آسیب شناسی درس فارسی عمومی در دانشگاهها و یک پیشنهاد!

استاندارد

درس سه واحدی فارسی عمومی ، تقریبا به یک مشکل عمومی در دانشگاهها تبدیل شده است.از اسم این درس که آدم را به یاد حمام و …عمومی(!) می اندازد و نوعی غیر ضرور و کم ارزش بودن را تداعی می کند تا برخی کتابهای پر اشکال که در این زمینه به عنوان متن درسی تدریس می شود تا مدرسان کم اطلاعی که در برخی دانشگاهها به آموزش این درس گماشته می شوند و تا کلاسهای پرجمعیت و نامنظمی که به این درس اختصاص می یابد و فقدان متولی و مدیریت مشخص برای آموزشهای عمومی و…همه و همه خبر از  نابسامانی در زمینه تدریس درسهای عمومی زبان و ادبیات فارسی در مراکز دانشگاهی می دهند.البته هستند کلاسهای مفید و استادان صاحب نظری که درس فارسی عمومی آنها سخت دلنشین است و خاطره کلاسهایشان تا سالها در ذهن دانشجویان باقی می ماند و بر رغبت و آشنایی آنها به ادبیات دیروز و امروز می افزاید…اما متاسفانه تضییع عمر و استعداد استادان و دانشجویان و حتی ایجاد انزجار نسبت به ادبیات فارسی در قالب این درس  هم کم اتفاق نمی افتد! 

آقای مصطفی موسوی ، از دوستان و  همکاران واقعا فاضل و خوش فکر ما در دانشگاه تهران ، پیشنهاد عملی و جالبی برای حل مشکل درس فارسی عمومی مطرح کرده اند که در ادامه آن را خواهیم آورد و امیدواریم مورد توجه قرار گیرد:  

سخنی با استادان زبان و ادب فارسی

سال هاست درسی با عنوان فارسی عمومی در دانشگاه ها برای دوره های کاردانی و کارشناسی و… عرضه می شود. در سال های دهه ی 60 این درس به صورت 2 درس 2 واحدی عرضه می شد و بعد در پی تقلیل دروس عمومی و اختصاصی به یک درس 3 واحدی کاهش پیدا کرد.

این در واقع آخرین فرصتی است که دانشجویان دانشگاه ها که مهمترین قشر نسل جوان جامعه ی ما را تشکیل می دهند می توانند با ادبیات وسیع و عمیق فارسی سر و کار داشته باشند، مهارت های خواندن و نوشتن را تکمیل کنند و از ادبیات لذت ببرند.

بابا نگاهی کارشناسانه به نحوه ی اجرای این برنامه در دانشگاه ها می بینیم که مشکلاتی جدی برای رسیدن به هدف یا اهدافی وجود دارد که برنامه ریزان محترم در تعیین این درس در نظر گرفته بوده اند.
۱.
    متأسفانه دانشجویان رشته ها و مقاطع مختلف به دلایل گونه گون که در این مقال به آن ها اشاره خواهد شد این درس را جدی نمی گیرند و آن را به عنوان یک درس حاشیه ای، وسیله ای برای بالا بردن معدل، زنگ تفریح و… تلقی می کنند.
۲.
دانشجویان این درس را با سلیقه ها و علایق خود منطبق نمی بینند. بعضی به ادب معاصر دلبسته اند، برخی از ادب کهن لذت می برند، عده ای تاریخ ادبیات را مهم و جالب توجه می یابند، گروهی به وزن و قافیه و صناعات ادبی توجه دارند، برخی شیفته ی شعرند و دیگرانی طرفداران پر و پا قرص داستان و رمان اند، کسانی روح حماسی دارند و بعضی دیگر در عالم غزل سیر می کنند، گروهی به دنبال مفاهیم عرفانی اند و برخی به دنبال فراگرفتن آیین نگارش و پژوهش اند و … از  . هر کداماصحاب این علایق و سلایق کلاس درس فارسی عمومی را مفید نمی یابند و خود را مجبور به حضور در کلاس می بینند و ناگفته نتیجه ی آن پیداست که چیست.
۳.
   متأسفانه بسیاری از استادان زبان و ادب فارسی این درس را جدی تلقی نمی کنند و آن را درسی بی اهمیت می دانند، برخی تدریس آن را دون شأن خود می بینند، برخی صرفا برای پر شدن برنامه ی هفتگی خود به آن تن می دهند و برای تدریس آن هیچ برنامه و هدفی ندارند، عده ای اعتقادی به ارزشمندی ادب معاصر ندارند و از روی ناچاری کتاب را تدریس می کنند و بعضی تدریس آیین نگارش و… را خسته کننده می یابند. این ها واقعیت هایی است که در پایین آمدن سطح کیفی کلاس های فارسی عمومی تأثیر بسیاری دارد.
۴.   بسیاری از کتاب هایی که به منظور تدریس فارسی عمومی در دانشگاه ها تألیف شده و شمار آن ها به هشتاد می رسد از کیفیت و کمیت مطلوبی برخوردار نیست. بعضی از مؤلفان محترم قضیه را آن چنان که باید جدی نگرفته اند و صرفا خواسته اند کتابی تألیف کنند که در خوشبینانه ترین تلقی، تنها بااین هدف بوده که دانشجو برای تهیه ی کتاب به زحمت نیفتد.

