عکس خاتم

استاندارد

 

آخر ای خاتم جمشید همایون آثار
گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود

در توضیح این بیت حافظ استاد خطیب رهبر نوشته است:

ای انگشتری فرخنده اثر جمشید(سلیمان) اگر پرتوی از تو بر رقم و نشان نگین من بیفتد و مرا به کام رساند ترا زیانی ندارد.

این شرح اگرچه درست است اما توضیح نمی دهد که افتادن عکس خاتم ممدوح یا معشوق بر روی نگین حافظ چگونه می تواند او را به کام برساند!

آنچه در پاسخ به این پرسش اجمالا به نظر می رسد توجه دادن به این نکته است که در گذشته احیانا نگین خاتمها را مزین می کرده اند به تصویر پادشاهان و از آن در مهر کردن فرمانها و منشورهای حکومتی استفاده می شده است.در زین الاخبار ـ از آثار تاریخی قرن پنجم- آمده است:

اندر آن خریطه نُه انگشتری بود…نخستین انگشتری نگین او از یاقوت سرخ بود و نقش او صورت مَلِک…و بدین انگشتری منشورها و سجلها مهر کردی.

حافظ ظاهرا می خواهد بگوید: ای خاتم فرخندۀ سلیمانی اگر تصویر نقش بسته بر تو که سیما و عکس ممدوح است بر نگین انگشتری من حک شود و من به برکت آن بتوانم صاحب فرمان و امر و نهی شوم تو را زیانی نخواهد داشت.

حافظ واژه “عکس” را معمولا به معنی پرتو به کار می برد، مثل:

ما در پیاله عکس رخ یار دیده ایم
ای بی خبر ز لذت شرب مدام ما

که آن را به معنی تصویر نیز می توان گرفت، اما گاه در مواردی آن را دقیقا به معنی تصویر به کار برده است ، همچون این بیت:

مردم دیده ز لطف رخ او در رخ او
عکس خود دید گمان برد که مشکین خالی ست

در بیت مانحن فیه نیز ظاهرا عکس را باید به معنی تصویر گرفت.نکته دیگر اینکه در نسخه بدل بیت به جای “نقش نگین” “لعل نگین” آمده که به نظر دقیق تر می رسد، زیرا افتادن عکس یک خاتم بر روی نقش یک نگین دیگر – اگر به معنی حک شدن باشد-تنها باعث مخدوش شدن آن خواهد شد!بنابر این واژه لعل که می تواند تنها به معنی نگین ساده و بی نقش باشد با مفهوم تر است، زیرا که چنین نگینی بهتر نقش می پذیرد.

بیت از جهت مفهوم و تلمیح قرآنی و عرفانی به انگشتری سلیمان و اسم اعظم نیز اشاره دارد اما ذکر کلمۀ عکس ذهن را بیش از آنکه به یاد نقش کلمات حک شده بیندازد، تصویر ممدوح را به خاطر می آورد که گفتیم حک کردن آن بر مهرهای حکومتی مرسوم بوده است.


امروز روز اول دی ماه است…

از اول دی ماه ۱۳۸۴ که این وبلاگ به دنیا آمد تا امروز که اول دی ماه ۱۳۹۱ است به اندازه یک عمر گذشت با تلخ و شیرین ها و فراز و فرودهایش… و شکر خدا که هنوز نفسی هست و اندک فراغتی برای نوشتن و لطف شما دوستان که همواره مرا به نوشتن ترغیب می کند.

با اینکه تریبونهای زیادی برای نوشتن و گفتن هست اما هنوز وبلاگ نویسی و فضای ساده و درویشانه آن برای من از همه جا دلنشین تر و بی تکلف تر است و آرامش اینجا را با زرق و برق و شلوغی جاهای دیگر  عوض نمی کنم.

شاد باشید و سربلند دوستان! مهربانیتان مستدام!


گارانتی، ضمانت و پشتوانه!

استاندارد

نادر: معادل فارسی کلمات زیر رو بنویسید؛ نهضت.
ترمه: جنبش.
نادر: گارانتی.
ترمه: تضمین، ضمانت.
نادر: گفتم معادل فارسی نه عربی!
ترمه: خانوممون گفته…
نادر: دیگه هیچ وقت این جمله رو نگو، چیزی که غلطه، غلطه؛ مهم نیست کی گفته! واسه گارانتی بنویس پشتوانه.
ترمه: خانوممون نمره کم میکنه ازم.
نادر: مهم نیست، بذار کم کنه.

