون به سیستان آمد معروفی به خدمت او رسید و شعر ادا کرد و امیر را بدید و بشناخت، اما هیچ نگفت. امیر از او پرسید که از این قصیده چه طمع داری از من؟
گفت: هزار دینار.
گفت: بسیار باشد.
گفت: پانصد دینار.
امیر همچنان مدافعت میکرد تا به صد برسید. امیر گفت: بسیار باشد.
گفت: امیر خرک سیاه بر در است!
به نظر میرسد باتوجه به این حکایت تهدید به نام ممدوح دیگر کردن به نوعی اسباب مطایبه میان مادح و ممدوح هم بوده است، چرا که خاقانی هم با لحنی که خالی از مطایبهای نیست به ممدوح خود گفته است:
بسزا مدحتی فرستادم
سوی من خلعتی بهساز فرست
یا صلت ده به آشکار مرا
یا به پنهان قصیده بازفرست
و هم او ، البته اینبار با لحنی کاملا جدی از ممدوح خود مینالد که چرا وقتی او قصیدهاش را پس نگرفته ممدوح صله خود را که نانپاره، یعنی قطعهای زمین بوده از شاعر پس گرفته است:
شاه را تاج ثنا دادم نخواهم بازخواست
شه مرا نانی که داد ار باز میخواهد رواست؟
سوزنی گویا خیلی صریحتر با ممدوح خویش سخن میگفته است:
صلتی درخور آن شعر فرستد ورنی
شعر من بازفرستد، نه ز او و نه ز من!
عماد فقیه، شاعر قرن هشتم، نیز تهدید کرده است که بدون دریافت جایزه و صله نام ممدوح را از شعرش بیرون و شعر را به نام دیگری خواهد کرد:
ای کز بصر خصم تو جز خون نرود
بر وفق مراد تو فلک چون نرود؟
بیجایزه از خانه برونم نفرست
تا نام تو از قصیده بیرون نرود!