سلمان فارسی( متوفی ۳۶ ه ق) از اصحاب بزرگ پیامبر و علی، علیهما السلام، و خواجه نصیرالدین طوسی ، از عالمان و سیاستمداران بزرگ ایران در قرن هفتم ، از جهات متعددی به یکدیگر شبیه اند:
۱. هر دو ایرانی و شیعه اند .
۲. هر دو در سلوک فکری خویش خردگرا هستند و از عالی ترین مراتب دانش و فرهنگ برخوردار.
۳. اگر همکاری خواجه با اسماعیلیه را در سالهای نخست، ناشی از هواداری ایشان از این طایفه در مقطعی از زندگی بدانیم ، نه تقیه ، باید بپذیریم که او هم ، چون سلمان فارسی ، مراحل مختلفی را در سلوک فکری خود پشت سر نهاده است .
۴. شباهت دیگر این دو ، همروزگاری آنان با تحولات بزرگ اجتماعی و نقش عملگرای هر دو در ساحت تحولات تاریخی است. با تدبیر سلمان ، سپاهیان کم تعداد اسلام از جنگهای متعدد ، از جمله در دروازه های تیسفون و مدائن ، سربلند بیرون آمدند و با سیاستگزاری و هدایت خواجه ، لشکریان مغول کاخهای خلیفه بغداد را محاصره کردند و خود اورا نمدمال مرگ ساختند! بدین گونه سلمان و خواجهّ طوس ، رودخانهّ تاریخ را به بستری متفاوت هدایت کردند.
۵. سلمان و خواجه نصیر ، هر دو ، به واسطهّ نقش تاریخ ساز خویش دوستان و دشمنان فراوانی برای خود تراشیده اند. باستان گرایان ایرانی ، همهّ گناه سقوط شاهنشاهی ساسانی را به گردن سلمان نوشتند و شبکه های ماهواره ای آنها بدترین و رکیک ترین سخنان را در مورد او بر زبان می رانند . نژادپرستان عرب نیز بدترین دشنامها را نثار خواجه نصیر می کنند که با همدستی مغولها خلافت عرب را سرنگون ساخته است! از یاد نبریم که تبلیغات حکومت بعثی و نژادپرست عراق ، بیشترین اهانتها را به خواجه روا می داشت و ایادی آن حکومت شوم قصد نبش قبر خواجه و بیرون ریختن استخوانهای او از صحن حرم امام هفتم(َع) را در سر می پروردند!
۶.خاورشناسان نیز نظر خوشی به این دو تن ندارند و این شاید وجه شباهت دیگر این دو به یکدیگر باشد. هروویتز رسما وجود خارجی سلمان فارسی را انکار می کند و ادوارد براون ، با “خائن بالفطره” خواندن خواجه ، تعجب می کند که چنین شخصی چگونه بهترین کتاب را در علم اخلاق نوشته است!
یکی از نویسندگان جنجالی هموطن ما نیز که ارادت خاصی به بنی امیه دارد ، اخیرا با انکار شخصیت تاریخی سلمان فارسی ناجورترین تعبیرات را در مورد این صحابی رسول خدا (ص) به کار برده که در جای دیگری باید به حساب ادعاهایش رسیدگی شود.
آنچه نژادپرستان عرب و عجم نفهمیده اند یا نخواسته اند بفهمند ، این حقیقت است که سلمان و خواجه هیچ یک علة العلل حوادث روزگار خویش نبودند. بی شک اگر سلمان فارسی نبود و حتی اگر سربازان گرسنه و بی سلاح عرب هم نبودند ، باز هم امپراتوری ساسانی و فرهنگ طبقاتی و پوسیدّهّ حاکم بر ایران آن روزگار ، دوامی نمی آورد. ایوان کسری دیرگاهی بود که شکاف برداشته بود و فروریختن آن هیمنه دروغین نیازمند نسیمی بود که به ناگزیر باید از جانبی وزیدن می گرفت! به همین شیوه کاخهای هزار و یک شب بغداد مدتها بود تا از درون فرو ریخته بود ند و اگر به دست سربازان هولاکو در هم نمی شکستند ، روزی به ناگاه برسر صاحبان آن آوار می شدند!
در چنین اوضاع و احوالی ، خردمندان و مآل اندیشانی چون سلمان فارسی و نصیرالدین طوسی لازم بودند تا اوضاع را تعدیل و مهار کنند و خسارتهای ناگزیر را به حداقل برسانند ، و این خدمتی بود که این دو بزرگ به خوبی انجام دادند. به راستی اگر خرد و تدبیر خواجه نبود ، آن همه کتاب و منابع فرهنگی چگونه در هجوم تاتار حفظ می شد و آن همه مرکز علمی چگونه به وجود می آمد؟ و اگر این دو بزرگ نبودند و فرهنگی که از آن دفاع می کردند نبود ، چه کسی می توانست در برابر ایلغار تاریخ که در سیمای سپاهیان عرب و مغول رخ نموده بود ، ایستادگی کند؟