این دیالوگ یا گفتگوی معروف را از فیلم جدایی نادر از سیمین به خاطر داریم.در مورد این گفتگو نکاتی به ذهن می رسد:

معادل عربی گارانتی “ضمان” است نه تضمین و ضمانت.یعنی عربها برای بیان مفهوم گارانتی می گویند: الضمان، نه تضمین و نه ضمانت! در فرهنگهای عربی مصدر ضمانت به معنی نوعی بیماری (زمینگیر شدن) آمده و تضمین اگرچه به معنی غرامت و در ضمن چیزی آوردن هم آمده بیشتر یک اصطلاح شعری و ادبی است.به نظر می رسد ضمانت به معنای به عهده گرفتن و کفالت کردن و پذیرش غرامت یک چیز از مصدرهایی است که فارسی زبانها از ریشه و بر اساس ساخت کلمات عربی تراشیده اند. این قبیل مصادر در زبان فارسی فراوان هستند.مثل اشغال و اعزام و خجالت و فراغت و … بر این اساس سهم فارسی زبانان در پیدایش این واژگان”دورگه” معلوم نیست کمتر از دیگران باشد!

“تضمین” را فرهنگستان زبان و ادب فارسی به عنوان معادل گارانتی تصویب و پیشنهاد کرده است نه خانم معلم ترمه!البته استادان فرهنگستان زبان و ادب فارسی هم ممکن است دچار اشتباه بشوند اما وقتی جمع محترم و معتبری از استادان زبان فارسی اصطلاحی را پیشنهاد کرده اند دیگر نمی توان به راحتی گفت: مهم نیست کی گفته!

“پشتوانه” ظاهرا از لحاظ مفهومی عام تر از گارانتی و ضمانت است. این واژه یک لغت جدید در قاموس زبان فارسی است و در متون پیشینیان سابقه ندارد. در چند دهه اخیر این واژه را به جای “کورتور”(= couverture)  وضع کرده اندبه معنی سپرده بانکی برای تعیین اعتبار (نگاه کنید به واژه های برابر، ص ۱۶۵) طبعا کاربرد آن به جای گارانتی باید پیشنهاد آقای فرهادی تلقی شود.

این تعبیر در فارسی امروز به معنی اعتبار  و  مجازا دلگرمی هم به کار می رود اما در زبان فارسی به معنی گارانتی نه در محاوره و نه در متون معتبر معاصر به کار نرفته است و از این لحاظ کلمه بی پشتوانه ای است!شما هرگز شنیده اید کسی- حتی بعد از دیدن فیلم آقای فرهادی و فرش قرمز و جایزه اسکار و  الباقی قضایا…- مثلا به جای ضمانت نامه یا کارت گارانتی بگوید “پشتوانه نامه” یا کارت پشتوانه یا مثلا به کاسب محل بگوید: ببخشید این جنس شما پشتوانه هم دارد یا نه؟!

استادان و اهل فضل بارها و بارها گفته اند و نوشته اند: اینکه کلماتی مثل تضمین و ضمانت ریشه فارسی ندارند آنها را از دایره لغات فارسی بیرون نمی کند.اساسا همه واژه های یک زبان لزوما از واژه های خالص و به اصطلاح سره نیستند. زبان فارسی هم مثل همه زبانهای دیگر واژه هایی را از زبانهای دیگر وام گرفته است.کلمات به اصطلاح “دخیل” یا وام واژه ها بخشی از گنجینه هر زبانی هستند.خود نادر در حرفهایش از این واژه ها فراوان استفاده می کند از جمله در همین دیالوگ کلماتی چون: معادل، کلمات،وقت، جمله،غلط ، واسه(= ظاهرا عامیانه واسطه) و مهم را به کار برده که همگی  عربی و عربی تبار هستند!جالب اینجاست که نام نادر هم از زمره همین واژه هاست!

می توان کاربرد پشتوانه به جای گارانتی را پیشنهاد آقای فرهادی دانست و به خاطر آن از ایشان تشکر کرد.اگر این پیشنهاد را فارسی زبانان بپذیرند می توان در کنار تضمین و ضمانت از آن بهره برد و بر غنای زبان فارسی امروز بدین طریق افزود.

