صبا به لطف بگو آن غزال رعنا را
که سر به کوه و بیابان تو دادهای ما را
شکرفروش که عمرش دراز باد چرا
تفقدی نکند طوطی شکرخا را
غرور حسن اجازت مگر نداد ای گل
که پرسشی بکنی عندلیب شیدا را
به خلق و لطف توان کرد صید اهل نظر
به بند و دام نگیرند مرغ دانا را
چو با حبیب نشینی و باده پیمایی
به یاد دار محبان بادپیما را
ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست
سهی قدان سیه چشم ماه سیما را
جز این قدر نتوان گفت در جمال تو عیب
که وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را
در آسمان نه عجب گر به گفته حافظ
سرود زهره به رقص آورد مسیحا را
مضمون کلّی غزل “شکوه ای ملایم” از معشوق است. این شکوه مودّبانه در سراسر آن جریان دارد. ادب عاشقی آن است که با معشوق باید به ملایمت سخن گفت؛ چرا که “هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت” لذا حافظ ملایم ترین قاصد را برای رساندن گله های خویش انتخاب کرده است؛ یعنی باد لطیف صبا را، امّا برای احتیاط بیشتر باز هم به او سفارش می کند که “به لطف بگو” تا خاطر معشوق آزرده نشود!
پارادکس لطیف بیت نخست این است که غزالی رعنا(معشوق) که خود اهل کوه و بیابان است عاشق را آواره کوه و بیابان کرده است.
“غزال رعنا” در بیت دوم به “شکرفروش” مبدّل می شود تا بعد دیگری از وجود و جمال معشوق بیان شده باشد و از همین معشوق در بیت بعد با عنوان “گل” یاد می شود. بنابر این ارتباط موضوعی بسیار نیرومندی بین این سه بیت وجود دارد. جمله معترضه “که عمرش دراز باد” در بیت دوم جلوه ای دیگر از همان ملاطفت گفتاری است در خطاب به معشوق تا خاطرش که از هیچ می رنجد آزرده نشود، لذا از لحاظ بلاغی نمی توان آن را حشو دانست. از لحاظ محور عمودی تعبیرهای “ما” و “طوطی شکرخا” و “عندلیب شیدا” مصداقاً یکی هستند و به عاشق اشاره دارند.همین رابطه این همانی میان “تفقد کردن” و “پرسش کردن” در ابیات دوم و سوم دیده می شود.
در بیت سوم برای رعایت جانب معشوق به جای سیاق خبری از سیاق التزامی “مگر” به معنی شاید استفاده شده تا خطاب مستقیم خاطر یار را نیازارد؛ همچنین علّت بی اعتنائی معشوق به “غرور حسن” نسبت داده شده نه به غرور محض تا انتقاد و اعتراضی که در عبارت هست تا حدّ ممکن کاهش بیابد و عبارت گله آمیز شاعر تا حدّ ممکن تلطیف شود.
بیت چهارم و پنجم توصیه ای است به معشوق و انتقادی است پوشیده به وی که چرا از در “لطف و خُلق”، یعنی همان تفقد و پرسش خواسته شده در ابیات پیش، برای صید دل صاحب نظران، که در اینجا خود حافظ مراد است، وارد نمی شود؟! برای صید مرغ دانا نیازی به بند و دام نیست و اینکه بهتر است به یاد عاشق بادپیما و محروم خویش هم باشد! امّا مرغ دانا همان “مرغ زیرک” مشهور است که در شعر فارسی معمولاً در دام می افتد یا در معرض به دام افتادن است!
کسانی که مرغ دانا را سیمرغ معنی کرده اند توجّهی به سیاق عبارت نکرده اند و حتّی این نکته را فراموش کرده اند که به نظر خواجه “عنقا شکار کس نشود” و “عنقا را بلند است آشیانه”!
در بیت ششم حافظ با اینکه می داند که غرور حسن مانع از توجّه معشوق شده و اساساً “وضع مهر و وفا نیست روی زیبا را” برای رعایت همان ادب گفتگو با معشوق و مراعات لطافت طبع وی به تجاهل العارف روی می آورد و می پرسد: “ندانم از چه سبب رنگ آشنایی نیست…” ناگفته پیداست که مراد از “سهی قدان سیه چشم ماه سیما” همان معشوق است که در سیاق جمع، چنان که متداول است، به وی اشارت رفته است. بدین ترتیب این همانی غزال رعنا و شکرفروش و گل در ذهن مخاطب یادآوری و تکمیل می شود.
بیت ماقبل آخر تکرار همان گله از معشوق است، البتّه کمی صریح تر و باز در همان لفّافه لطف و مراعات معشوق که جمال تو هیچ عیبی ندارد مگر اینکه اساساً زیبارویی و مهر و وفا با یکدیگر سازگار نیستند؛ یعنی این عیب نیز متوجّه شخص تو نیست ، چرا که در ذات زیبایی ، به صورت فابریک(!) مهر و وفا قرار نداده اند!
بیت پایانی اشاره دارد به آسمانی بودن کلام حافظ و اینکه موسیقی سخن او می تواند مسیحای پاک را هم با لحن خوش زهره ، آن چنان از خود بی خود کند که او را به رقص آورد!