نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد
بختم ار یار شود رختم از اینجا ببرد
شارحان و حافظپژوهان معاصر میان این بیت حافظ و بیت ۶ همین غزل نوعی تناقض را نشان دادهاند و گفتهاند: اگر در شهر هیچ نگاری که دل شاعر را ببرد نبوده، پس کدام نرگس مستانه در این بیت علم و فضل چهلسالۀ او را در مخاطره قرار داده است:
علم و فضلی که به چلسال دلم جمع آورد
ترسم آن نرگس مستانه به یغما ببرد
اگر نگاری در شهر وجود ندارد که دل حافظ را ببرد صاحب آن دو نرگس مستانه (چشمان مست) کیست؟ آیا حافظ سخنی را که در بیت نخست گفته در بیت ششم همان غزل فراموش کرده و به تناقضگویی افتاده است؟
برای پاسخ دادن به این تناقض باید به این نکته توجّه کرد که سیمای ممدوح و معشوق در شعر حافظ گاه به هم نزدیک میشود و حافظ در ستایش برخی از ممدوحانش، از قبیل شاه شجاع، حتّی به زیبایی ظاهری آنان نیز میپردازد و در فضایی صمیمانه «ممدوح» را به «محبوب» تبدیل میکند. او در این قبیل موارد با ظرافت شاعرانه از کلماتی مثل «نگار» و «دلبر» در توصیف ممدوح استفاده میکند.
به همین دلیل است که حافظ در بیت دوم غزل که، توضیحی میتواند باشد برای بیت قبل، یعنی «نیست در شهر…»از کلماتی مثل «کَرَم» و «تمنّا» که مرتبط با عوالم مادح و ممدوحی، و نه عاشق و معشوقی است، بهره برده است:
کو حریفی کشِ سرمست که پیش کرمش
عاشق سوختهدل نام تمنّا ببرد
بنابراین مقصود حافظ از نبودن نگاری که دل او را ببرد، یافت نشدن ممدوحی است که ارزش ستایش داشته باشد و بتواند نظر شاعری مثل او را برای مدح به خود جلب کند. او به خاطر نداشتن چنین ممدوحی است که آرزو میکند از این شهر کوچ کند و به دیاری برود که ممدوحی یا به قول حافظ حریفی کشِ سرمست بیابد که پیش کرم و بخشندگی او بتوان سخن از تمنّا گفت و از او طلب صله کرد!
قرینۀ دیگر برای تأیید سخن ما این بیت دیگر حافظ است که برعکس اینجا از فراوانی حوران و زیبارویان در شهر سخن گفته است:
شهریست پر کرشمۀ حوران ز ششجهت
چیزیم نیست ورنه خریدار هر ششام
در چنین شهری، چگونه قابل تصوّر است هیچ نگاری، به معنی هیچ معشوقی، دل شاعر زیباپرست ما را نبرد؟!
شاعر شیراز در این بیت هم وقتی از «دلدار» سخن گفته به قرینۀ «شیوۀ کَرَم» مقصودش دقیقآ «ممدوح محبوب» است؛ نه معشوق:
مراد دل ز که جویم چو نیست دلداری
که جلوۀ نظر و شیوۀ کرم دارد
بنابراین تناقضی در غزل حافظ وجود ندارد و آنجا که از نبودن نگاری که دل او را ببرد، سخن گفته، از باب استعاره، مقصودش یافت نشدن ممدوحی محبوب و شایسته است و آنجا که به نرگس مستانه اشاره کرده، مرادش معشوق است. هنوز هم مردم وقتی این بیت حافظ را از باب مثل به کار میبرند و میگویند: «نیست در شهر نگاری که دل ما ببرد..» به مفهومی عامتر از معشوق نظر دارند.
تردیدی نداشته باشیم که حافظ کسی نیست که در ابیات یک غزل واحد دچار پریشانگویی و تناقض شود.