دشواریهای دیوان خاقانی 3

استاندارد

نقدی بر کتاب
 

 گزارش دشواریهای دیوان خاقانی
نوشته دکتر میر جلال الدین کزازی

 ص 317 :
زین خامه دو شاخی اندر سه تا انامل / من فارد جهانم و ایشان زیاد منکر

نوشته اند : « زیاد با فارد ایهام تناسب می سازد ؛ این هر دو نام بازیهایی است در نرد »

 « سه تا » را نیز باید براین دو افزود ، سه تا نیز ازاصطلاحات همین بازی بوده است . ]معین ، ص 81]                  
ص ۳۳۰:
این زال سر سپید سیه دل طلاق ده / آنک ببین معاینه فرزندِ شوهرش
تا حشر مرده زیست و جُنُب مُرد هر کسی / کاین شوخِ مستحاضه فروشد به بسترش

نوشته اند : « زال استعاره آشکار از زمین است … شوهر را استعاره ای از همان گونه از آسمان         می توانیم دانست … فرزند نیز استعاره ای آشکار از کعبه است .»

 گونه ای از بافتن آسمان و زمین به یکدیگر در شرح این دو بیت رخ داده است ! کسانی که با زبان خاقانی آشنایند می دانند که « زال سر سپید سیه دل » دربیان او همانا دنیا و عجوز عشوه گر دهر    است . به عنوان مثال :

ای زال مستحـــاضه که آبستنی زشــر
زان خوش عذار غنچه عذرا چه خواستی
 ]خاقانی ، ص 535 [

این زال کوژ پشت که دنیاست ، همچو چنگ
از سر بریــــده موی و به پــــای اندر آمده
  ]خاقانی ، ص 533[

یکی از دلایل بد فهمی بیت ، کسره ای است که به ناروا فرزند را به شوهر اضافه کرده است ! قرائت درست آن است که بگوئیم : « آنک ببین معاینه فرزند ، شوهرش » بر این اساس معنا چنین می شود : زال سپید مو و سیاه دل دنیا را طلاق بده و به چشم خود ببین که این زال چگونه فرزند خویش را به شوهری گرفته است . فرزندان دنیا همانا ابنای دون دنیایند که خاقانی در بیت دوم آنان را « مردگان » همواره « جُنب » از این زناشویی حرام خوانده است . با کمی دقّت معلوم می شود که این دو بیت ، علی رغم چند بیت قبلی ، ربطی به کعبه ندارند .بنابر این فرزند را نیز نمی توان استعاره از کعبه دانست.

ص 345 :
دریای گندنارنگ از تیغ شاه ، گلگون / لعل پیازی از خون ، یک یک پشیزِ والش

نوشته اند : « دریای سبز از شمشیر ستوده … گلگون شده است و فلس های وال ( = بال ) : نهنگ : بالن از آن یک به یک ، به رنگ سرخ پیازی درآمده اند . »

 منظور از « وال » ماهی عظیم الجثّه است ،[ رک: برهان قاطع] چون نهنگ فلس ندارد .خاقانی به عریانی او از فلس اشاره دارد:

گاو عنبر برهنه تن است
خر بربط بریشمین افسار
(ص ۱۹۷)

 ص 387 :
ابن صبح است مگر بُخل که در شهره عار / عورش افکنده و [گریان ] به خراسان یابم

نوشته اند : « ابن صبح استعاره‌ای است آشکار از خورشید که فرزند بامداد انگاشته شده است … خورشید ، کودک نارس و ناخواسته تنگچشمی و زُفتی است که صبح او را در خراســــان افگـــانه کرده است . »

 ابن صبح به معنی « حرامزاده » است ] سجادی ، ذیل همین واژه به نقل از مهذّب الاسماء [ نه « کودک نارس و ناخواسته » ، در منشآت شـاعر آمده است : « ابن صبح اند ، پرورده اّم الّرذایل ، همشیــره ابوزیاد .»    ]خاقانی ، ص120 ]
ص 422 :
نه زین هفت دَه خاکدانم گریزان / که از هشت شهر شما می گریزم

