مضامین گمشده 20

استاندارد

طغرای مشهدی از نازک خیالان سده یازدهم است. استاد محمد قهرمان گزیده ای از سروده های او را با عنوان ارغوان زار شفق به سال ۱۳۸۴ منتشر کرده است.از ابیات اوست :

به جوی آب فتادم ولی ز بی قدری
چو عکس شاخ درختان نبرد آب مرا

کس نمی بینم که باشد خالی از دیوانگی
در جنون آباد گیتی آدم عاقل کجاست ؟

جرات از اهل جنون خیزد نه از ارباب عقل
می رمد صد عاقل از جایی که یک دیوانه است !

از بس که طبع من به گنه کاری آشناست
پیش از گنه مرا به گنه می توان گرفت !

بس که فرهاد تلخکامی دید
حرف شیرین نمی تواند گفت !

چون دست به من در انجمن داد
گویی که گلی به دست من داد !

روز و شب دربچه مشرق و مغرب باز است
ورنه از تنگی این خانه نفس می گیرد !

ما مصیبت زدگان را چه تواضع به ازین
که به هر جا بنشینیم فغان برخیزد !

در کوچه باغ شوق ز بس تند می روم
آواز پای خویش به گوشم نمی رسد !

نیامدی که مبادا بمیرم از شادی
بیا که مرگ به از انتظار می باشد !

شب در آغوش نظر بود سراپای تنش
پیرهن بافتم از تار نگه بر بدنش !

از بس که بی نصیب در ایام پیری ام
دارد عصا مضایقه در دستگیری ام !

طغرا ! مباش غافل ، زین ابر خرقه آبی
پیری ست سبحه در کف از قطره های باران !

شاید ببیند آنچه به ما کرد آسمان
از دود آه سرمه به چشم ستاره کن !

صحبت دیوانگان دیوانگی می آورد
گر به ما خواهی نشستن فکر زنجیری بکن !

به گردت چون نگردد فوج مرغان خزان دیده
که رنگین نوبهاری در حصار پیرهن داری !

استاد محمود شاهرخی در کما

استاندارد

استاد محمود شاهرخی (جذبه) از روز دوشنبه در بیمارستان عرفان بستری شده اند و در بخش مراقبتهای ویژه به سرمی برند. با همه وجود برای آن استاد فرزانه از خداوند مهربان سلامت و طول عمر همراه با عزت بیشتر مسئلت می کنیم و از دوستان عزیز و صاحب نفس التماس دعای مخصوص برای سلامت ایشان داریم.

استاد محمود شاهرخی


                 انا لله و انا الیه راجعون

با کمال تاسف استاد محمود شاهرخی دار فانی را وداع گفتند. 

 به بازماندگان و شاگردان آن عارف زنده دل و همه اهالی ادب و عرفان تسلیت می گوییم!

وفا نکردی و کردم…

استاندارد

در یکی از روزنامه ها نکته ای در مورد زندگی خصوصی مرحوم استاد مهرداد اوستا ذکر شده که در برخی پایگاههای خبری هم منعکس شده است. قبل از هر ابراز نظری عین خبر را می آوریم:

داستان مهرداد اوستا و زنی که همسرشاه شد
روزنامه خبر نوشت:

مهرداد اوستا در جوانی عاشق دختری شده و قرار ازدواج می‌گذارند.دختر جوان به دلیل رفت‌و‌آمد‌هایی که به دربار شاه داشته، پس از مدتی مورد توجه شاه قرار گرفته و شاه به او پیشنهاد ازدواج می‌دهد.دوستان نزدیک اوستا که از این جریان باخبر می‌شوند، به هر نحوی که اوستا متوجه خیانت نامزدش نشود سعی می‌کنند عقیده او را در ادامه ارتباط با نامزدش تغییر دهند. ولی اوستا به هیچ وجه حاضر به بر هم زدن نامزدی و قول خود نمی‌شود .تا اینکه یک روز مهرداد اوستا به همراه دوستانش ، نامزد خود را در لباسی که هدیه‌ای از اوستا بوده، در حال سوار شدن بر خودروی مخصوص دربار می‌بیند…مهرداد اوستا ماه‌ها دچار افسردگی شده و تبدیل به انسانی ساکت و کم‌حرف می‌شود.

سال‌ها بعد از پیروزی انقلاب، وقتی شاه از دنیا می‌رود، زنهای شاه از ترس فرح، هر کدام به کشوری می‌روند و نامزد اوستا به فرانسه. در همان روزها ، نامزد اوستا به یاد عشق دیرین خود افتاده و دچار عذاب وجدان می‌شود و در نامه‌ای از مهرداد اوستا می‌خواهد که او را ببخشد. اوستا نیز در پاسخ نامه او تنها این شعر را می‌سراید.

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

وفا نکردی و کردم، خطا ندیدی و دیدم
شکستی و نشکستم، بُریدی و نبریدم

اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت
کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم

کی ام ؟ شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب
ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوه دویدم

مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم
چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم

چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم
چو بخت جلوه نکردی، مگر ز موی سپیدم

بجز وفا و عنایت، نماند در همه عالم
ندامتی که نبردم، ملامتی که ندیدم

نبود از تو گریزی چنین که بار غم دل
ز دست شکوه گرفتم، به دوش ناله کشیدم

جوانی ام به سمند شتاب می شد و از پی
چو گرد در قدم او، دویدم و نرسیدم

به روی بخت ز دیده، ز چهر عمر به گردون
گهی چو اشک نشستم، گهی چو رنگ پریدم

وفا نکردی و کردم، به سر نبردی و بردم
ثبات عهد مرا دیدی ای فروغ امیدم؟

در مورد این نکته و شان نزولی که در باره این غزل زیبا و مشهور مرحوم اوستا  ذکر شده ، نکاتی به اختصار قابل ذکر است:
پرداختن به زندگی خصوصی بزرگان ادب معاصر فی نفسه کار ناپسندی نیست ، اما این کار باید همراه با دقت علمی و تاریخی و حفظ شان آن بزرگان باشد. هر گونه بی دقتی در این باب به رواج شایعات و مطالب واهی منجر خواهد شد.
زندگی عاشقانه مرحوم اوستا موضوعی نیست که از نظر صاحبان اطلاع دور باشد و در برخی آثار خود او نیز با ظرافت مورد اشاره قرار گرفته است. یقینا همان سوز و گدازها در فضای عشق مجازی بود که طبع بلند اوستا را لطافتی خاص بخشید و او را به استادی بی نظیر در سخن فارسی بدل کرد. شاعران جوان بعد از انقلاب شاید بیش از هر کس دیگر وامدار ذوق و سخن سنجی مهرداد اوستا و لطافت روحی بودند که در کوران عشقی سوزان به کمال رسیده بود.
یکی از دوستان شاعر که از سالها قبل از انقلاب او را می شناخت نقل می کرد که اوستا تا سالهای سال به آن ماجرای عاشقانه حساس بود و با شنیدن نام “فروغ ” امید خویش دگرگون می شد.
اما آنچه در قصه روزنامه خبر ، بدون ذکر هیچ ماخذ و مستندی آمده ، بیشتر به یک فیلم هندی شبیه است و نمی تواند درست باشد. به این دلیل خیلی ساده و واضح که این غزل زیبا ، بخلاف آنچه در خبر روزنامه خبر آمده ، از آثار قدیمی استاد است نه از آثار پس از انقلاب ایشان!  دوستان علاقه مند می توانند  غزل یاد شده را در  صفحه ۵۰ از مجموعه شعر استاد به نام شراب خانگی ترس محتسب خورده که در خرداد سال ۱۳۵۲ توسط انتشارات زوار منتشر شده ببینند.
 توضیح این نکته بهانه ای به دست من داد که در اینجا یادی از مرحوم اوستا بکنم و بر روان مینوی آن انسان پاک و والا و فرزانه درود بفرستم!

نظر پاک و خطاپوش حافظ

استاندارد

پیر ما گفت خطا بر قلم صنع نرفت
آفرین بر نظر پاک و خطاپوشش باد!

حق  با دکتر محمود فتوحی است که این بیت را جنجالی ترین بیت حافظ دانسته است. نگارش دهها ماخذ در مورد این بیت از دیرزمان تا امروز به خوبی درستی نظر عالمانه ایشان را تایید می کند.برای دیدن فهرستی از مقالات و مطالب نوشته شده در مورد این بیت می توان به کتاب ابیات بحث انگیز حافظ (صفحات۲۱۰ تا ۲۱۴) مراجعه کرد.

در مورد این بیت دیدگاهی که در روزگار ما طرفداران زیادی دارد این منظر است که حافظ در این بیت طبق معمول شیطنت و رندی کرده و خیلی زیرکانه دیدگاه پیر خویش را با لحنی طنزآلود رد کرده است و دست آخر هم معلوم نیست که حافظ به هر حال وقوع خطا در آفرینش را قبول دارد یا نه !

در مورد این دیدگاه نکته ای که هست این است که حافظ در برابر پیر خویش مطیع و مودب است و هرگز به طنز و ظرافت در مورد او سخن نمی گوید.”پیر ما” ی حافظ  شیخ و صوفی و زاهد نیست که بشود دستش انداخت و با او به طنز و ریشخند سخن گفت ! این همان “پیر مغانی” است که سجاده را نیز به فتوای او می توان به می رنگین کرد. حافظ که خود بر سالکان خرده می گیرد که چرا حرمت پیر را نگه نمی دارند و  می گوید :” این سالکان نگر که چه با پیر می کنند !” چگونه ممکن است دیدگاه او را ، آن هم در مورد یکی از اساسی ترین مباحث فلسفی و کلامی به طنز بگیرد!؟

در اینجا نمی خواهیم چندان  وارد بحث های دراز دامن و احیانا تکراری کلامی و فلسفی در مورد عدل الهی و شرور و نظام احسن عالم و…بشویم و قصد داریم سخن حافظ را از منظری دیگر بنگریم که همانا نفی “بد بینی ” و “سیاه نگری” و تاکید بر “نظر پاک و خطاپوش ” داشتن است.

واقعیت آن است که زاویه دید ما در نحوه ادراک ما تاثیر فراوان دارد. وقتی جهان و انسان و روابط اجتماعی و انسانی را از زاویه تیرگی و سیاهی بنگریم و تنها به دنبال عیبها و ایرادها و شرور بگردیم , همیشه چیزی برای اثبات نگاه معیوب خودمان خواهیم یافت. به قول حافظ:

کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هر که بی هنر افتد نظر به عیب کند!

در نگاه فلسفی به عالم ، وقتی ما تنها شرور و مصایب طبیعی و سیل و زلزله و بیماری را ببینیم , به ناچار هستی را سراپا زشتی و سیاهی خواهیم دید و این نگاه حتی  روابط شخصی ما و قضاوتهایمان در مورد اطرافیانمان را نیز درگیر خواهد کرد , اما اگر نگاهی کلی و “نیالوده به بد دیدن” داشته باشیم ، متوجه می شویم که همان مصایب طبیعی و کاستی ها  در نظام طبیعت لازم اند و اگر ما نحوه برخورد درست با آنها را بیاموزیم و با آنها کنار بیاییم , همانها می توانند باعث خیر و منفعت باشند و حتی به ما در ایجاد یک زندگی بهتر کمک کنند. در این نگاه حتی “در کارخانه عشق از کفر ناگزیر است” و :

در این چمن گل بی خار کس نچید آری
چراغ مصطفوی با شرار بولهبی ست !

به هر حال یا کارخانه عالم ماده با منافع و خیرات کلیش نباید باشد , یا اگر کلیت آن را پذیرفتیم ، باید قبول کنیم که این کارخانه ضایعاتی هم دارد و “شرور اقلی” در آن را باید پذیرفت. تازه همین شرور اقلی نیز در صورت شکل گرفتن رابطه درست و منطقی از طرف ما تبدیل به خیر می شوند , مثل بیماریهایی که مطالعه در مورد آنها به پیشرفت علم و دانش بشری منجر می شود و…

با این نگاه پاک و خطاپوش , همه خطاهای ظاهری که عمدتا به رابطه غلط ما با طبیعت و این جهان برمی گردند , رنگ می بازند و ما به نگاهی زلال و روشن می رسیم که عارفان به دنبال یافتن و گسترش آن بوده اند! این نگاه پاک و خطاپوش در روابط انسانی نیز بسیار ضروری است و به گسترش عشق و محبت در میان انسانها می انجامد. حافظ خود به داشتن این نگاه افتخار می کند:

منم که شهره شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن !

“دیده به بد دیدن نیالودن ” همان “نظر پاک و خطاپوش داشتن” است.حافظ گاهی از این نگاه پاک و خطاپوش پیر با تعبیر “چشم کرم” او یاد می کند :

نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود!

حافظ در این ابیات هم به نظر پاک و نیالوده به “بد دیدن” اشارتها دارد و بر آن است که با چنین نگاهی است که می توان جلوه حقیقت و زیبایی را نظاره کرد:

نظر پاک تواند رخ جانان دیدن
که در آیینه نظر جز به صفا نتوان کرد

چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است
بر رخ او نظر از آینه پاک انداز

او را به چشم پاک توان دید چون هلال
هر دیده جای جلوه آن ماه پاره نیست !

به نظر او این بدبینی ها حاصل خودبینی است و آرزو می کند:

یا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب ندید
دود آهیش در آیینه ادراک انداز

با درنگ در این ابیات و ابیاتی دیگر از این دست , به خوبی می توان نگاه زلال و شفاف حافظ به عالم را دید. این نگرش مبتنی بر خوشباوری و خوشبینی ساده لوحانه  هم نیست , بلکه فقط نگاه آلوده به بد بینی را نفی می کند و معتقد است با چنین نگاه زلالی بسیاری از تلخ بینی ها به فلسفه آفرینش پاسخ می گیرند و خطاها و شروری که در نگاه ابتدایی به ذهن می رسند در کلیت نظام آفرینش که خیر است توجیه می شوند. شاید اگر کسانی که در این بیت حافظ طعن و تعریض به آفرینش و ریشخند سخن پیر مغان را دیده اند , مثل حافظ و پیر او  از نظر پاک و خطاپوش برخوردار بودند , به این بیت نگاهی متفاوت می افکندند!

چشمانت و سلاحهایم (ترجمه سروده ای از نزار قبانی)

استاندارد

۱

در برابر تو
همه سلاحهای سنتی
و پیشرفته را
به کار گرفتم ،
از تیر و کمان
و  خنجر یمنی
و نیزه افریقایی
تا موشک قاره پیما
و حتی  ناخنهایم را
تا دیوار غرورت را آوار کنم

۲

پس از آنکه اسبها
و سربازان
و نشانهایم را از دست دادم
در کنار آتشبارهایم نشستم و گریستم ،
چون دانستم
همه نقشه هایم را دزدیده اند
و همه تلگرافهای سرّی ام
لو رفته است
و شجاع ترین مردانم
مرا رها کرده اند
و به چشمهای سیاه تو
پناهنده شده اند!

زنار بستن زنبور !

استاندارد

این حلاوت که تو داری نه عجب کز دستت
عسلی دوزد و زنار ببندد زنبور

“عسلی” یا “غیار” پارچه زرد رنگی بوده که یهودیان در گذشته دور بر جامه خود می دوختند تا از مسلمانان متمایز باشند.معنی “زنار” نیز به معنی کمربند مذهبی مسیحیان است. در بیت بین عسلی و زنبور و حلاوت تناسب وجود دارد و این تناسب بر زیبایی بیت افزوده است.ظاهرا بستن زنار و دوختن غیار نشانه نوعی تواضع و فرودستی نیز بوده و جایگاه اجتماعی اهل کتاب را در جوامع مسلمانان نشان می داده است.وجود حلقه های زرد رنگ بر بدن برخی زنبورها نکته ای است که بین زنار و غیار با زنبور رابطه قوی تری برقرار می کند. بر این اساس مفهوم بیت به زبان ساده این است: ای معشوق , جای شگفتی نیست که زنبور عسل از فرط شیرینی و زیبایی که تو داری , در برابر تو زنار ببندد و بر جامه اش عسلی بدوزد و مانند اهل کتاب به فرودستی خود در برابر تو اقرار نماید.بر اساس این معنی ، در واقع حلقه های رنگین بر بدن زنبور زنار و غیار ارادت و بندگی او در برابر محبوب ماهروست!

معنی یاد شده که در شروح غزلیات سعدی آمده , معنای درست و قابل دفاعی است , اما شاید با کمی دقت معانی دیگری نیز به ذهن برسد , مثلا :

اگر “زنار بستن” را به معنی “پرستش” بگیریم. مقصود بیت این می شود: جای شگفتی نیست که با وجود این همه زیبایی و حلاوتی که در توست , زنبور  عسل که مظهر شیرینی است , کمر پرستش تو را به میان ببندد. اوحدی مراغه ای نزدیک به همین مضمون را در سخن خویش آورده است :

زان خرمگسان دور که ما نوش لبت را
زنار فروبسته چو زنبور , پرستیم

اما اگر معنای “زنار بستن” و “غیار دوختن” را , چنان که در کتابهای لغت آمده “کافر شدن ” بدانیم ,( عکس “زنار گشودن” که به معنی “مسلمان شدن” است ), آن وقت معنای ظریف تری به ذهن متبادر می شود. برای توضیح بیشتر , این نکته را باید افزود که زنبورها دو گونه اند: زنبور عسل و زنبور سرخ که به” زنبور کافر” نیز معروف است! زنبوران کافر از زنبورهای عسل درشت ترند و رنگی متفاوت دارند. این زنبورها بخلاف زنبور عسل که به شیرینی و حلاوت معروف است به نیش جانگزایشان شهره اند . خاقانی با اشاره به این دو قسم زنبور سروده است :

خانه زنبور شهدآلوده رفت از صحن خوان
چون ز غمزه ی ساقیان زنبور کافر ساختند

و خود سعدی با اشاره به همین نوع زنبور می گوید:

زنبور درشت بی مروت را گوی
باری چو عسل نمی دهی نیش مزن!

با این مقدمات معنای ظریف تر و قابل استنباط از بیت سعدی را این گونه می توان خلاصه کرد:ای معشوق تو آن چنان شیرین و با حلاوتی که زنبور عسل در برابر تو زنار می بندد و غیار می دوزد و تبدیل به زنبور کافر می شود و چون زنبوران کافر از شهد و نوش خالی می گردد. در واقع شیرینی زنبور عسل در برابر حلاوت تو به شمار نمی آید و خود زنبور عسل در قیاس با تو حکم زنبور کافر را پیدا کرده است! با توجه به مباحث ذکر شده مفهوم این بیت سعدی نیز روشن می شود:

آنک عسلی دوخته دارد مگس نحل
شهد لب شیرین تو زنبور میان را !

و نیز آشکار می شود که نسخه محمد علی فروغی : ” آنک عسل اندوخته دارد مگس نحل…” از بیت مزبور  دقیق نیست و صورت درست همان است که  ذکر کردیم و در برخی نسخه های دیگر آمده است.

کاشکی اسکندری.. !؟

استاندارد

نادری پیدا نخواهد شد امید !
کاشکی اسکندری پیدا شود!

وقتی اخوان در آخر شاهنامه “نادر یا اسکندر” را می سرود , مدتی بود که پس از کودتای 28 مرداد موجها خوابیده و طبل طوفان از نوا و آبها از آسیاب افتاده بود , دارها را برچیده و خونها را شسته بودند  و در “مزارآباد شهر بی تپش” وای جغدی هم به گوش نمی رسید. مدعیان تحول و انقلاب با آن شعارهای تند , پس از شکست نهضت ملی یا به سکوت رسیده بودند یا به بیگانه پناه برده بودند و صدایشان احیانا از رادیوهای شوروی و اروپای شرقی به گوش می رسید. بسیاری نیز که موفق به فرار نشده بودند ,  به پادویی استبداد سرگرم بودند و مشتهای آسمان کوبشان که در تظاهرات پیش از کودتا به هوا حواله می شد به  قول اخوان به “کاسه  پست گدایی ها” مبدل شده بود! در چنین شرایط تلخی ناله “امید” از اعماق زندان کودتا نا امیدانه به گوش می رسد که “باز می گویند فردای دگر / صبر کن تا دیگری پیدا شود” اما او نومید تر از آن است که به فریبی تازه دل خوش کند و از پشت میله های زندان می نالد که نادری پیدا نخواهد شد…کاشکی اسکندری – یعنی فاتحی بیگانه – پیدا شود!”

پیش از اخوان گفته اند حافظ نیز بر اثر شرایط تلخ زمانه و اوضاع از هم پاشیده شیراز در زمان برخی حاکمان بی رحم و بی تدبیر فارس , به مرحله ای از استیصال رسیده بود که زبان به ستایش امیر تیمور گشود و در پیشواز او  و سربازان خونریزش سرود  :

خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم
کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی

البته این سخن و ادعا در مورد حافظ پذیرفته نیست , چرا که از تیمور در آن روزگار نه نسیم “جوی مولیان ” که بوی خون به مشام می رسید!

اما سخن مرحوم اخوان را نیز با آن عرق ملی و میهنی که در او سراغ داریم , باید حمل بر نوعی مبالغه کرد و از سر آزردگی خاطر بسیار دانست, چون او هرگز نمی پذیرفت که این “کهن بوم و بر” به هر بهانه لگدکوب سپاه اسکندرهای بیگانه شود و کسانی که از دیرباز در فرهنگ ما “گجسته” و ملعون و دیوانه نامیده شده اند بر این سرزمین تاختن آورند.او مثل هر روشنفکر مردمی می دانست که تسلیم در برابر بیگانه جز به نکبت و تباهی بیشتر نمی انجامد و نتایجی به بار می آورد که امروزه در دیار همسایه  پیش چشم ماست : میلیونها کشته و زخمی و آواره و یتیم و ملتهایی تحقیر شده و زخمهایی تاریخی…

اخوان که حتی حضور نادرها – دیکتاتورهای ملی و داخلی – را نیز نمی پذیرفت , چگونه می توانست حضور بیگانگان گجسته را تحمل کند؟! به همین علت- و در کنار آن , شاید تحت تاثیر ادبیات چپ در آن روزگار – بود که اخوان در برخی نسخه ها و ویرایشها از شعرش ، “نادر” را تبدیل به “کاوه” کرده بود تا حتی باجی به نادر نداده باشد! البته “کاوه ای پیدا نخواهد شد امید!” از لحاظ شعری زیبایی “نادری پیدا نخواهد شد..” را نداشت , چرا که میان کاوه و اسکندر از لحاظ تاریخی و ادبی تقابلی نیست!

ما به دریا نبردیم راهی…

استاندارد
بغضها بسته راه نفسها
از نفس مانده اند این جرسها

بسته ره کینه بر مهربانی
عشقها گم شده در هوسها

اسبها خسته تر از سواران
مردها مانده تر از فرسها

ما به دریا نبردیم راهی
خوش به احوال کفها و خسها

فرض کن جای آهن بسازند
از طلا میله های قفسها ،

نغمهّ مرغ تنها غمین است
چون برآرد به حسرت نفسها

خنده دار است وقتی برآرند
بال سیمرغ و شاهین ، مگسها ،

پیشوای رهایی بخوانند
خویش را گزمه ها و عسسها !

چیستند آخر این نیست سانان
کیستند آخر این هیچ کسها ؟!

گریه باید به حال عدالت
با وجود چنین دادرسها !

در باره عهدنامه سلمان فارسی و پاسخ به یک شبهه

استاندارد

سلمان فارسی یکی از بحث انگیزترین شخصیتهای تاریخ اسلام و ایران است. برخی از مستشرقان تا پای انکار هویت تاریخی او پیش رفته اند. اما حضور او در منابع تاریخی و دینی مسلمانان ، از شیعه و سنی ،به گونه ای است که او را به شخصیتی مورد اجماع و احترام همه فرق اسلامی مبدل کرده است.  در مورد او فراوان می توان سخن گفت و نوشت. من بخشی از این بحثها را در کتاب پارسای پارسی آورده ام.

یکی از مباحث جنجالی پیرامون سلمان فارسی ، وجود یک عهدنامه بسیار قدیمی است که در منابع مختلف به آن اشاره رفته است.در این عهدنامه یا امان نامه ، پیامبر اسلام (ص) امتیازاتی را ، از جمله معافی از مالیات و برخورداری از سهمیه ای از بیت المال و… برای نوادگان سلمان فارسی در نظر گرفته تا پس از فتح ایران به آنان اختصاص یابد.

در سالهای اخیر برخی مدعیان ، این نکته را از طریق رسانه های بیگانه مطرح کرده اند و می کنند که گویا سلمان به واسطه گرفتن چنین  امتیازاتی به نفع نوادگان و اعقاب خودش ، به تاریخ ایران خیانت کرده و پای اعراب را به کشور خودش باز کرده است! بعضی متعصبان نیز سخن از این می گویند که سلمان به واسطه رسیدن به حکومت تیسفون با عربها همدست شد و…اما کسانی که منابع تاریخی را خوانده اند و از زندگی زاهدانه سلمان و رفتار او در روزگار امارت بر مداین – که با پیش از این امارت هیچ تفاوتی نداشته است – خبر دارند، می دانند که نگاه سلمان به حکومت ، چون اعم و اغلب حاکمان تاریخ، از منظر غنیمت و منفعت مادی نبوده است. آگاهان به تاریخ بر این سخنان تنها می توانند لبخند بزنند و متاسف باشند که تعصب و خامی گاهی چگونه انصاف و دقت علمی را به مسلخ  می برد!

در مورد عهدنامه مورد نظر  , من در  پارسای پارسی ( صفحات 145 تا 157) به تفصیل سخن گفته ام و با دلایل متعدد نشان داده ام که اساسا چنین عهدنامه یا امان نامه ای در صدر اسلام نوشته نشده و یقینا ساختگی است و کسانی برای رسیدن به اهداف خاصی آن را در قرون بعدی از روی اسناد مشابه جعل کرده اند.بر این اساس گزافه های مدعیان که معمولا با ادبیاتی دشنام آلود و عوامانه نیز بیان می شود هیچ وزنی از صحت ندارد.

در اینجا برای استفاده کسانی که کتاب پارسای پارسی را در دسترس ندارند ، لینک بخش مربوط به فصل مورد نظر آن را در پایان این مطلب قرار می دهم. این مقاله چند سال پیش در یکی از مجلات علمی منتشر شده و البته با آنچه در کتاب آمده  از لحاظ اجمال و تفصیل تفاوتهایی دارد.

 پارسای پارسی

         متن مقاله عهدنامه سلمان فارسی

از زخمها و تبرها…

استاندارد
چون زخم درختها دهان باز کند
از خاطرهّ تلخ تبر خواهد گفت
*

یک شاخهّ ناخلف اگر بتواند
تبدیل به دستهّ تبر خواهد شد

*

با آنکه به هم شکست انبوه درخت
از دست تبر نبود اندوه درخت

*

شاید که بت بزرگ باشد ، نه خلیل
آن کس که به شانه اش تبر می بینی!

*

بر پیکر یک درخت زخمی خواندم:
از دوست هر آنچه می رسد نیکو نیست !

*

هرچند هزارها شکایت دارد
جنگل به تبر ، به زخم عادت دارد !