نادر خیلی تند و قاطع حکم صادر می کند و علی رغم خانم معلم ترمه که نماد نظام آموزشی کشور است، به دخترش – در واقع به مخاطب و جامعه- دستور می دهد :”دیگه هیچ وقت این جمله رو نگو، چیزی که غلطه، غلطه؛ مهم نیست کی گفته! واسه گارانتی بنویس: پشتوانه.”

 امیدواریم آنچه در فیلم آمده دیدگاه شخصیت داستانی یعنی نادر باشد که آدمی است گرفتار مسائل و مشکلات زندگی و فیلمساز محترم به اعتبار اینکه اهل ادبیات و فرهنگ هستند دیدگاه علمی تری به مسائل زبانی داشته باشند.

گویند که دوزخی بود…

استاندارد

 

گویند که دوزخی بود عاشق و مست
قولی ست خلاف دل در او نتوان بست

گر عاشق و مست دوزخی خواهد بود
فردا باشد بهشت همچون کف دست!

قرنهای نخستین اسلامی جولانگاه مباحث دامنه دار کلامی بود. از جملۀ این نزاعهای کلامی بحثی بود که میان خوارج و دیگران در گرفته بود.خوارج معتقد بودند مومن گناهکار کافر است و بر اساس همین فتوای بی سامان علی(ع) را که به اصرار و تحمیل خودشان تن به حکمیت داده بود کافر و واجب القتل شمردند و خون او را در محراب عبادت ریختند.

در برابر خوارج، معتزله عقیده به “منزلتی میان دو منزلت” کفر و ایمان داشتند و بر آن بودند که مرتکب کبیره نه مومن است و نه کافر. اما مرجئه طایفۀ دیگری بودند که می گفتند کسی با ارتکاب گناه از ایمان خارج نمی شود اما تکلیف او را در روز قیامت خداوند مشخص خواهد کرد و ما بهتر است امروز در مورد ایمان او سخنی نگوییم!

مصراع اول رباعی به همین بحث و خلاف اشاره دارد. او می گوید جمعی معتقدند که عاشق و مست دوزخی هستند اما این سخن محل خلاف است و قطعی نیست. معتزله می گویند: عاشق و مست در منزلتی میانۀ کفر و ایمان قرار دارند. مرجئه قائل اند: عاشق و مست اگر اهل توحید باشند به صرف انجام دادن گناه از مرز ایمان فراتر نرفته اند و به هر حال معلوم نیست دوزخی باشندو… پس قولی است خلاف و دل در آن نتوان بست!

در بیت بعد شاعر بنا را بر رحمت حق می گذارد و می گوید باید عاشق و مست با همۀ عصیان خویش به بهشت بروند، چون اگر بنا باشد همۀ گناهکاران به دوزخ بروند بهشت مانند کف دست خالی و محلی غیرمسکونی خواهد شد، چرا که “ناکرده گنه در این جهان کیست؟!” و “هرکه آمد به جهان نقش خرابی دارد”!

این نکته را هم اضافه کنیم که عاشق و مست در اینجا به معنی “دل داده” و “کسی که شراب نوشیده و مست شده” نیست. در متون گذشته این دو اصطلاح فراتر از این معنای تحت اللفظی به معنای گناهکار و عصیانگر به کار می رفته اند و مست در برابر مستور به معنای تردامن می آمده است.این کاربرد در متون پیشینیان شواهد فراوان دارد.

یکی از شاعران معاصر که صدای بسیار زیبایی هم داشت سالها قبل تعدادی از رباعیات خیامی، از جمله همین رباعی را با غلطهای متعدد خوانده بود. از جمله مصراع اول این رباعی را با این لحن می خواندند:

گویند که دوزخی بود عاشق و مست!

یعنی “عاشق و مست” را خطابی می خواندند. تو گویی شاعر عاشق و مست را مورد خطاب قرار داده و گفته است:ای عاشق و مست! برخی می گویند دوزخی وجود دارد، اما “قولی ست خلاف!” یعنی در اینکه بهشت و دوزخی هست خلاف هست و نمی توان دل در آن بست و آن را پذیرفت!

در مورد این قرائت شاذّ – و حتی مضحک!- باید گفت اولا در باب وجود دوزخ و بهشت در میان مسلمانان اختلافی نبوده است و حتی خود سرایندۀ رباعی نیز در آن تردیدی نداشته است، چرا که در بیت بعد تصریح می کند که اگر چنین باشد بهشت فردای قیامت مانند کف دست خواهد بود. اگر سراینده تردیدی در بهشت داشت نباید چنین سخن می گفت!

