پاسخ گفتن به این پرسش که “دیدگاه متون ادبیات فارسی در مورد محیط زیست چیست؟” کار آسانی نیست. به یک معنا, مسائل مربوط به محیط زیست در متون نظم و نثر فارسی که آیینه فرهنگ ماست, جلوه ای ندارد و نمی توانسته است داشته باشد, چرا که مسائل محیط زیست, معضل و مشکل انسان مدرن است, نه انسانهای روزگاران گذشته.
نیاکان ما هرگز نه با گسستگی لایه اوزون آشنایی داشتند و نه از فرسایش خاک و بحرانهای زیست محیطی بشر امروز رنج می بردند.بشر مدرن در فاصله کوتاه چند قرن, منابعی را که در طی میلیونها سال شکل گرفته , هوسناکانه به باد فنا داده و بحرانهای زیست محیطی, اکنون به شکل نگرانیهایی وحشتناک, انسان این روزگار را به خود مشغول داشته است. احساس خطر از بحرانهای مرتبط با محیط زیست و دستکاریهای ژنتیک و امثال آن بخش مهمی از ژانر وحشت در ادبیات و سینمای امروز دنیا را به وجود آورده است.تصورات و نگرانیهایی که در داستانها و فیلم های سینمایی دنیای امروز به وفور به چشم می خورد, در واقع کابوسهایی هستند که بشر امروز هراسناکانه در بیداری خویش می بیند!
سیر حوادث دنیای امروز نشان می دهد که بشر در مهار مشکلات زیست محیطی هر روز ناتوان تر می شود. تداوم این بحرانها و گره خوردن آنها با آشوبها و ناهنجاریهای اجتماعی و اقتصادی و سیاسی و اخلاقی , یقینا به زودی خرد جمعی بشر را به نقطه ای می رساند که به ناگزیر، دل از مدعیان و پیغمبران سرشکسته دنیای امروز برگیرد و منتظر شود که ” دستی از غیب برون آید و کاری بکند!”
این مشکل شاید از آن روزی شروع شد که بشر امروز, نظام طبیعت و رابطه خود را با آن, بر اساس “تنازع بقا” تعریف کرد و سودجویانه به حریم طبیعت دست اندازی نمود.شعار امروز بشریت بر اساس این نگاه به این دستور العمل بالقوه خطرناک منتهی شد که :
برو قوی شو اگر راحت جهان طلبی
که در نظام طبیعت ضعیف پامال است!
این سخن شاید در روابط انسانها و اجتماع بشری حقیقت داشته باشد, اما در دامان طبیعت این گونه نیست. در آن عرصه, همه موجودات به اندازه وسع وجودی خودشان از برکات این مادر مهربان برخوردارند. اگر حیوان قوی پنجه ای چون شیر، حیوان ضعیف تری را خوراک خود می کند, حضور همان شیر در عرصه طبیعت, توازنی را برقرار می کند که در نهایت به بقای نوع به اصطلاح ضعیف نیز کمک می رساند. اساسا در طبیعت همه موجودات به شکلی سودمندند و چرخه ای را تداوم می بخشند که به کمال هر یک، به مقتضای سعه وجودیشان می انجامد.به گفته سنایی:
گرچه خوبی، به سوی زشت به خواری منگر
کاندر اين ملک چو طاووس به کار است مگس!
و به قول سهراب:
و نخواهیم مگس از سر انگشت طبیعت بپرد.
و نخواهیم پلنگ از در خلقت برود بیرون.
و بدانیم اگر کرم نبود، زندگی چیزی کم داشت.
و اگر خنج نبود، لطمه میخورد به قانون درخت
و اگر مرگ نبود، دست ما در پی چیزی میگشت.
اما از منظری دیگر می توان ادعا کرد سخنوران پیشین به این مقوله توجه ویژه ای داشته اند.نگاه نیاکان خردمند ما به طبیعت همواره نگاهی همراه با قداست بوده و طبیعت را موجودیتی با شعور می دانسته اند. سعدی می گوید:
تسبیح گوی او نه بنی آدمند و بس
هر بلبلی که زمزمه بر شاخسار کرد!