 

مواردی که اشاره شد در مجموع سبب می شود که بین دانشجو و استاد و درس ارتباطی ایجاد نشود که بتوان از آن نتیجه ای گرفت یا اساسا انتظار نتیجه ی مطلوبی داشت. کلاسی تشکیل می شود، دانشجویانی در آن حاضر می شوند، استادی درس می دهد، هزینه ها و اوقات عزیز و گران بهایی صرف می شود اما با کمترین فایده.

برای رفع این مشکلات پیشنهاد می کنم به جای برگزاری کلاس های فارسی عمومی با این وضعیت نامطلوب، دانشجویان را آزاد بگذاریم که در طول دوره ی تحصیلی به گروه زبان و ادب فارسی دانشگاه خود مراجعه کنند و از میان دروس پایه، اصلی و تخصصی رشته ی زبان و ادب فارسی بنا بر توان، علاقه و سلیقه ی خود دو درس 2 واحدی انتخاب کنند.

اجرای این پیشنهاد فواید بسیاری دارد:

●دانشجو درسی را انتخاب می کند که به آن علاقه دارد و انگیزه اش برای شرکت در کلاس و فراگیری به مراتب بیشتر است.

●استاد در تدریس درس مورد علاقه ی خود انگیزه ی بیشتری دارد و جدی تر است و مطالبی را عرضه می کند که حاصل تحقیقات اوست و به احتمال بسیار تازه است و جالب توجه برای دانشجویان و دانشجویی که در کلاس کنار دانشجوی ادبیات نشسته است این احساس را ندارد که استاد در عرضه ی مطالب تخصصی به بهانه ی عمومی بودن کلاس، احتیاط می کند.

●حضور دانشجویان رشته های مختلف در کلاس ادبیات در کنار دانشجویان زبان و ادب فارسی جو فوق العاده مطلوبی ایجاد می کند. اختلاف تحلیل ها و تلقی های دانشجویان غیر ادبیات با توجه به دانش تخصصی شان، افق های تازه ای برای استاد و دانشجوی ادب فارسی می گشاید و ارتباط بین رشته ها (ادبیات و دیگر رشته ها) به صورت معنی داری اتفاق می افتد که مطمئنا فواید بسیاری خواهد داشت.

●دانشجوی ادبیات فارسی هنگامی که دانشجویان رشته های دیگر را در کنار خود می بیند که با دیدهای متفاوت و دانسته های متنوعی به ادبیات می نگرند ضمن این که درس خود را جدی تر تلقی می کند انگیزه ی بیشتری برای پژوهش پیدا می کند و به ارتباط علوم و فنون با درس خود بیشتر پی می برد، حوزه ی مطالعاتش وسیع تر می شود و عمیق تر به مسائل می نگرد.

●گفت و گوی دانشجویان و استاد در کلاس ادبیات بیش از پیش علمی می شود که نیاز امروز دانشجویان و استادان ادبیات است. و نیز بسیاری از دانشجویان دیگر رشته ها توجهشان به ادبیات دو چندان می شود و حاصل برگزاری این کلاس ها مطمئنا بیش از آنی می شود که برای برنامه ریزان متصور بوده است.

●اجرای این پیشنهاد در دانشکده هایی که فاقد گروه زبان و ادب فارسی هستند طبیعتا ممکن نیست و باید به برگزاری همان کلاس های فارسی عمومی ادامه داد و البته این امر مانعی برای اجرای پیشنهاد نیست.

تغییر برنامه ها و روش ها همیشه با مشکلاتی همراه است و مجریان و برنامه ریزان محترم غالبا از آن گریزانند. برای برخی از همکاران نیز تغییر عادت چندان خوشایند نیست. لذا از همه ی استادان محترم زبان و ادب فارسی تقاضا می کنم بزرگوارانه به این پیشنهاد التفاتی بنمایند و از اظهار نظر در باره ی آن به هر صورتی که مصلحت می دانند دریغ نفرمایند. شاید که اتفاقی برای برون رفت از این وضعیت نامطلوب کلاس های فارسی عمومی حاصل شود.

