آدمی راه چون به دوران یافت
خویش را ذرّهای شتابان یافت
شد به وهمی غریب آغشته
وهم او زود رنگ طغیان یافت
تسمه از گُردۀ زمانه کشید
چون بر این خاک تیره جولان یافت
آسمان را تنور آزونیاز
ماه را قرص کوچک نان یافت
صاحبِ خانه خویش را پنداشت
هرکه را غیر خویش مهمان یافت
شیرۀ خاک را مکید و گیاه
دست چون بر گیاه و حیوان یافت
چون به شر کرد این بشر عادت
خوی حیوان و خُلق شیطان یافت
آخت شمشیری از مدرنیته
قدرت و شوکتی فراوان یافت
تاخت بر اسب سرکش تکنیک
سرعت رعد و برق و طوفان یافت
تازیانه نواخت بر تن رود
موج را زین هراس لرزان یافت
چون دل ذرّه را شکافت در آن
دوزخی سهمگین و سوزان یافت
تا خدایی کند به روی زمین
هیبت و شوکت خدایان یافت
برد از یاد مهربانی را
آدمی قصّهای پریشان یافت
به زمانه قسم، بنیآدم
در قمار زمانه خسران یافت
بر سر سنگ قبر او بنویس:
بشر اسطورهای که پایان یافت!