همان طور که توضیح دادیم بحث و خلاف متکلمان در دوزخی بودن گناهکاران است نه در اصل وجود دوزخ و بهشت. به هر حال به نظر می رسد آن مرحوم خوش صدا از سر کم تاملی در متون گذشته و قلّت سواد ادبی مرتکب چنین خطایی در قرائت این رباعی و خطاهای متعدد دیگر در خوانش دیگر رباعیات خیامی شده بودند و حتما نیت سوئی نداشته اند. خدا ایشان را هم رحمت کناد!

حذف صفر از مدارک دانشگاهی!

استاندارد

در کشورهایی که پول ملی آنها به دلایل مختلف دچار افت ارزش می شود، این تدبیر اقتصادی رواج دارد که چند صفر را از واحد پولی حذف می کنند.تعداد زیادی از کشورها تا کنون این تدبیر اقتصادی را به کار بسته اند و  نتایجش را دیده اند. شنیده شده که بعضی از جوامع تا ده صفر را از پول خودشان حذف کرده اند.  در همین کشور خود ما هم مدتهاست که زمزمۀ حذف چهار صفر از پول ملی شنیده می شود.

اما به نظر می رسد که همۀ مشکل ما افت ارزش پول ملی نیست و ما در عرصه های دیگری هم با افت ارزش مواجهیم. یکی از این عرصه ها   مدارک دانشگاهی است! شصت سال پیش حقوق ماهانۀ یک مقام عالی رتبۀ دولتی دویست سیصد تومان بود و اگر یک نفر تصدیق ششم ابتدایی, حتی اکابر هم داشت, می توانست شغلی برای خودش دست و پا کند اما امروز به موازات آنکه با آن دویست سیصد تومان نمی توانید جز چند قرص نان ابتیاع بفرمایید مدرک کارشناسی و کارشناسی ارشد و چه بسا دکترای شما هم برای پیدا کردن یک شغل آبرومند کافی نیست!

در شرایط فعلی دانشگاههای ما با همان سرعتی که بانک مرکزی پول چاپ می کند مدرک به دست فارغ التحصیلان خودشان می دهند بی آنکه این مدرکها در بسیاری از موارد  نشانۀ فضل و دانشی باشند و یا دردی از دارندۀ خود دوا کنند. همین پدیده است که من از آن با عنوان افت ارزش مدارک دانشگاهی در کنار افت ارزش پول یاد می کنم.

خب با این افت ارزش مدارک دانشگاهی چه باید کرد؟ یک راهش این است که با تغییرات جدی در شیوۀ پذیرش دانشجو و استفاده از روشهای علمی مجرب و تخصیص بودجه های لازم و … کاری بکنیم که ارزش مدارک دانشگاهی ما با واقعیت جهانی این مدارک برابری بکند که این کار البته با راه افتادن دانشگاههای پولی و فروش مدارک دانشگاهی توسط دانشگاههای انتفاعی و خارجی کار آسانی نیست و با همت و راحت طلبی های ما هم سازگاری ندارد و بهتر است از خیرش بگذریم!

یک راه هم می تواند استفاده از شگردهای دنیای اقتصاد از جمله حذف صفر از مدارک دانشگاهی باشد. (منظور از حذف صفر حذف نمرۀ صفر از کارنامه ها نیست چون این کار مدتهاست که به همت استادان محترم انجام شده و مدتهاست که اعم و اغلب دانشجویان ما با سلام و صلوات و با بالاترین نمرات فارغ التحصیل می شوند. مقصود از حذف صفر در مدارک مشابه همان طرح اقتصادی حذف صفر از پول است!) بدین ترتیب وقتی بعد از اصلاح مورد نظر به یک فارغ التحصیل دکتری بگویند: عزیز من! مدرک دکتری شما فقط به اندازۀ یک لیسانس ارزش دارد و شما در عوض، برابر با یک لیسانسیۀ واقعی می توانی از آن استفاده بکنی هم خیال طرف راحت می شود و  هم جامعه  تکلیف خودش را  با او و مدرک تحصیلیش بهتر می فهمد.