معنی یک رباعی از خیام

استاندارد

 

از جملهّ رفتگان این راه دراز
باز آمده کیست تا به ما گوید راز

پس بر سر این دوراههّ آز و نیاز
تا هیچ نمانی که نمی آیی باز!

دوستی در باره این رباعی معروف خیام پرسش می کرد که سالهاست  آن را از بر دارم .از دوران کودکی  آن را زمزمه می کنم و از آن لذت می برم ، اما امروز ، وقتی دقت می کنم می بینم آن را نمی فهمم و مقصود آن را در نمی یابم. یعنی چه که «تا هیچ نمانی که نمی آیی باز» ؟ خیام همیشه از غنیمت شمردن دم و لذت بردن از زندگی سخن می گوید ، اما اینجا می گوید در این دوراهه آز و نیاز ـ یا بعضی نسخه ها : سراچه آز و نیاز ـ که دنیا باشد نمان ، اینجا را رها کن و برو چون دیگر بازگشتی نیست و “چو رفتی رفتی”! چه ربطی بین این مقدمه و نتیجه وجود دارد؟ اگر فرصتی برای بازگشت نیست – که نیست – باید بگوید بمان و تا می توانی از فرصتهایت بهره ببر ، نه اینکه نمان و هیچ نمان!

او می گفت: یعنی من  یک عمر با شعری حال کرده ام که معنیش را نمی فهمیده ام و از سخنی لذت برده ام که چیزی جز یک تناقض نیست؟!

واقعیت آن است که لذت بردن از یک شعر همیشه موقوف فهمیدن معنای آن – یعنی درک آنچه در ذهن شاعر می گذشته – نیست. ما بسیاری مواقع ، بی آنکه مقصود شاعر را دقیقا فهمیده باشیم ، از عواملی مثل موسیقی سحرآمیز کلمات لذت می بریم و گاه خاطره ای که از آن شعر در ذهن ما نقش بسته و لذت نوستالژی نیز  ، در کنار حس طربناک موسیقی شعر ، به یاری ذهن ما می شتابد. در این گونه مواقع ، ما معنایی را از شعر در ذهن خودمان “توهم” می کنیم یا در ذهنمان “می سازیم” و در هنگام زمزمه بیت و ترنم آن بدان دل خوش می داریم!

 برای دوستم توضیح دادم که در این بیت « ماندن » به معنی ” درنگ و اقامت کردن ”  نیست ، بلکه به معنی “گذاردن و باقی گذاشتن ” است! شاعر می خواهد بگوید: پس از مرگ امکان بازگشت به این دنیا نیست ، پس بکوش تا چیزی از خود به میراث نگذاری و  در ایام حیات از آنچه داری کام بگیری. در متون قدیم “ماندن” به معنی ” گذاشتن” فراوان به کار رفته است. مثل این بیت فردوسی:

گرش یک زمان اندر آرم به دام
نمانم که ماند به گیتیش نام

  شاید برای روشن تر شدن معنی رباعی است که بعدا در بعضی نسخه ها مصراع پایانی را به این شکل تغییرداده اند :« چیزی نگذاری که نمی آیی باز»!

دوست من تشکر کرد و رفت…اما نمی دانم حالا که معنی درست رباعی خیام را فهمیده ، به اندازه گذشته از خواندن آن لذت می برد و به قول خودش با آن حال می کند یا نه؟!

بهشت

استاندارد
حوای ساده! چه کردی ایمان بارآورم را
در دست شیطان نهادی دستان عصیانگرم را
یک لحظه ، یک لحظهّ گم ، نه سیب ماند و نه گندم
یک شعلهّ بی ترحم ، آشفت خاکسترم را
ناگاه طوفانی از غم ، ما را جدا کرد از هم
افکند در قعر دوزخ هر ذرهّ پیکرم را
احساس کردم حرامم ، یک روح نیمه تمامم
انگار گم کرده بودم آن نیمهّ دیگرم را
هر چند حسرت نصیبم، آوارهّ عطر سیبم
اما تو را دوست دارم…دشمن ترین یاورم را
دور از تو دور از بهشتم ، در برزخ سرنوشتم
بگذار بگذارم ای دوست بر شانه هایت سرم را
سهم من از تو همین است، از بوی تو مست باشم
عمری به راهت بدوزم چشمان ناباورم را
                                                      دی ۷۶

مضامین گمشده 11

استاندارد

صائب تبریزی ( شاعر قرن یازدهم) مشهورتر از آن است که نیازی به معرفی داشته باشد. غرابت مضمون و قوت لفظ ، به ابیات او درخششی ویژه بخشیده و انتخاب بیتهای زیبا و در عین حال متفاوت را از میان سروده های او دشوار ساخته است.