نوشته اند : « هفت ده را فرهنگ نویسان آراسته و بزیور معنی کرده اند … خاکدان استعاره آشکار از گیتی است که به آشغال دانی می ماند . »

اگر « هفت ده » به معنی « آراسته و بزیور » باشد ، چگونه می توان آن را خاکدان و« آشغال دانی » دانست ؟ « هفت دَه » را باید « هفت دِه » خواند ، که در برابر « هشت شهر» بهشت به « هفت اقلیم » خاک اشاره دارد . خاقانی بارها به این هفت ده خاکی اشاره کرده است . او در این بیت حاصل این هفت ده را با دخل یک هفته دهقان برابر شمرده :

کم زنـــم هفت ده خـــاکی را
دخل یک هفته دهقان چه کنم ؟
 ]خاقانی ، ص 253 [

ص 426 :
پیش تنداستر ناقص چو شغال/ شغلِ سگساری و دستان چه کنم ؟
نیست جز خاک در این کاسه چرخ / ] طعم [ از این کاسه گردان چه کنم ؟

نوشته اند : « تنداستر ناقص استعاره ای است آشکار از آسمان که به استری توسن و تند مانند شده است که نازا و بی سود نیز هست . »

 « تنداستر » احتمالاً محرف « بیدستر » است . ] سجادی ، ذیل تنداستر [ ، بیدستر پستانداری است از رده جوندگان که پوستی زیبا دارد و به همین خاطر شکار می شود. ]فرهنگ معین ، ذیل همین واژه [ خاقانی در بیتی دیگر نیز به بیدستر و ناقص بودن ] = خصی بودن [ وی اشاره کرده است :

بینام هم کنونش چو بیدسترک خصی
این بدگهر شغالک و توسن رگ استرک

مراد خاقانی از بیدستر ـ یا تنداستر ـ به قرینه ابیات قبلی خادمان و خواجگان درباری است که در آن روزگار مقام و منزلتی داشتند ، لذا لزومی ندارد آن را استعاره از « آسمان » بدانیم .خاقانی با تشبیه نکوهیدگان خویش به بیدستر ، خود را به صورت پوشیده به شیر مانند کرده است . تقابل شیر و بیدستر را در این بیت نیز می توان دید :

شاه شیران تویی که بیدستر
صید کردی به من فرستادی
   [خاقانی ، ص 924[

مؤلّف محترم در پا نوشت همین صفحه آورده اند : « در متن س و ع : « طمع :اما پچین : « طعم » با کاسه سازگاری و پیوندی فزونتر دارد و شیوا تر می نماید : در کاسه ای که با خاکش انباشته باشند ، طعم و خوراکی نیست . »

 اگر « کاسه گردان » را « کاسه گدایی » معنا کنیم ، سازگاری و پیوند « طمع » با مضمون بیت و استواری آنچه در نسخه مرحومان عبدالرسولی و سجادی آمده نیز آشکار می شود .شاعر در جایی دیگر شبیه به این مضمون را آورده است :

دهر است کمینه کاسه گردانی
وزکیسه او خطاست دریوزه
 ] خاقانی ، ص 799 [ 

معنای بیت درمجموع چنین است : چیزی جز خاک در کاسه فلک نیست و نباید طمع و انتظاری از این کاسه گدایی داشت .

ص 457 :
گفتم : بغداد بغی دارد و بیداد / دیده نه ای دادِ با دهای صفا هان

نوشته اند : « خاقانیبغرا در معنی بت به کار برده است و بر آن رفته است که بغداد تنها بتی دارد و از داد هم در آن نشانی نمی توان یافت .»

 « بغی » به معنی سرکشی ، ظلم و تعدی و گمراهی است و خاقانی هم به همین معنی آن را به کاربرده است . ظاهراً شارح محترم « بغی » را به خاطر خطای باصره « بغ » خوانده و معنا کرده اند !

 ص 465 :
جو تا که هست خام ، غدای خر است و بس / چون پخته گشت ، شربت عیسی ناتوان

نوشته اند : « آن گاه که عیسی به اورشلیم درآمد ، بر خری نشسته بود … ناتوان کنایه ایماست از بیمار. شربت عیسی ناتوان ، … شربتی که عیسی به ناتوانِ بیمار می دهد برای درمان او .»