خدا را چه دیدید شاید با این تدبیر فیس و افادۀ توهم آلود داشتن مدرک دکتری  و رسیدن به اوج دانش و پرستیژ هم از  سر طرف پرید و مثل بچۀ آدم نشست و درس خواند و سطح سواد واقعیش را به مدرک ظاهریش نزدیک کرد! و شاید در چنین فرضی- هرچند یک فرض کاملا فانتزی است- دانشگاههای ما هم به ملاکهای دیگری برای رتبه بندی علمی – مثل ارزیابی واقعی تحقیقات و خدمات علمی اشخاص- به جای در ترازو گذاشتن ورق پاره هایی به نام مدرک اندیشیدند!

ادبیات تعلیمی و اخلاق ما ایرانی ها!

استاندارد

ادبیات تعلیمی یعنی ادبیات اخلاقگرا نوع غالب در ادبیات فارسی است و همواره سخنوران ادب فارسی حتی در آفرینش مضامین حماسی و غنائی هم نهایتا به اخلاق و آموختن آن توجه داشته اند. این که می بینید بعضی از شاعران این روزگار مروج و آفرینندۀ نوعی ادبیات مشمئزکننده اخلاق ستیز هستند بیشتر به مشکلات شخصیتی و فردی آنها برمی گردد و ربطی به زبان و فرهنگ ما ندارد.
جالب اینجاست که بعضی از جماعت روشنفکر که عادت دارند همه چیز را واژگونه ببینند و همگان را بر کیش خود بپندارند, گرایش اخلاقی موجود در متون کهن فارسی را نشانۀ رواج بی اخلاقی در جامعه ما از گذشته تا کنون می دانند و می گویند: اگر ما ملتی بی اخلاق نبودیم این همه ادبیات تعلیمی برای اصلاح اخلاق ما نوشته نمی شد و امثال سعدی آن همه از خوبی اخلاقیات برای ما سخن نمی گفتند!
این استدلال مغالطه آمیز مثل آن می ماند که کسی مثلا گرایش سینمای هند به مضامین عاطفی و گریه آور را علامت قسی القلب بودن و خشونت ذاتی هندیها بداند و بگوید اگر هندیها آدمهای خشن و بی رحمی نبودند لازم نبود این همه فیلم گریه دار برای تلطیف عواطف آنها ساخته شود!
واقعیت آن است که ما ایرانیها مثل بقیه خلق خدا نه مجسمۀ معصومیت و بی گناهی هستیم و بوده ایم و نه نماد بی اخلاقی و ریاکاری و همیشه خوب و بد و زشت و زیبا در میان ما وجود داشته است و متاع کفر و دین در میان ما بی مشتری نبوده است اما به گواهی متون ادبی خودمان که آیینه هویت و فرهنگ ماست, همیشه برای اخلاقیات اهمیت و ارزش قائل بوده ایم و امیدواریم از این پس هم روح حاکم بر ادبیات و بویژه شعر ما همین باشد!

یک خطای رایج

استاندارد

 

تعبیر غلطی که به تازگی در رسانه ها و ادبیات سایتها و حتی  اخبار و گزارشهای ورزشی مطبوعات و رادیو و تلویزیون به شدت رواج یافته کاربرد “عربها” و “اعراب” و “ترکها” به جای حکام عرب یا فلان دولت عربی یا دولت ترکیه یا دولت جمهوری آذربایجان است.همه می دانیم که “عرب” و “ترک” شامل میلیونها نفر در سراسر جهان می شود و طبعا نمی توان این تعبیرات را به معنای یک دولت یا عده ای از اشخاص گرفت. دیده و شنیده شده که ترکها و عربها را گاهی به جای فلان تیم از کشور ترکیه یا تیم وابسته به فلان کشور عربی هم به کار می برندیا به جای ورزشکار مثلا ترکیه ای یا اهل جمهوری آذربایجان می گویند ورزشکار ترک و …
متاسفانه این تعبیرات گاهی با نوعی توهین و تحقیر هم همراه است.
چگونه می توان وقتی که یک تیم ایرانی  یک تیم مثلا اماراتی یا ترکیه ای را شکست داده گزارشگر ما بگوید ما روی عربها یا ترکها را کم کردیم!؟
یا چگونه می توان وقتی مثلا چند امیر دست نشاندۀ عرب یا فرض کنیم دولت ترکیه خطایی را مرتکب می شوند بد و بی راهش را به همۀ عربها و ترکهایی نثار کنیم که اولا میلیونها نفر از آنها هموطن خود ماهستند, و ثانیا اکثریت قریب به اتفاق آنها ممکن است روحشان هم از قضیه باخبر نباشد یا حتی مخالف آن باشند؟!

