نمی خواهم ای دوست دلگیر باشی
در آیینه اشکی سرازیر باشی
در آیینه اشکی سرازیر باشی
مباد از صمیمیت و عشق خالی
همیشه پر از سوء تعبیر باشی
بپوسی در آن موج افسردگیها
و بازیچهّ دست تقدیر باشی
و یا چون گُلی در کف باد هرزه
دچار تباهی و تحقیر باشی
زمان می رود چون قطاری قدیمی
مبادا گرفتار تاخیر باشی
تو باید تو باید که گُردآفریدی
بر اوج بلند اساطیر باشی
فرود آی بر پیکرم ، دوست دارم
تو را ، گرچه چون زخم شمشیر باشی !