  شربت جوشیده جو در طب قدیم خاصیت دارویی داشته است  به قول عماد فقیه کرمانی[ ص ۲۵۷]:

ساقیا جامِ می پخته به مخموران ده
قدحی شربت جوشیده به رنجوران ده

اما عیسی به قرینه « ناتوان » و « شربت » به معنی « پزشک » است . نظیر این بیت :

آن خامِ خم پرورد کو ، آن شاهد رخ زرد کو
آن عیسیِ هر درد کو ، تریاق بیمارآمده

بنابراین لزومی ندارد هرجا که نامی از « خر » به میان آمد ، پای عیسی (ع) را به میان بکشیم ! اصولاً عیسی ( ع ) با معجزه شفا می داد ، نه چون طبیبان با عقاقیر و شربت :

نه پیش من دواوین است و اشعار
نه عیسی را عقاقیر است و هاون
] خاقانی ، ص 319 [

ص 471 :
چارپای منبرش را هشت حمالان عرش / بر کتف دارند کاین مرکز ندارد قدر آن

نوشته اند : « حمالان عرش فرشتگانی اند که عرش را نگاه داشته اند . در آیه هفتم از سوره غافر از این فرشتگان سخن رفته است : « الذین یحملون العرشَ و من حوله … »

 در آیه مذکور به فرشتگان حامل عرش اشاره رفته ، اما شمار آنها را معلوم نکرده است . بهتر بود به آیه شریفه « و یحْمِلُ عرشَ ربک فُوقهم یومئذٍ ثَمانیِه » ( الحاقه : 17 ) استناد می فرمودند .

ص 472 :
 
پا شکستم زین خران ، گرچه درست از من شدند  / خوانده ای تا عیسی از مُقعد چه دید آخر زیان ؟

نوشته اند : « مُقعد : زمینگیر . خواست خاقانی از این واژه بر من روشن نیست . می انگارم که شاید مقعد به کنایه ایما از پیرزنی به کار برده شده است و خاقانی از آن ، پیرزنی را خواسته است که بر پایه بازگفتی ، در پایان جهان سر بر می آورد و از یاران دجّال است . »

  پیرزن مورد نظر در داستانهای مربوط به آخرالزمان ، دشمن مهدی ( ع ) تصور شده است نه عیسی ( ع ) . سیاق بیت و کاربرد فعل ماضی « دید » نشان می دهد که زیان دیدن عیسی (ع) از « مقعد » درگذشته اتفاق افتاده است ، حال آنکه ماجرای پیرزن جادوی دوچهره مربوط به آینده است.

اگر ناچار باشیم ازباب گمان و حدس سخنی بگوییم ، می توانیم احتمال بدهیم بیت خاقانی ، ناظر به ماجرای مرد مفلوج و زمینگیری است که عیسی (ع) او را شفا بخشید ، اما او عیسی را به یهودیان لو داد: « عیسی به او گفت : برخیز و چهارپایه خود را بردار و بخرام ، که فی الفور آن کس شفا یافت و چهارپایه خود را برداشت و خرامید و آن روز سبت بود . پس یهودیان آن کس را که شفا یافته بود ، گفتند که سبت است و تو را روا نیست که چهارپایه خود را برداری . به آنها جواب داد که آن که مرا شفا بخشید ، همان به من گفت که چهارپایه خود را بردار و بخرام . پس او را پرسیدند که کیست آن شخص که این را به تو گفته است که چهار پایه خود را بردار و بخرام ؟ آن مرد که شفا یافته بود ، نمی دانست که کیست ، زیرا که عیسی به پنهانی رفته بود به علتِ آنکه جمعی در آنجا بودند . بعد از این عیسی او را در هیکل یافت و به او گفت که الحال که شفا یافته ای ، بعد از این گناه مکن . مبادا که چیز بدتر برتو واقع شود . آن کس رفت و به یهودیان خبر داد : عیسی است آن کس که به من شفا بخشید . و از برای این ، یهودیـــان عیسی را زحمت دادند و خواستند که او را بکشند ، زیرا که این کارهـــا را در روز سبت کرده بود . » ]کتاب مقدس ، انجیل یوحنا (17 ـ 5:9 )]