 با کدام منطق زبانی یا بلاغی یا حقوقی می توان چند نفر یا یک گروه را بی آنکه وکالتی داشته باشند، نمایندۀ میلیونها نفر و چندین و چند ملت به شمار آورد؟!
به هر حال واژۀ عرب و ترک هر یک معنای عام  خود را دارند و نمی توان آنها را در یک متن رسانه ای که باید از  دقت و گویایی لازم برخوردار باشد، به معنی تعداد کمی از افراد عرب زبان و ترک زبان یا یک یا چند دولت به کار برد، و بویژه اگر این کاربرد بوی توهین و تحقیر هم داشته باشد قطعا برای نوع مردم عرب و ترک, بویژه هموطنان عزیز ترک و عرب ما آزار دهنده خواهد بود و باید از آن جدا پرهیز کرد!

از کرامات عارفان

استاندارد

 

علاء الدولۀ سمنانی (657-736ه ق) دررسالۀ چهل مجلس خود گزارشهای شگفتی از خوارق عادات عارفان ارائه می کند که برای مردم روزگار ما آنها که نگاهشان در پیلۀ تنگ مادیت اسیر مانده است باورنکردنی می نماید ,اما او با قاطعیتی از تجربیات عرفانی خود و دیگر عارفان سخن می گوید که تردید را دچار تردید می کند. قسمتی از سخنان او را بخوانیم:

رسول علیه السلام به آسمانها برفت بی خرق و التیام و ما را تحقیق شده است که بعضی از امت او هستند که از در و دیوار بیرون می آیند و باز در می روند بی خرق و التیام.
و کس باشد که توجه کند به کعبه, کعبه را بیند نزدیک خود, چنان که دوسه گام بنهد, در حرم رود بی آنکه کعبه از جای خود برود.
همچنین وقت باشد که آفتاب نزدیک شود به غروب, توجه کند, حق تعالی آن ساعت را ممتد گرداندتا نماز دیگر را به وقت بگزارد, بی آنکه در گردش افلاک تغییر پدید آید.

وی سپس به مشاهدات شخصی اش اشاره می کند:

و ما در غیب مشاهده کردیم که گاه بوده است که هزار سال در دریا سیر می کردیم, چنان که شب و روز را می شمردیم و رمضانها روزه می داشتیم و نماز عید می گزاردیم تا هزارسال تمام می شد, چون از غیب بازمی آمدیم , همان قدر بیش نبود که بعد از نماز بامداد و پیش از برآمدن آفتاب.
و در غیب خود از این انواع بسیار باشد…

این گزارشهای علاء الدوله را می توان بر اساس نسبیت زمان توجیه کرد, اما شاید بهتر باشد کمی نگاهمان به حقیقت منعطف تر بکنیم و از جمود و دگم اندیشی های متداول اندکی فاصله بگیریم!

عشق و دمشق

استاندارد

 

چنان خشکسالی شد اندر دمشق
که یاران فراموش کردند عشق

همه تصور می کنند که سعدی قافیه دمشق را در این بیت مشهور از سر استیصال آورده است، چرا که متاسفانه و از شوربختی شاعران عشق قافیۀ دیگری جز دمشق ندارد!

اما به نظر می رسد که این چنین نیست و در ذهن شاعران فارسی زبان این شهر شهر عشق و طرب شمرده می شده است و اگر سعدی دمشق را با عشق آورده بی چیزی نیست.

مثلا به این شواهد دقت بفرمایید:

مولوی  سروده است:

به باغ رنجه مشو در درون عاشق بین
دمشق و غوطه و گلزارها و نیرب‌ها

دمشق چه که بهشتی پر از فرشته و حور
عقول خیره در آن چهره‌ها و غبغب‌ها

نه از نبیذ لذیذش شکوفه‌ها و خمار
نه از حلاوت حلواش دمّل و تب‌ها

[“غوطه” مجموعه باغهایی بوده است در اطراف دمشق که میوه های مرغوب از آن به دست می آمده و آن را یکی از چهار بهشت زمین می دانسته اند “نیرب” نیز نام یکی از دهکده های اطراف این شهر است.]

