سپاس !

استاندارد
گاه یک زخم
بیش از یک زخم
یک اندوه
بیش از یک اندوه
و
یک مصیبت
افزون تر از یک مصیبت
جان را می سوزاند…
و گاه یک تسلیت
بسی بیش از یک تسلیت
          آرامش می بخشد!

لازم و واجب می دانم از همه عزیزانی که در این روزها به شیوه های گوناگون ، از شرکت در مراسم تشییع و خاکسپاری و مراسم ترحیم گرفته تا تماسهای تلفنی و ارسال پیامهای تسلیت و … جان رنجور ما را در سوگ مادر تسلا بخشیدند ، با زبانی که از شدت شرمساری به لکنت دچار آمده سپاسگزاری کنم و بقای عمر و عزت همه این عزیزان را به دعا از خداوند بزرگ خواستار باشم.

در این میان بیش از همه سپاسگزار همدلیهای مهربانانه استادان بزرگوارم هستم و پس از آنان ، خود را وامدار لطف و عنایت خالصانه دیگر اصحاب علم و فضیلت و فرهنگ  می دانم  که در این ماجرا از هیچ مهربانی کوتاهی نکردند ، و بویژه شایسته می دانم از تک تک دوستان و گرامیانی که با نوشتن یادداشتها و کامنتهای تسلی بخش ، اوج مهربانی و همدلی خویش را نشان دادند ، صمیمانه تشکر کنم. این همه لطف و بزرگواری را تنها به پای قدردانی از مقام مادری می توان نوشت ، وگرنه این کمترین خود را شایسته اندکی از آن همه لطف و عنایت نمی داند.

اتاق انتظار

استاندارد

ایستاده ایم
در برابر دری شگفت…

تا کنون چه بی شمار
از دری که بسته است
تا فراتر از هراس،
سرزمین عطرهای ناشناس
رفته اند
در ، ولی هنوز
آن چنان که بوده
– ناگشوده-
مانده است!

×××

مثل ناگهان
جان ما
شبیه غنچه ای
گشوده می شود
و مرگ چون نسیم
از آستان جان ما
عبور می کند!

×××

زندگی
جز همین درآمدن
جز همین گذار
جز درنگ ساده ای
در اتاق انتظار
نیست!!

برای شفای مادر

استاندارد

مادر  گاهی نشسته است همین جا برابرم
گاهی چو اشک می رود از دیدهّ ترم

آن چشمهای قهوه ای گرم و مهربان
یک لحظه نیست محو شود از برابرم

غم هست ، رنج هست ولی غمگسار نیست
امشب کجاست شانهّ رنجور ما درم

کو هُرم روشن نفست تا شود مذاب
این کوه یخ که سرزده از عمق خاطرم

باید چقدر کودک و کوچک شوم عزیز!
تا مثل کودکی بکشی باز در برم

ای شاخه گلی که سبک می روی بر آب
بنگر چگونه در دل طوفان شناورم ،

دارالشفاست دامن زهرای مهربان
باید به دست حضرت زهرات بسپرم !

المقنـع !

استاندارد

ماه از کدامین چاه نخشب
برآمده ای
در این شب
تا کدامین ستاره سوخته
یا چشم ِ  بر دوخته  را
به صبحی دروغین
 بشارت دهی !؟

بر بام سیمیا و سِحر
ماه را می مانی
سرد و
ساکت و
سنگی…
تنها
نقابی چهره ات را
قاب کرده است !

با واژ ه های هرزه ولگرد
بیهوده است
هیمه به شبتاب بردنت
ره در حصار عصمت مهتاب بردنت…!

قصه ما….

استاندارد

ماجرای عشق ما یک اتفاق ساده نیست
قصه این عشقهای پیش پا افتاده نیست

عشق ما با التهابی از جنون آمیخته ست
چون هوسناکی مشتی مردم واداده نیست

با جنون و التهاب عاشقی مانند من
بی گمان معشوق بودن آن چنان هم ساده نیست !