ص 507 :
گر ز قضای ازل ، عهد عمر درگذشت / تا به ابد  مگذارد نوبت عثمان او

نوشته اند : « عثمان استعاره ای آشکار می تواند بود از علی درودگر ، پدر خاقانی . از دیگر سو ، عثمان نام نیای خاقانی و پدر کافی الدین عمر نیز هست . »

 این بیت ، واپسین بیت قصیده ای است که خاقانی در مدح « علی نجار شروانی » ـ پدر خویش سروده است . شاعر در پایان قصیده ، درگذشت عموی خویش ، کافی الدین ، را به پدر تسلیت می گوید و بقای عمر عموزاده فاضل خویش ، وحیدالدین عثمان را از خداوند می خواهد . خاقانی مکرراً در دیوان خویش از وحید الدین عثمان یاد کرده و او را ستوده است . بنابراین مراد خاقانی از « عثمان » در این بیت کاملاً واضح است و نیازی نیست پای پدر خاقانی یا نیای او را به میان بکشیم !

گفتنی است که وحیدالدین عثمان نیز در دوران حیات علی نجار درگذشت . خاقانی در قصیده ای ، مرگ این عموزاده گرامی را به پدر پیر خود تسلیت گفته است :

 علی را گو که غوغای حوادث کشت عثمان را
علی وار از جهــــان بگسل که ماتمدار عثمانی
     ]خاقانی ، ص 415   [

 ص 507 :
 
ازخط هستی نخست ، نقطه دل زاد و بس / لیک نه در دایره است نقطه پنهان او

 مؤلّف محترم در ذیل این بیت انواع استعاره و تشبیه و نکات ادبی آن را باتوجه به « جهان آینه گون پندارها» شرح داده اند، اما یک نکته مهم را از قلم انداخته اند که بدون ذکر آن ، مقصود شاعر به خوبی دانسته نمی شود .

 به نظر می رسد که خاقانی به نکته ای از طبیعیات قدیم در مورد نخستین عضو متکونه در بدن انسان اشاره دارد . حکمای طبیعی دراینکه نخستین عضوی که در انسان شکل می گیرد کدام است اختلاف نظر دارند . « ملاّصدرا درباره تکوین قلب بحث کرده است و اعتقاد حکما را در این مورد که نخستین عضوی که تکوین می یابد ، قلب است ، بیان کرده است و گوید : لکن بقراط برآن بود که نخستین متکون ، دماغ است و رازی بر آن بود که کبد است ، و خود تایید کرده است که نخستین عضو متکون از انسان قلب است . »  ]سجادی ، سید جعفر ، ص591[

ص 507 :
قابله کاف و نون ، طاها یاسین که هست / عاقله کاف و لام طفل دبستان او

نوشته اند : عاقله که جان سخنگوی ( = نفس ناطقه ) می تواند بود ، به تشبیه رسا به طفل دبستان مانند آمده است . »

 « عاقله کاف و لام » اشاره به « عقل کل » دارد که در زبان اهل حکمت با عنوان « عقل اول » نیز از او یاد شده است : « در ترتیب آفرینش ، پدید آورده شده اول را عقل کل گویند و آن موجود ، کاملتر از موجودات بعد از آن است ، زیرا موجود پیشین تا کامل و واجــــد کمـــال نباشد ، موجود دیگری را  نیافریند. »  ]سجادی سیدجعفر ، ( به نقل از ناصرخسرو ) ، ص 499 [

بدیهی است که « نفس ناطقه » با عقل کل تفاوت کلی دارد و یکی شمردن این دو خطاست .