گر درخور عشق آید خرم چو دمشق آید
ور دل ندهد دل را ویران چو حلب بیند

مولوی باز هم از “دمشق دل” و “دمشق عشق” سخن گفته است:

خموش کن که سخن را وطن دمشق دل است
مگو غریب ورا کش چنین وطن باشد

ما به دمشق عشق تو مست و مقیم بهر تو
تو ز دلال و عز خود عزم عزاز می‌کنی

“دمشق عشق” تعبیری است که در غزلهای اوحدی هم آمده است:

دمشق عشق شد این شهر و مصر زیبایی
ز حسن طلعت این دلبران یغمایی

خاقانی هم بی آنکه دست و گریبان با قافیه باشد معیار و ترازوی عشق را در دمشق آویخته است:

اینجا و در دمشق ترازوی عاشقی است
لاف از دمشق بس که ترازوت بی‌زر است

و سرانجام نعمت الله ولی از دمشق دلشادی سخن گفته که موید همین معناست:

شیخ او هم جنید بغدادی
مصر معنی دمشق دلشادی

بنا بر آنچه گذشت سعدی در بیت مورد بحث عشق و دمشق را از سر تنگنای قافیه  به کار نبسته است. منظور او این است که خشکسالی مزبور آن چنان شدید بود که در دمشق- این شهر دل باختگان- حتی عاشقان از شدت گرسنگی عشق را از یاد بردند.

صلیب و سده

استاندارد

در شعر خاقانی مکررا به جشن سده در کنار چلیپا (صلیب) اشاره شده است:

چون دیدمش که عید سده داشت چون مغان
آتش ز لاله برگ و چلیپا ز عنبرش

گیرم که آتش سده در جان ما زدی
زان مشک ریز شاخ چلیپا چه خواستی؟!

زنار خطی عید مسیحا رویت
من کشتۀ آن صلیب عنبر بویت

آن شب که شب سده بود در کویت
آتش دل من باد و چلیپا مویت

شبهای سده زلف مغان فش داری
در جام طرب بادۀ دلکش داری

تو خود همه ساله سده ای خوش داری
تا زلف چلیپا و رخ آتش داری

در میان شارحان خاقانی تنها دکتر کزازی متوجه این ارتباط شده و به رابطۀ اجمالی سده و چلیا اشاره فرموده اند. ایشان در شرح بیتی از ترکیب بندی از خاقانی نوشته اند:”در میان چلیپا و سده پیوندی هست” و به نکته ای که در شرح بیتی دیگر از قصاید خاقانی نوشته اند، ارجاع داده اند، اما در ذیل بیت مزبور از باب احتمال فرموده اند:

“چنان می نماید که در آیینهای جشن سده گذشته از آتش که آن را پرشرار و کوه وار می افروخته اند،چلیپا نیز کاربرد داشته است”

اما در این مورد که کاربرد صلیب در جشن سده چه می توانسته باشد و چه ربطی میان این دو وجود دارد سکوت کرده اند.

 جشن سده از آیینهای کهن ایرانی است که به خلاف باور رایج یک آیین زرتشتی نیست و سابقۀ آن همچون بسیاری آیینهای کهن ایرانی، مثل نوروز و مهرگان و …به قرنها پیش از زرتشت برمی گردد. این آیین بعد از اسلام هم  قرنها در میان ایرانیان مسلمان با شکوه فراوان برگزار می شده و همچون نوروز حتی در دربارها از اعتبار ویژه ای برخوردار بوده است. اما جالب این است که بدانید این آیین- مثل بسیاری آیینهای دیگر ایران کهن- در نزد ارمنیها نیز رواج داشته است.البته همین نکته هم تاکیدی است بر اینکه زرتشتی شمردن جشن سده یک خطای بزرگ است.

با این مقدمه گره ابیات خاقانی و رابطۀ سده و چلیپا نیز به خوبی آشکار می شود. خاقانی به جشن سده ای که ارمنیها برگزار می کردند اشاره دارد. طبیعی است که او در سرزمینی مثل شروان که مردمانی با عقایدی متفاوت در جوار آن می زیسته اند با مسیحیانی مرتبط بوده که همچون مغان- ایرانیان کهن- این آیین را برگزار می کرده اند و حتما در این میان دلبرانی ترسا نیز بوده اند که با زیبایی خاص خود و زلف چلیپاگون و چهرۀ آتشگونشان شعله در دل شاعر ما می زده اند و احیانا به رسم ترسایی با چلیپایی در گردن  و زناری در میان در این جشن شرکت می کرده اند!