زلف مشکین تو یک عمر تامل دارد
نتوان سرسری از معنی پیچیده گذشت

کشتی عقل فکندیم به دریای شراب
تا ببینیم چه از آب برون می آید!

گر تو گل همیشه بهار زمانه ای
ما بلبل همیشه بهار زمانه ایم!

از ما خبر کعبه مقصود مپرسید
ما بی خبران قافله ریگ ِ روانیم

 گفتگوی کفر و دین آخر به یک جا می کشد
خواب یک خواب است و باشد مختلف تعبیرها

هوا چکیده نور است در شب مهتاب
ستاره خنده  حور است در شب مهتاب

گفتگوی اهل غفلت قابل تاویل نیست
خواب پای خفته را تاویل کردن مشکل است!

ما را ز شب وصل چه حاصل که تو از ناز
تا باز کنی بند قبا صبح دمیده ست!

بوی گل و باد سحری بر سر راه اند
گر می روی از خود ، به از این قافله ای نیست

کمند زلف در گردن ، گذشتی روزی از صحرا
هنوز از دور گردن می کشد آهوی صحرایی

پیراهنی که می طلبی از نسیم مصر
دامان فرصتی ست که از دست داده ای

در حسرت یک مصرع  ِ  پرواز بلند است
مجموعه  بر هم زده بال و پر من

نه دین ما به جا و نه دنیای ما تمام
از حق گذشته ایم و به باطل نمی رسیم!

داغ آن دریانوردانم که چون زنجیر موج
وقت شورش برنمی دارند سر از پای هم!

نیست امروز کسی قابل زنجیر جنون
آخر این سلسله بر گردن ما می افتد!

بزرگ اوست که بر خاک، همچو سایه  ابر
چنان رود که دل مور را نیازارد!

خط فارسی را دریابید!

استاندارد

استادان و اعضای هیات علمی گروه زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران ، بیانیه هشدار دهنده ای را امضا کرده اند که از وضع خط فارسی در فضای کامپیوتر و ارتباطات سیار ابراز نگرانی می کند.

این بیانیه که به امضای جمعی از برجسته ترین استادان زبان و ادبیات فارسی، مثل دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی ، دکتر علی شیخ الاسلامی ، دکتر مظفر بختیار ، دکتر علی محمد حق شناس، دکتر اسماعیل حاکمی ، دکتر جلیل تجلیل ، دکتر خسرو فرشیدورد، دکتر مظاهر مصفا ، دکتر برات زنجانی ، دکتر محمود شکیب، دکتر امیر محمود انوار و … رسیده است، ضمن تاکید بر اهمیت خط به عنوان یکی از مولفه های وحدت و هویت ملی ، یادآور می شود:« هر گونه بی توجهی و بی مهری به خط فارسی و هر نوع افراط و تفریط در حقّ آن ، جفا به فرهنگ ایرانی و اسلامی است و می تواند آثار مخاطره آمیزی بر هویت ملی و دینی ما بگذارد.»

استادان زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران با اشاره به اصل پانزدهم قانون اساسی که بر اهمیت خط فارسی به عنوان« خط رسمی و مشترک مردم ایران» تاکید ورزیده ، آورده اند:

« در سالهای اخیر تحولات گسترده در عرصه فناوری – بویژه در رایانه(کامپیوتر) و ارتباطات سیار – باعث شده که متخصصان ما نتوانند در زمینه تطابق بخشیدن خطّ فارسی با فناوریهای نوین ، چنان که باید و شایدچاره اندیشی کنند و همچون جوامع دیگر در این زمینه تدبیری بایسته و جامع بیندیشند و همین تاخیر به نگرانیهایی در میان اصحاب فرهنگ و دوستداران خطّ فارسی دامن زده است….

فقدان چاره اندیشی جامع در این زمینه باعث شده است که بسیاری از کاربران کامپیوتر و فناوریهای نوین، با وجود عشق و علاقه فراوان به خط و فرهنگ ملّی ، از سر ناچاری به الفبای انگلیسی روی بیاورندو به عنوان مثال میلیونها نفر مشترک تلفنهای همراه ، در میلیونها پیام کوتاهی که روزانه ارسال می کنند، از خطّ بیگانه استفاده کنند. به نظر می رسد که مشکلات موجود در فرستادن پیام به خطّ فارسی و احیانا گران تر بودن تعرفه خطّ فارسی ، در این زمینه بی تاثیر نبوده است.»

