میراث
یک قطره
قطره ای دیگر ، آن گاه قطره ای دیگر
قطرات کشیدهّ باران بر این پنجره
مثل نشانه های تعجب…
چندی بعد اردیبهشت با روح و رایحه هایش
چون جهانگردی رخت برمی بندد
و نشانه های تعجب را روی غبار پنجره جا می گذارد
و ماندگاری را برای من به میراث می نهد…
در غربت بیابان
در غربت بیابان
در دل رملهای جاودان و فریادهای گنگ صحرا
نه گوری برایش کندند
نه پیش از مرگ لبانش را با آبی مرطوب کردند
و نه به حرفهای ماسه ای و نا بهنجارش گوش سپردند
که هیچ یک را یارای آن نبود
تا گوری برایش حفر کند
لبانش را لمس کند
و حرفهایش را بشنود
زیرا همهّ آنها ، همچون او
جان سپرده بودند
در غربت بیابان.*
*بخشی از سروده ای نسبتا بلند.