ص 541 :
هم خلیفه مصر و بغداد است و هم فیض کفَشَ / دجله از سعدان و نیل از گردمان انگیخته

نوشته اند : « سعدان و گردمان یافته نشد که نام کدامین جایهــاست . چون سخن از شــــروان است ، می باید که دو جای در این سرزمین بوده باشد . شاید گردمان ، گشته ( = مصحف ) کردوان باشد که در حدودالعالم از آن سخن رفته است : « … کردوان شهرکی است آبادان و با نعمت . »

  از مضمون بیت واضح است که گردمان رود یا نهر است ، نه شهرک ، اما سعدان ، مصحف             « سعدون » است خاقانی در منشآت خود از « دشت سعدون » یاد کرده است . ]  خاقانی ، ص 7 ، 323 ، 366 ، 367 [ در مورد این دشت از جمله رک : تعلیقات و حواشی منشآت خاقانی ، ص 366 ـ 367 و در مورد دشت یاد شده و نهرگردمان نگاه کنید : خاقانی شروانی ، حیات ، زمان و محیط او . ] کندلی هریسچی ، ص 487 [
ص 549 :
خاصه که خضرم در عرب ، از آب زمزم شسته لب / من گـــرد کعبه چند شب ، شب زنده عــذرا داشته

نوشته اند : « خاقانی با تشبیه استوار ، خود را به خضر مانند کرده است ، برپایه این مانندگی ، آب زمزم نیز با استعاره ای کنایی ، آب زندگانی پنداشته شده است که خضر آن را نوشید و جاودانه شد . »

   خاقانی در این بیت خود را با خضر مقایسه نکرده است . با تأمل در ابیات قبل و بعد معلوم می شود که شاعر علّت پرهیز خویش را از باده نوشی بیان می کند و می گوید : از آن گاه که به هدایت خضر ـ پیر راهنما ـ در دیار عرب حج گزارده و آب زمزم نوشیده ام و چندین شب به طواف و شب زنده داری پرداخته ام ، دیگر شراب نمی نوشم . « م » در « خضرم » مفعولی است . ظاهراً غفلت از این نکته باعث شده که شارح محترم در توضیح بیت دچار مشکل شوند . خاقانی در تحفه العراقین نیز ، همچون ابن عربی و برخی دیگر از عارفان ، از دیدار با خضر سخن گفته است و در این بیت می گوید :

دوش که صبح چاک زد ، صدره چست عنبری
خضـــر درآمد از درم ، صبح وش از منوّری
 [ خاقانی ، ص 421 [

ص 556 :
 ] نعمانت [در عرب ، چو نجاشی ست در حبش / مولا صفت نموده ولالا ]نشان [ شده

در پانوشت صفحه نوشته اند : « در متن س و ع : « نعمات » ، اما ، نعما » که به گفته دستوریان اسم معنی است ، چگونه می تواند به نجاشی مانند شده باشد ؟ « نعمانت » که در برنوشته « د » آورده شده است ، درست می آید .

   حق با جناب کزّازی است ، ولی باید یادآور شد که در نسخه س  [= دکتر سجادی [ هم « نعمانت » آمده ، نه « نعما » .

ص 570 :
بر مِحک کعبه کو جنس بلال آمد به رنگ / هرکه را زر بولهب روی است ، شادان آمده

درمورد زر نوشته اند :
« روی او با تشبیه رسا در سیاهی به روی بولهب مانند شده است . از دید خاقانی ، هرکس زر در چشم او سیاه روی و بی ارزش است ، از آزمون کعبه سربلند و شـادان به در می آید . »

ابولهب به خاطر برافروختگی و درخشش چهره به این کنیه نامبردار شده است . ] [در این مورد ازجمله نگاه کنید به مجمع البیان ، ذیل سوره مسد [ لذا « بولهب رو » به معنی سرخ رو است . طبعاً زری که در آزمون محک سرخ رو بیاید ، خالص و ناب است و اگر تغییر رنگ دهد و سپید شود ، ناخالص و مغشوش خواهد بود، لذا زر سرخ رو یا به تعبیر خاقانی « بولهب روی » بهتر و نیکوتر است :