استادان زبان و ادبیات فارسی دانشگاه تهران در ادامه نوشته اند:

« به یقین تداوم شرایط کنونی ، نه در شان فرهنگ و ملت بزرگ ایران است و نه افتخاری برای مسئولان محترم امر – بویژه متولیان امور فنی و فرهنگی – محسوب می شود.ما امضا کنندگان این متن ضمن اعلام نگرانی از شرایط فعلی از همه استادان و محققان زبان و ادب فارسی و متخصصان دلسوز و متعهد کشور می خواهیم با همه توان علمی و عملی خویش، در رفع این مشکل بکوشند. بایسته است دست اندر کاران محترم وزارت ارتباطات و فناوری اطلاعات این موضوع را کاملا جدی و اساسی تلقی کنند و شایسته است که مسئولان محترم فرهنگستان زبان فارسی و شورای محترم انقلاب فرهنگی و اصحاب ارجمند رسانه های گروهی و همه اهل فرهنگ در این زمینه از هیچ کوشش و رهنمودی مضایقه نفرمایند. همچنین در زمینه صیانت از اصل پانزدهم قانون اساسی ، وظایف و مسئولیتهایی متوجه مجلس محترم شورای اسلامی است که نمایندگان محترم خود بدان واقف اند و نیازی به یادآوری آن نیست.»

خط فارسی در خطر…

استاندارد

اس ام اس یا پیام کوتاه رفته رفته در جامعه ما ، علاوه بر ارسال جوک و لطیفه و پیامهای دوستانه و  به اصطلاح «اس ام اس بازی» ، کارکردهای جدی تر و مفیدتری پیدا می کند، به عنوان مثال ، نهادهای مسئول هر روز از مردم می خواهند که به جای مراجعات وقت بَر و طاقت فرسای اداری، برخی از درخواستهایشان را از طریق پیامهای کوتاه با آنان در میان بگذارند و پیگیری کنند. ارسال شبانه روزی  گاه تا چندین میلیون پیام کوتاه ، نشانه کارایی این وسیله ارتباطی و علاقه مردم به آن است. این البته همه ماجرا نیست و مشکلاتی در بین هست…

یکی از مشکلات مهم ، نحوه استفاده از الفبا و خط فارسی در ارسال اس ام اس هاست. پیامهای نوشته شده به خط فارسی ، چه بسا نامفهوم و ناقص دریافت می شوند. بارها از برخی مجریان رادیو و تلویزیون  شنیده ایم که بعد از اعلام شماره های پیام کوتاه شبکه ها ، از مردم می خواهند که لطف کنند(!) و پیامهایشان را به خط فارسی نفرستند! در بین مردم هم  شایع است که پیام فارسی، تا دو برابر قیمت اس ام اس به خط انگلیسی، هزینه می برد و اگر مخارج ارسالهای مکرر پیامهای ناقص رسیده را هم محاسبه کنیم ، متوجه می شویم که در شرایط کنونی، استفاده از خط فارسی در اس ام اس  چندان مقرون به صرفه نیست!

از شرکتهای نیمه بیگانه که بخشی از ارتباطات سیار ما را به حول و قوه الهی  در زیر نگین دارند ، انتظاری نمی توان داشت ،آنها اگر می توانستند کلاه خودشان را نگاه می داشتند و  خط نیاکانشان را به باد فنا نمی دادند ، اما از وزارت محترم ارتباطات و پست و تلگراف و غیره  می توان توقع داشت نسبت به میراث نوشتاری این مرز و بوم احساس تعهد کند و حداقل با دریافت هزینه بیشتر از مشترکانی که از خط ملی استفاده می کنند ، آنها را نقره داغ و جریمه نکند!

تا چندی پیش دولت و دستگاههای فرهنگی کشور،  نسبت به فروشگاهها و مراکزی که از نشانه ها و علائم بیگانه  استفاده می کردند ، حساسیت نشان می دادند. اگر استفاده یک مغازه و بوتیک از علائم فرنگی  و خط بیگانه، جرم و تخلف و مصداق تهاجم فرهنگی دانسته می شود ، بی توجهی گسترده شرکت فخیمه مخابرات به خط فارسی- این میراث فردوسی و سعدی و حافظ و دهخدا و …- را چه باید نامید؟! آیا هماهنگ کردن خط ملی با سیستمهای مخابرات این قدر مشکل و ناممکن است که متخصصان ما جربزه انجام دادن آن را ندارند؟! چرا ممالکی که  از لحاظ بنیه علمی از ما قوی تر نیستند ، این کار را با موفقیت انجام داده اند؟

آیا اگر اشکال از گوشیهاست ، نمی توان بازار پرسود تجارت گوشی را ساماندهی کرد؟ آیا نباید از  شرکتهایی که از  این بازار  داغ، سودهای افسانه ای می برند ، درخواست کرد به فرهنگ و خط ما احترام بگذارند و  گوشیهایی را روانه بازار ما کنند که از خط فارسی – مثل دیگر خطوط – حمایت کنند؟!

بر اساس اصل ۱۵ قانون اساسی جمهوری اسلامی ایران «خط و زبان رسمی و مشترک مردم ایران فارسی است. اسناد و مکاتبات و متون رسمی باید با این خط باشد.»  آیا بی توجهی به «خط  رسمی و مشترک مردم ایران»، به هر بهانه و علت ، نقض آشکار قانون اساسی و بی اعتنائی به موازین وحدت ملی نیست. چه کسی مسئولیت عواقب تضعیف خط فارسی و رواج خطوط بیگانه را می پذیرد؟! چرا مجلس شورای اسلامی و مراکز ذی ربط فرهنگی، در برابر  این نقض قانون اساسی برخورد درخوری از خود نشان نمی دهند؟

برادرکشان در شاهنامه

استاندارد

کسی کو برادر فروشد به خاک
سزد گر نخوانندش از آب پاک

زندگانی فرزندان آدم بر روی خاک با کشته شدن هابیل به دست قابیل آغاز شد. در افسانه ها و اسطوره های گوناگون و در ادبیات ملل، همواره سیمای دو برادر متخاصم را می بینیم که آن که پاک و مهربان است به دست دیگری از پای در می آید. داستان یوسف و نابرادرانش، حکایت دیگری از ستم خویشاوندان بر یکدیگر است.

در واقعیت تاریخی نیز همواره این ماجرای تلخ رخ نموده است.داستان بردیا و کمبوجیه- فرزندان کورش- قصه شیرویه – پسر خسرو پرویز – که علاوه بر پدر پانزده یا هفده تن از برادرانش را قتل عام کرد و ماجرای امین و مامون – پسران هارون الرشید- و حکایت محمد و مسعود – فرزندان محمود غزنوی- و …که در پی کسب قدرت بریکدیگر تیغ کشیدند،صحنه هایی از درگیریهای  نابرادران در تاریخ است.

 در شاهنامه نیز – چه در بخش اسطوره ای و چه تاریخی – مواردی از برادرکشان به چشم می خورد که از آن جمله در بخش تاریخی می توان به نبردهای پیروز و هرمز- فرزندان یزدگرد – و جنگهای گو و طلحند- زادگان جمهور، شاه هندوان – و پیکار گردوی با برادرش بهرام چوبینه اشاره کرد. نبرد اسکندر و دارا نیز باتوجه به اینکه در افسانه ها این دو را برادر دانسته اند ، می تواند نمونه ای از برادر ستیزی قلمداد شود.

در فرهنگ ایرانی، برادری و ارزشهای خانوادگی حرف اول را می زند و از این روست که پهلوانان و بزرگان شاهنامه همواره به دودمان خاصی شناخته می شوند و در برابر، دیوان و اهریمنان ، با آنکه آنان نیز لاجرم دارای خاندانی هستند ، اما به نسبت آنها اشاره نمی شود!

 در بخش اسطوره ای شاهنامه موارد متعدد و مهمی از برادر ستیزی جلوه یافته است. از آن جمله داستان فریدون و دو برادرش ، پرمایه و کیانوش است. این دو برادر ، وقتی شکوه ایزدی فریدون را می بینند ،بر او رشک می برند و با غلتاندن سنگی از فراز کوهی قصد جان او را که خفته بود می کنند ، اما فریدون به عنایت حق آگاه می شود و به نیروی ایزدی سنگ بزرگ را مهار می سازد.

داستان ایرج و دو برادر پرخاشجوی او –سلم و تور– پرده دیگری از برادرکشان در شاهنامه است. ایرج بی گناه ترین پهلوان شاهنامه و همچون سیاوش یک”شهید” است و قتل ناجوانمردانه او ، سرآغاز مرحله اول  منازعات خونین ایرانیان و تورانیان است که با خونخواهی منوچهر از سلم و تور به پایان می رسد.

در سمت تورانیان ، افراسیاب را دو برادر است :یکی اغریرث و دیگری گرسیوز ، اغریرث نمودار نیمه روشن و گرسیوز مظهر نیمه تاریک وجود اوست و افراسیاب آمیزه ای است از خرد اغریرث و شرارت و جهالت گرسیوز! اما افراسیاب با کشتن اغریرث و تسلیم شدن به کینه جویی های گرسیوز ثابت می کند که بیشتر به نیمه تاریک خود گرایش دارد. افراسیاب با دو نیمه کردن اغریرث که نماد خرد و مصلحت جویی و صلح خواهی است ، در واقع آخرین شراره های انسانیت و خرد و مردمی را در خود می کشد… کیخسرو سرانجام به کیفر مرگ سیاوش و اغریرث، افراسیاب را به زاری گردن می زند و زمین را از وجود ناپاک و جادویی او می سترد.