در تلاطم های اقیانوس پر طوفان عشق
پای واپس می کشد موجی که طوفان زاده نیست

گامهایم با تو هر دم در شروعی تازه اند
پیش رو جز وسعت بی انتهای جاده نیست

بی گمان چون تو زنی عاشق نمی آید به دست
در شکیبایی زنی همچون تو فوق العاده نیست

عطر زلفت در تن گلهای وحشی ریخته ست
ناز چشمت در نگاه آهوان ماده نیست

با تو باید تا افقهای رهاتر پر کشید
آه ، بال من برای پرزدن آماده نیست….

انکار دلالت فعل بر زمان !

استاندارد

همه نحویان و دستور نویسان در اینکه ” زمان ” چزئی از مدلول ساخت و صیغه فعل است اتفاق نظر دارند و معمولا فعل را این گونه تعریف می کنند :  “کلمه ای است که کار یا حالتی را با قید زمان می رساند.” بنابراین اگر کسی در این سخن که جمله دستور نویسان برآنند شک کند , برای بسیاری پذیرفتنی نیست . اما جالب اینجاست که جمعی از صاحب نظران نه تنها در این سخن به دیده شک نگریسته اند , بلکه آن را رسما انکار کرده اند! این جماعت , عالمان اصول فقه هستند . آنان  به حکم دقت نظری که دارند به حقیقت فعل به گونه ای دیگر می نگرند.

نخستین عالم اصولی که در نحوه دلالت فعل بر زمان مناقشه کرده است , سید شریف جرجانی ( متوفی 816 ه ق )  و نخستین عالم اصولی که رسما دلالت  ذات فعل را بر زمان  انکار کرده صاحب معالم (متوفی 1011 ه ق ) است. قول به عدم دلالت فعل بر زمان در قرن گذشته به صورت یکی از مسلمات علم اصول در آمده و عالمان بزرگی چون آخوند خراسانی ( متوفی 1329 ه ق )  به نحو گسترده ای بر صحت آن استدلال کرده اند.

به نظر عالمان اصول ,  دلالت وضعی و لغوی  ماضی و مضارع و امر , در نحوه دلالت  این افعال  بر زمان نقشی ندارد و آنچه یکی از ازمنه ثلاثه را مدلول فعل می سازد , همانا  سیاق عبارت و قرائن بیرونی و امارات حالی و مقالی است. از این روست که می بینیم  در بسیاری از موارد در سیاق یک عبارت، فعل ماضی معنی مضارع می دهد و  در عبارتی  دیگر، مضارع در جایگاه ماضی نشسته است.دلالت امر بر زمان حال نیز قطعی نیست و چه بسا بر طلب انجام دادن کار در آینده دلالت دارد.اینها قرائنی است که نشان می دهد مفهوم زمان در ذات و به اصطلاح “حاقّ” فعل نیفتاده است. بنابر این ،هر یک از صیغه های ماضی و مضارع , به حسب قرائن و موارد , می تواند بر تک تک زمانهای سه گانه دلالت کند و هیچ یک از این صیغه ها به حسب ساخت , به زمان خاصی تعلق ندارد.

آنچه گذشت خلاصه ای اشاره وار از یک بحث پیچیده بود که علاقه مندان می توانند استدلالها و  تفصیل آن را علاوه بر آثار اصولی , در کتاب البحث النحوی عندالاصولیین نوشته مرحوم دکتر مصطفی جمال الدین ( انتشارات هجرت , قم , 1405 ه ق ) و ترجمه بخشی از این کتاب به قلم نگارنده – منتشر شده در فصلنامه میراث جاویدان ,( بهار 1377 شماره 21) – پیگیری کنند.

اما غرض اصلی از این بحث کوتاه ،علاوه بر آشنا ساختن خواننده گرامی با یک مفهوم دقیق ادبی , نحوی و اصولی , توجه به این نکته بود که  عالمان گذشته , بویژه اصولیها , سخنان ناشنیده  یا کمتر شنیده ای دارند که می تواند در تحقیقات مربوط به دستور زبان و و نیز مباحث زبان شناسانه و نحوه دلالت الفاظ و ..سودمند افتد. متاسفانه دیدگاههای این دانشمندان , به دلایلی , از جمله پیچیدگی بیان و فنی بودن بیش از حد و  بهره مند نبودن از بیان امروزی  و نیز کم حوصلگی مخاطب کمتر مورد توجه اهل تحقیق قرار گرفته است.

خردگرایی ناصر خسرو !؟

استاندارد

مطالعات ادبی در روزگار ما تا حدود زیادی جولانگاه ” مشهورات” است. مشهورات گزاره هایی هستند که بیش از آنکه متقن و مبرهن باشند , مشهورند . مشهورات بیشتر به درد خطابه و برانگیختن احساسات می خورند . اهل خرد می دانند که بین شهرت و ارزش علمی یک اندیشه فاصله هاست و به قول یک سخن مشهور اما برهانی :” ربّ شهره لا اصل لها”!!

فارغ از مشهورات , گزاره ها و مقدماتی نیز هست که اگر چه بی اصلی نیستند , اما گویندگان آنها در فضایی از ابهام و گنگی از آنها بهره می برند. فراوان شنیده ایم که ” عارفان و صوفیان با خرد در ستیزه اند و آب آنها با عقل در یک جوی نمی رود!” بی آنکه معلوم شود که این عارفان و صوفیان دقیقا چه کسانی هستند و آیا  این داوری شامل همه اهل عرفان و تصوف می شود یا تنها فرقه هایی از آنان را در بر می گیرد و بی که دانسته شود آن عقل و خردی که عارفان با آن در ستیزه اند کدامین خردی را شامل می شود و  کدامین تعریف یا حوزه از عقل را در بر می گیرد و …

یکی از مشهورات  بسیار رایج در تحقیقات ادبی ما “خردگرایی ناصر خسرو” است.آنان که به معرفی این شاعر و قصیده سرای بزرگ می پردازند اغلب بر این ویژگی  انگشت می گذارند و او را بر فراز اریکه عقل گرایی می نشانند. یکی از دلایل این محققان , علاوه بر آثار فلسفی ناصر , بسامد بالای تعبیراتی چون “خرد” در دیوان اوست:

بر کن ز خواب غفلت پورا سر

و اندر جهان به چشم خرد بنگر

و….

اما به یک دلیل آشکار ناصر را نمی توان به معنی واقعی عقل گرا دانست :

او یک متکلم اسماعیلی است و اسماعیلیه “اهل تعلیم ” اند., یعنی بر آن اند که حقیقت و معرفت به دین را تنها می توان از جانب ” معلم ” که همانا “امام ” اسماعیلی است دریافت کرد. براساس این تفکر خرد انسانهای معمولی از تلقی حقیقت محروم و در حجاب است. خرد آدمی با همه اهمیتی که دارد  پرنده ای است که جز به تعلیم معلم و امام اسماعیلی و آشنایی با “تاویل” او هرگز بال نمی گشاید:

پرّ خرد است علم تاویل

پرّید هگرز مرغ بی پر؟!

***

جز شرح و بیان او خرد را

مبهم نشود هگرز منطق

بر بنیاد آنچه گذشت ، ناصر بیشتر زهد گرایی است اهل ” نقل” نه خردگرایی اهل عقل! دلیل گریز ناصر از عقل گرایی نیز چیزی نیست جز همین نقل گرایی او ، وگرنه  به صرف گرایش اسماعیلی ، او را نمی توان از محدوده خردگرایی بیرون راند ، چرا که بین عقل گرایی و  صرف باور داشتن به  اندیشه ای خاص منافاتی وجود ندارد.

جالب اینجاست که در اوایل قرن بیستم  ، دامنه این خردگرایی ادعایی به جایی رسید که برخی کوشیدند به مد زمانه و بر اساس ابیاتی سست و منسوب, از ناصر خسرو ماتریالیست و خردگرایی  ملحد بیافرینند! (ادوارد براون , تاریخ ادبی ایران , ج ۲, ص ۲۴۲-۲۴۴ )

خردگرایی ناصر خسرو البته  اندیشه تازه ای نیست که ناآشنایان با دیوان و اندیشه های او آن را  در دهه های اخیر رواج داده باشند و این باور به قرنها قبل که اسطوره این حکیم اسماعیلی در اذهان شکل می گرفت باز می گردد. به عنوان مثال ،برخی او را دوست و همنشین ابن سینا دانسته و او را در حکایتی مجعول در برابر عارفی چون ابوالحسن خرقانی به دفاع از ساحت عقل واداشته اند! ( رک: ناصر خسرو , لعل بدخشان , ص ۴۴-۴۵)