بزرگواری از اقتصاددانان کشور اخیراً با توجّه به اصطلاح «فلسفهبافی» در زبان فارسی پرسیدهاند:
چرا وقتی ما ایرانیان میخواهیم به حرفهای بیپایه و بیهوده اشاره کنیم، از عبارت «فلسفهبافی» استفاده میکنیم؟ راستی در زبان فارسی چه معادلی برای واژۀ انگلیسی «فلسفه» یا «فیلسوف» وجود دارد؟…راستی جامعهای که برای کلمه فیلسوف معادلی در زبانش ندارد، می تواند تمدن آفرین بوده باشد؟ مگر میتواند تمدّنی در جامعهای شکل بگیرد بدون آنکه آن جامعه، کتاب و فیلسوف و دانشمند داشته باشد؟
وقتی در زبانی معادلی برای کلمۀ «فیلسوف» تولید نشده باشد آیا به این معنی نیست که در جامعهای که با آن زبان گفتوگو میکند نیازی به چنین کلمهای نبوده است و بنابراین آیا نمیتوان نتیجه گرفت که اصولاً در آن جامعه چنین حرفه و تخصّصی، یا وجود نداشته است یا بیاهمیت بوده است؟
این استاد گرامی سرانجام با نادیده گرفتن فرهنگ فلسفی ارزشمندی که از بزرگان پیشین ما به یادگار مانده، زبان فارسی را، با مقداری عبارات تعارفآمیز، زبانی درخور گپ و گفتهای خودمانی و خیالپردازیهای شاعرانه و ادبیّات دانسته و در توانایی آن در بیان مفاهیم علمی تشکیک فرمودهاند:
زبان فارسی زبانی شیوا، دلانگیز و آهنگین است که پر است از ایهام و کنایه و تلمیح و تشبیه و استعاره و مجاز. زبان فارسی زبان اختلاطهای بیپایان روزمرّه، زبان خطابه و سخنوریهای دلبرانه، زبان خیالپردازیهای حافظانه، زبان حماسه سراییهای فردوسیانه، زبان عرفانهای مولویانه و زبان رندانۀ نسیم شمالانه است. هنوز نمیدانم آیا از زبان فارسی، زبان ریاضی، زبان حقوق، زبان موسیقی و زبان خرد ناب نیز میتراود؟ پاسخ من اکنون «نمیدانم»
در سخنان این اقتصاددان گرامی تأمّلاتی وجود دارد که از برخی از آنها اشارهوار باید گذشت، از جمله اینکه اصطلاح فلسفه عربیشدۀ شدۀ یک تعبیر یونانی است و این اصطلاح از همین زبان به انگلیسی رفته و یک تعبیر انگلیسی نیست.
به نظر میرسد که برای فلسفیدن و رسیدن به بهشت توسعهای که اقتصاددانهایی از قبیل ایشان وعدهاش را میدهند، قبل از داشتن معادل فارسی سره اصطلاح فلسفه باید تفکّر منطقی و استدلالی داشت. وقتی ما تفکّر استدلالی داشته باشیم، هرگز با مقدّماتی از قبیل وجود تعبیر «فلسفهبافی» در یک زبان نمیتوانیم یکباره تواناییهای آن زبان در فلسفیدن و تمدّنسازی و استعدادهای یک فرهنگ را برای رسیدن به توسعه به پرسش بگیریم. موازین تفکّر منطقی به ما اجازه نمیدهد که چنین نتیجۀ فربهی را از چنان صغرای خُردی بیرون بیاوریم.
با تفکّر منطقی هرگز نمیتوان از اصطلاح «فلسفهبافی» که به دلیل بخش «بافی» آن مفهوم منفی دارد نتیجه بگیریم که یک زبان و یک ملّت در درازنای تاریخ دغدغههای فلسفی نداشته و آفرینندۀ فلسفه و اندیشه و بالاتر از آن تمدّن نمیتوانسته باشد. ما در زبان فارسی تعابیری چون «فلسفهورزیدن» و «فلسفیدن» و «اندیشیدن» و «فیلسوفیکردن» و…را هم داریم که در آنها هیچ مفهوم منفی وجود ندارد.
باید توجّه داشت که برای پرداختن به یک دانش همیشه ضرورت ندارد که یک ملّت همۀ اصطلاحات آن دانش و نام آن را از پیش خود خلق کند. بسیاری از تعبیرات علمی در همۀ زبانهای جهان از زبانهای دیگر اقتباس شدهاند. همان زبان انگلیسی که به زعم ایشان زبان دانش و توسعه است، آکنده است از اصطلاحات واردشده از دیگر زبانها.
براساس شیوۀ استدلال ایشان زبان فارسی را نباید، برخلاف آنچه پذیرفتهاند و بدان اقرار دارند، زبان شعر و ادبیّات هم دانست؛ چرا که ما، همانطور که در فارسی معادل سره و صریحی برای فلسفه نداریم، اصطلاحی که کاملاً بیانگر تعبیر عربی «شعر» باشد هم در قاموس این زبان نمییابیم. کلماتی مثل «چامه» و «چکامه» و «سرود»…هم در اصل مفاهیم موسیقایی هستند و مطابقۀ تامّ و تمامی با «شعر» به معنی دقیق و اصطلاحی آن، ندارند؛ پس باید نتیجه بگیریم که زبان فارسی زبان شعر هم نیست؟!
در مجموع، برای ردّ و اثبات قابلیّتهای علمی و فلسفی و تمدّنی زبان فارسی باید به کتابخانۀ عظیم این زبان و استعدادهای آن در بیان مفاهیم علمی توجّه کرد. بخشی از این قابلیّتها در هزاران معادل فارسی برای اصطلاحات علمی که فرهنگستان زبان و ادب فارسی و مترجمان فاضل و فرهیختۀ روزگار ما تولید کردهاندجلوه کرده است.
زبان فارسی برای بروزشدن و ماندگاری و تبدیل شدن به زبان علم و توسعه نیازمند تلاشهای گستردۀ اهل زبان و فرهنگ است. ما یقیناً با زیر سوال بردن زبان فارسی و تواناییهای آن به جایی نمیرسیم و اقتصاددانهای محترم ما نیز برای هموار کردن راه توسعه بهتر است به حلّ مشکلات نظام بانکی و رکود و تورّم و…فکر بکنند و عجالتاً کاری به زبان مظلوم فارسی نداشته باشند!