در شعر سنتی فارسی, بویژه در شعر سبک خراسانی طبیعت جایگاهی والا دارد. در شعر برخی از شاعران این دوره , همچون منوچهری, با نام گلها و پرندگانی رو به رو می شویم که امروزه برای ما آشنا نیستند. متاسفانه رابطه نسل ما با طبیعت به حداقل خود رسیده است و کودکان ما و چه بسا خود ما, اغلب از طبیعت، تصویری غیرشفاف در نظر داریم که از پس شیشه تلویزیون به ما نشان می دهند! در حالی که ادبیات فارسی را به شوخی و جدی “ادبیات گل و بلبل” می خوانند، کمتر دانشجوی ادبیاتی است که انواع بلبل و آوازها و ناله های مختلف این پرنده را در فصول و شرایط مختلف بشناسد و من خود در یکی از کتابهای درسی دوره دبستان تصویر پرنده ای زرد رنگ، تقریبا شبیه قناری را دیدم که به عنوان بلبل معرفی شده بود و بعید هم نیست که در آینده نزدیک کسانی پیدا شوند که کلاغ یا چیزی شبیه آن را رنگ کنند و به عنوان بلبل به فرزندان حافظ و سعدی قالب نمایند!
در شعر شاعران سبک عراقی و هندی نیز طبیعت چون رنگین کمانی زیبا سایه گسترده است و ابیات سرایندگان و سخنوران زبان فارسی اغلب تصاویر و تابلوهایی بدیع از محیط زیست را فراروی نگاه ما قرار می دهد! در شعر نو- نیمایی – امروز نیز به وضوح طبیعت از عناصر اصلی تصویر پردازی است و شاعرانی چون نیما در این زمینه خوش درخشیده اند.
از نگاه شاعری چون حافظ ” گل عزیز است” و باید صحبت او را غنیمت شمرد. شاعری دیگر گل فروش را به زیبایی نصیحت می کند:
ای گل فروش گل چه فروشی به جای سیم
وز گل عزیز تر چه ستانی به سیم گل!؟
از نگاه خاقانی گل سرخ از این رو نغز و زیباست که از عرق پاکیزه محمد مصطفی(ص) روییده است:
گرچه همه دلکشن اند, از همه گل نغزتر
کو عرق مصطفی است, وین دگران خاک و آب!
در سخن شاعر بزرگی چون نظامی ابیاتی هست که شایسته است به عنوان شعاری فرهنگ ساز مورد توجه متولیان محیط زیست قرار بگیرد. او در خسرو و شیرین در مورد بریدن و افکندن درختان به این باور کهن ایرانیان اشاره می کند:
از آن جنبش که در نشو نبات است
درختان را و مرغان را حیات است…
درخت افکن بود کم زندگانی
به درویشی کشد نخجیربانی
به باور این شاعر بزرگ قرن ششم, کسانی که به درختان و جنگلها آسیب می رسانند برکتی از عمر نمی یابند , چنان که نخجیربانان و شکارچیان از برکت در مال بی بهره اند و این پیشه شوم آنان را به درویشی و فقر دچار می کند!
در همین زمینه, وحشی بافقی می افزاید:
ما درخت افکن نه ایم آنها گروهی دیگرند
با وجود صد تبر یک شاخ بی بر نشکنیم!
بدین ترتیب، درخت افکندن و تبر بر ریشه درختان زدن, تهمتی بوده است ناروا و ناپسند که نیاکان ما از آن تبری می جسته اند!متون ادب فارسی آکنده از حکایات و روایات و سخنان نغزی است که ما را به مهربانی با حیوانات تشویق می کند. به نظر سعدی:
سیاه اندرون باشد و سنگدل
که خواهد که موری شود تنگدل!
او از صاحبدلی حکایت می کند:
یکی در بیابان سگی تشنه یافت
برون از رمق در حیاتش نیافت
کله دلو کرد آن پسندیده کیش
چو حبل اندر آن بست دستار خویش
به خدمت میان بست و بازو گشاد
سگ ناتوان را دمی آب داد
خبر داد پیغمبر از حال مرد
که داور گناهان او عفو کرد!
…و اینها مشتی از خروار و اندکی از بسیار است!