جـوِ زرین شدی به آتش عشــق
سرخ شو گـــر در این تـرازویی

ور نه رسوا شوی به سنگ سیاه
از سپیــــدی رسد سیـــه رویی

برمِحکّ بلال چهــــــره ، زرت
بولهــب روی به ز نیکـــــــویی
   ]خاقانی ، ص 679[  

    وجه شبه در تشبیه زر به ابولهب تنها سرخ رویی است و سایرِ ویژگیهای مشبه“ به ، مثل کافری و سیاه رویی معنوی ابولهب و …  در تشبیه لحاظ نشده است . اصولاً در همه تشبیهات ، وجه شبه اطراد ندارد و تنها بخشی از ویژگیهای مشبه“ به در تشبیه درنظر گرفته می شود . در مانحن فیه نیز تنها سرخ رویی لحاظ شده که کنایه است از خالص و سره بودن . معنای کلّی بیت از این قرار است : در دیدار با محک حجرالاسود که چون بلال سیاه چرده است ، زر هرکس که بولهب وار سرخ روی باشد ، شادمان و سربلند خواهد بود . زر در اینجا استعاره از دین و تقواست .

ص 570 :
بر سیاهی سنگ اگر زرّت سپید آید ، نه سرخ / زان سپیدی ، دان سیاهی روی دیوان آمده

نوشته اند : « سپیدی زر کنایه ایما از سرگی و نابی آن و سرخی از ناسرگی است . از سنگ ، سنگِ سیاه کعبه خواسته شده است : اگر هستی تو که زر توست ، با سنگ سیاه کعبه که سنجه و محک مردمان است ، سنجیده شده و سره و ناب بود ، مایه سیاهرویی و ناکامی دیوان خواهد بود که می کوشند تو را بفریبند . سیاهیِ روی در این بیت ، کنایه ایما از خشم و ناکامی می تواند بود : روی از خشم بسیار ، تیره می گردد . »

 به عکس آنچه فرموده اند ، اگر طلا در هنگام محک خوردن تغییر رنگ بدهد ، نشان ناسرگی و ناخالصی است ، خاقانی خود در صفحه 679 به این نکته تصریح کرده و ما در تعلیقه بر بیت پیشین به آن اشاره کردیم. سرخ رویی در اینجا به معنی ناسرگی نیست ، بلکه به معنی شادابی و سربلندی است ، همچنان که در این بیت:

امروز سرخ رویی من دانی از چه خاست
زان کــاتش نیــــاز دمیدم به صبحگــاه
   ]خاقانی ، ص 799[

و عکس آن ـ سپیدی ـ به معنی ناسرگی ، رسوایی و سیاه رویی است . حافظ فرموده است:

خوش بود گر مِحک تجربه آید به میان
تا سیه روی شود هر که دراوغش باشد

« سیاهی رویِ دیوان » نیز اضافه اختصاصی است ، یعنی آن قبیل سیاه رویی که ویژه دیوان است ، لذا نیازی نیست آن را به معنی خشم و ناکامی بگیریم.

معنی کلی بیت : خاقانی حجرالاسود را ملاک دین ورزی مومنان می داند . به نظر او زر ـ استعاره از دین و تقوای شخص ـ اگر در دیدار با محک حجرالاسود ، رنگ ببازد و سپید شود نشان ناسرگی و تردامنی اوست. شگفتی سخن خاقانی ناشی از این نکته است که سپید شدن زر در ملاقات با سنگِ محک ، به عکس همه سپیدی ها ، نشانه سیاهی و رسوایی است . در نسخه مجلس آمده : « روی و دیوان » که به نظر دقیق تر است و معنای آن چنین خواهد بود : سپیدی و رنگ باختن زر ـ (=  دین و تقوای شخص ) در ملاقات با سنگ کعبه ، نشان سیاهی روی و سیاهی دیوان ( = نامه اَعمال ) است .

در بوستان آمده است :

زغیبت چه می خواهد آن ساده مرد
که دیوان سیه کرد و چیزی نخورد

به دوزخ برد مدبـــری را گنـــــاه
که پیمانه پر کرد و دیوان سیـــــاه
 ]سعدی ، باب هفتم ، ص 336 [
این بحث ادامه دارد….

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *