ظلمتی بیهوده میتابد از این فانوسها
بندانگشتیست اینجا عمق اقیانوسها
گوش عالم کر شده، بینکتۀ سنجیدهای
زین خروش سنجها و این غریو کوسها
کِرمهای پیلهاند این کاسبان فلسفه
سودی از آنان نمیبینی مگر افسوسها
مدعیّ فلسفه، لیک از غرور و از سفه
منکران راز «یاسبّوح» و «یاقدّوسها»
همگنانِ غار افلاطون و چون اصحاب کهف
خفته امّا در شب آشفتۀ کابوسها
نکتههای تازۀ این فیلسوفان کهنهتر
از حدیث کاهنان در عهد دقیانوسها
طوطیانی چندحرف از این و آن آموخته
زاغکانی خویشتنآراتر از طاووسها
نیست درمان و دوایی درد اینان را که نیست
چارۀ درد جهالت نزد جالینوسها
تازگیها دلخوشند از اینکه ویروسی غریب
شعلهها شاید زند در خرمن ققنوسها
تا حقیقت را مگر چون فکرشان باطل کند
دل به یک ویروس بستند این کم از ویروسها
نکبت است این حکمت نابالغ این کودکان
همچنان چون هیئتِ منحوس بطلمیوسها