نه ، شاعر نیستم
اما نگاه تو
به جزر و مدّ و طوفان می کشد
گاهی
تمام واژه هایم را…
[ اگر آتش پرستان
باخبر بودند از گرمای سوزان نگاه تو…! ]
اما نگاه تو
به جزر و مدّ و طوفان می کشد
گاهی
تمام واژه هایم را…
[ اگر آتش پرستان
باخبر بودند از گرمای سوزان نگاه تو…! ]
نه ، مجنون نیستم
اما پریشان می کند
حتی نسیمی
گیسوی در رهگذار بی پناهی ها رهایم را…
[ مگر دیوانه باشد آدمی
خود را به دست عقل بسپارد! ]
نه ، عاشق نیستم
اما جنون و شعر
دست از این سر شوریده
هرگز
بر نمی دارند
و خالی می کند یک حس مبهم
زیر پایم را…
[ شراری
می تواند دخمه ای خاموش را
مانند یک آتشکده
سوزان و بی پایان
برافروزد! ]