ارامنه امروزه هم سده را با نام “درندز”(آتش افروزی) در سیزدهم فوریه مطابق با بیست و چهارم بهمن برگزار می کنند.در مورد این آیین می توانید به این لینک از ویکیپدیا عنایت بفرمایید.

از مکتبخانه های قدیم تا نظام آموزشی جدید!

استاندارد

تصویری که بعد از مشروطه از مکتبخانه های قدیم ارائه شده فضای تاریکی است که یک ملای شکم گندۀ خشن با ریشهای حنایی و انگشتری عقیق درشت در دست آن را اداره می کند و  هر وقت اراده می کند با دستۀ عصای بزرگش گردن بچه های مردم را در چنبر انقیاد می کشد و آنها را به چوب و فلک می بندد!

کسانی که  این تصویر وحشتناک و سیاه را ترسیم کرده اند هرگز به این پرسش جواب نداده اند که اگر اوضاع همان بوده که می گویند چگونه است که در آن مکتبخانه ها بچه ها در همان سالهای اول  هم قرآن یاد می گرفتند و هم تمام نصاب الصبیان و هم تمام گلستان و  دیوان حافظ را و  هم فن ترسل و ریاضیات را در حد لازم  می آموختند،در حالی که در نظام جدید آموزش کتابهایی چون گلستان و  دیوان حافظ به مقطع دانشگاه  محول شده و در دانشگاه هم تنها بخشی از این متون-  اغلب قسمتهای ساده تر در حد ۲ یا حداکثر ۴ واحد- به دانشجویان آموخته می شود و از خدا که پنهان نیست از شما چه پنهان که نه تنها دانشجویان در فهم این کتابها مشکل دارند که در مواردی حتی استادان محترم از توضیح  ظرایف این متون عاجزند؟!

کسانی که این سالها با برگه های امتحانی دانشجویان-حتی ادبیاتی ها- سر و کار دارندبا نوشته هایی به نثر محاوره ای و شکسته رو به رو می شوند که معلوم است نویسندگان آن در فارسی نویسی ساده  هم ناتوانند! راستی شما چند نفر از فارغ التحصیلان و دانش آموختگان این روزگار را می شناسید که از پس سالها گذران عمر در موسسات آموزشی این روزگار از عهدۀ نوشتن یک گزارش یا یک نامۀ اداری معمولی برآیند؟!

 حالا بیایید بودجۀ عظیم تشکیلات آموزش و پرورش و وزارت علوم را  با آن همه امکانات و ادعای تکنولوژی مدرن آموزشی و بهره وری از روان شناسی و دانشهای نوین مقایسه کنید با هزینۀ مکتبخانه ها و مدارس قدیم که- عمدتا- به وسیلۀ  خود مردم و نهاد وقف اداره می شد!

سخن این نیست که به روزگار مکتبخانه برگردیم! این کار نه شدنی است و نه مفید. شدنی نیست چون بعد از مشروطه همه نظام قدیم آموزشی کشور را که سابقۀ چندین و چند قرنه داشت یکباره-حتی شاید از سر دلسوزی- نابود کردند و ما امروزه چیز زیادی از تجارب آن نظام و شیوه های آموزشی آن نمی دانیم .در آن سالها مسئولان امر در آغاز یک نظام اقتباسی را از کشورهایی چون ترکیه و قفقاز جایگزین نظام سنتی کردند و پس از آن نیز تا سالهای سال آموزش و پرورش ما به جولانگاه آزمون و خطا تبدیل شد…آزمون و خطایی که هنوز به شکلی ادامه دارد! 

اما مفید هم نیست چون در شرایط فعلی از روزآمدی لازم برخوردار نیست و نمی تواند در همۀ عرصه ها جوابگو باشد، اما قطعا از شیوه های آن روزگار می توان تجربه آموخت…اما به چه شکل؟ این پرسشی است که سالها پیش از این مرحوم شریعتی تلاش کرده است در کتاب مکتب تعلیم و تربیت اسلامی بدان پاسخ بدهد.ظاهرا شریعتی تنها کسی است که جسارت ورود به این عرصه را داشته است.