اما شگفت انگیزترین صحنه پیکار برادری و نابرادری، داستان رستم و شغاد است.در اینجا نیز رشک و کینه  و میل به جنایت در وجود نابرادری تنوره می کشد و رستم را به کام چاه نیرنگ و مرگ می فرستد. شغاد از این نامردمی به دنبال التیام عقده های پنهان و به دست آوردن نام و شهرت است:

…بسازیم و او را به دام آوریم
به گیتی بدین کار نام آوریم!

رستم در آخرین لحظه ها وقتی ناباورانه شغاد را چون شبح مرگ پیش رو می بیند  ، به عنوان واپسین تمنا از او می خواهد که کمان او را بزه کند و شغاد ، مغرور و شادمان از پیروزی می پذیرد، اما این شادمانی حقیرانه دیری نمی پاید و رستم  با آخرین توش و توان ، او را که در پس تنه درختی پوک خزیده است ، هدف قرار می دهد:

درخت و برادر به هم بر بدوخت
به هنگام رفتن دلش برفروخت

شغاد از پس زخم او آه کرد
تهمتن بر او درد کوتاه کرد

فرامرز در پایان داستان در خونخواهی جهان پهلوان شاهنامه به کابل لشکر می کشد و پس از انتقام از دشمنان ، به سراغ جنازه شغاد می رود و مردار او را به عنوان نماد مکر و خیانت در کنار تنه  درخت که  چون او پوک و میان تهی است می سوزاند:

به کردار کوه آتشی برفروخت
شغاد و چنار و زمین را بسوخت!

در باره نامهای اصیل فارسی

استاندارد

قدیمی ها عقیده داشتند که «الاسماء تنزل من السماء» نامها به صورت سرنوشتی از پیش تعیین شده از آسمان فرو می آیند و راز و رمزی آسمانی را به همراه دارند. فارغ از این باور قدیمی ، نامهای روزگار ما گویا بیشتر بر اساس مد روز و رسم زمانه رقم می خورند. وقتی کودکی در خانواده ای متولد می شود، رگبار نامهای پیشنهادی از هر طرف بر پدر و مادر فرومی آید و همه اقوام و خاله خانباجی ها و در و همسایه هرکدام نامی و نامهایی را مطرح می کنند که نشانه سلیقه آنهاست. 

در این میان پیشنهادی که زیاد مطرح می شود این است که “یک اسم فارسی اصیل روی بچه تون بذارید!” و بعد انبوه اسمهای عجیب و غریب یا آشنا است که بر زبانها جاری می شود و بر گیجی پدر و مادر بیچاره می افزاید. خوشبختانه بسیاری از نامهای قدیمی فارسی -مثل بسیاری از نامهای شاهنامه – زیبا و خوش آوا و با مفهوم اند ، اما چه بسا اسمهایی به عنوان “نامهای اصیل فارسی” معرفی می شوند که فاقد زیبایی و مفهوم ارجمند هستند و چه بسا با گذشت زمان و سپری شدن “مد”ها و سلیقه ها  از رونق و روایی بیفتند .

  بعضی از این اسامی به اصطلاح اصیل ، واژه های فراموش شده ای هستند که هیچ فارسی زبانی جز با مراجعه به کتابهای تخصصی معنی آنها را درنمی یابد.[ با معذرت از صاحبان این نامها ] مثل : آمیتیس و پرهام و پانته آ و موژان و آرمیتا و ونداد و… به هر حال هر اسمی باید دارای مفهومی باشد که با شنیدن آن به ذهن خطور کند و بر حرمت دارنده آن بیفزاید. جالب اینکه بعضی از این  اسمها حتی مفهوم منفی هم دارند ، مثل : “ویدا ” که گویا به معنی “کم و ناقص” است!

تعدادی از این نامهای مثلا فارسی سره ، واژه های جعلی و بی پیشینه ای هستند که از طریق فرهنگ ساختگی دساتیر وارد زبان فارسی شده اند و مفهوم روشنی ندارند ،[باز هم با عرض معذرت فراوان از دارندگان این نامها ] مثل:فرتاش ،  فرجاد ، مهراد ،بهنود ، شادرام و… بر این زمره می توان نامهای بی پیشینه ای چون : رامبد و فریور و سامران و فرهید و بهشاد و فریال  را نیز افزود که برخی از آنها احیانا رواج و شهرتی نیز دست و پا کرده اند!

و سرانجام اینکه بسیاری از نامهایی که احیانا به عنوان فارسی اصیل پیشنهاد می شوند ، در اصل ، فارسی نیستند و از زبانهای دیگر به فارسی راه یافته اند . البته برخی از این نامها بسیار زیبا هستند و زبان فارسی آنها را به عنوان عضوی از خانواده خود پذیرفته است. مثل : ریتا و سونیا و النا که در اصل یونانی هستند و مرجان و یلدا که از سریانی به فارسی راه یافته اند و رزیتا و مونا و لادن  که لاتینی اند و گیلدا و آنیتا که از اسپانیایی آمده اند و ارمغان  که ترکی است و ژاله و نیلوفر و  مژگان و شیدا و شیلا که از هندی وارد شده اند.

ادبیات وقف

استاندارد

وقف یکی از مهم ترین مقوله های فرهنگی و تمدنی در مشرق زمین است. در گذشته نه چندان دور ، بیشترین مراکز علمی و بهداشتی و تربیتی و بناهای عام المنفعه در کشورهای اسلامی به دست واقفان و نیکوکاران به وجود می آمدند و به حیات خود ادامه می دادند.امروزه البته وضع به گونه ای دیگر است و فراموش شدن فرهنگ وقف در کشورهای اسلامی دلایلی دارد که جای پرداختن به آن در این مختصر نیست.

وقف اختصاصی به فرهنگ مسلمانی ندارد. زرتشتیان و کلیمیان و مسیحیان و … به گونه هایی از وقف باور دارند و حتی بسیاری از مراکز و بنیادهای فرهنگی و تحقیقاتی در دنیای امروز – از جمله نهادهایی مثل جایزه نوبل  – از طریق نوعی وقف به وجود آمده اند و به فعالیت مشغول اند. بنابر این وقف را می توان یک “دستاورد بشری” دانست که مسلمان و مسیحی و کلیمی و زرتشتی و… ماتریالیست و لائیک را در زیر چتر خود گردآورده است. احیانا افراد ناآگاه یا «هرهری مذهبها» – یعنی ملحدهای سطحی – ممکن است با اصل مسئله وقف مشکل داشته باشند.

در متون ادب فارسی فراوان به موضوع وقف اشاره شده و قسمتی از این اشارات مربوط می شود به سوء استفاده هایی که از اوقاف در طول تاریخ صورت گرفته است. همه ما این بیت معروف حافظ را در خاطر داریم:

فقیه مدرسه دی مست بود و فتوا داد
که می حرام ولی به ز مال اوقاف است!

اما نمونه هایی دیگر از ادبیات وقف:

یکی از علمای راسخ را پرسیدند: “چه گویی در نان[= مستمری] وقف؟ ” گفت: “اگر نان از بهر جمعیت خاطر ستانند ، حلال است ، و اگر جمع[= گوشه عبادت] از بهر نان می نشینند حرام!”  (گلستان سعدی)

آورده اند که در آن وقت که شیخ ما ، قدّس الله روحه العزیز ، به نیشابور بود ، استاد ِ امام بُلقاسم قشیری را ، قدّس الله روحه العزیز ، پیغام داد که ” می شنویم که در اوقاف تصرّف می کنی ، می باید که نیز[=دیگر] تصرّف نکنی.” استادِ امام جواب باز فرستاد که “اوقاف در دست ماست، در دل ما نیست.” شیخ ما جواب باز فرستاد که ” ما را می باید که دست شما چون دل شما باشد!” ( اسرار التوحید)

و بیت المقدّس را بیمارستانی نیک است و وقف بسیار دارد و خلق بسیار را دارو و شربت دهند و طبیبان باشند که از وقف مرسوم [=دستمزد] ستانند. ( سفرنامه ناصر خسرو)

…و امیر اسماعیل به جوی مولیان سرایها و بوستانها ساخت و پیش تر بر موالیان [= غلامانش]وقف کرد و هنوز وقف است…تا “جوی موالیان” نام شد و عامه مردم “جوی مولیان” گویند. (تاریخ بخارا)

خانقاهی که به خرجش نکند دخل وفا
صرفهّ وقف در آن است که میخانه شود!
(مجذوب تبریزی)

چون هرچه وقف گشت به زودی شود خراب
کردیم وقف عشق تو ملک وجود خویش!
(صائب )

به خیر خلق مرا گشته دل دو صد پاره
گلیم وقف بلی زود می شود پاره!
(هادی رنجی)